کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

فقظ لذتش رو حس کردم

سه شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۰۱ ق.ظ


قدیم ها که بچه بودیم یک کیسه ی کوچکِ پلاستیکی بود که پر بود از یک مایع عجیب.

یک دکمه ای روی کیسه بود که وقتی می زدیش گرما از زیر دکمه خیلی سریع و یک دستْ می ریخت توی کیسه.

طوری می ریخت که انگار چند قطره خون رو ریخته باشی توی یک لیوانِ کوچکِ پر از آب.

تا پنج می شمردی و تمام. کیسه داغِ داغ بود. کیسه رو می ذاشتی توی جیب کاپشنت

و با حرارتی که توی دستهات می ریخت، تا بذاق دهانت رو هم گرم می کرد.

بچه بودیم و داشتن این چیزها لذت بزرگی بود. خیلی کیف داشت. 

هم فشار دادن دکمه! هم گرماش. هم مورمورِ ریختنِ گرما توی تنت.

به بوسیدنت که فکر کردم یاد اون کیسه افتادم.

فکر کردم اگر ببوسمت، از سرِ دلم تا حتا اَشک چشمهام مثل اون کیسه شروع کنه داغ شدن؛ مورمور شدن.

من هیچ وقت از اون کیسه ها نداشتم. هیچ وقت هم دکمه ش رو نزدم و گرماش رو حس نکردم. 

فقط دست بقیه دیدم و لذتش رو تصور کردم. 

لذت مورمور شدن. لذت کیف کردن.


| مهدی افروغ |

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۱/۲۴
  • ۳۹۸ نمایش
  • پروازِ خیال ...

مهدی افروغ

نظرات (۱)

آتروپات
پاسخ:
:/
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی