کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

ته دلم یه حس عجیب داشتم

دوشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ب.ظ


یادته از مغازه حاج علی پفک دزدی واسم؟! یه پیرهن آبی آسمونی تنم بود.گفتی اگه بارون بگیره لابد رنگین کمون بیاد رو لباست. بارون گرفت!

بچه بودم نمی دونستم اسمش چیه.اما ته دلم یه حس عجیب داشتم!

وقتی چرخای دوچرخه ات گِلی شد و ترسیدم نکنه بیفتی،ته دلم یه حسِ عجیب داشتم. 

وقتی در خونه مونو زدی و گفتی «توپمون افتاده رو پشت بومتون» ، ته دلم یه حس عجیب داشتم. 

وقتی به جایِ « باکری دوازده» می گفتی «کوچه یِ مریم اینا»، ته دلم یه حس ِ عجیب داشتم...

ته دلم یه حس عجیب داشتم و سال ها گذشت. فهمیدم اسمش چیه. یعنی تو بهم گفته بودی. درست دو شب بود که می دونستم اسمش چیه! دو شب بود ما مسواکایی داشتیم که توی یه لیوان مشترک بودن! دو شب بود پنجره ای داشتیم که رو به خیابون فرشته باز می شد و تو بهم می گفتی بهشت! 

دیگه دوچرخه ای نبود که نگرانِ چرخ های گل آلودش بشم و بترسم از اینکه بیفتی! اما تو.... 

گفتن جاده خیس بود....حالا بازم ته دلم یه حسِ عجیب دارم! یه حسی که اسمشو نمی دونم .چند سال دیگه باید بگذره تا بیای و بهم بگی؟! می دونی،شبایی که بارون میگیره،شبایی که رعد و برق میزنه فکر میکنم تو پشتِ دری، از لای در سرک می کشی و میگی: « مریم؟؟ توپمون افتاده روی پشت بومتون».


| الهه سادات موسوی |

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۵/۱۱/۱۸
  • ۵۸۵ نمایش
  • پروازِ خیال ...

الهه سادات موسوی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی