مرگ راز من است
سه شنبه, ۱۹ بهمن ۱۳۹۵، ۰۲:۱۴ ب.ظ
توی این خوابها کسی مرده است
کسی از راز مرگ بو برده است
اشک...زوزه...تگرگ...دامن...باد
باورم کن که مرگ در من زاد
بر درختی که دار... می رقصی
نیمه گرگی که هار... می رقصی
سایه ام که همیشه گم شده ام
توی نقشی کلیشه گم شده ام
با تو شعر سکوت می خوانم
در نمازت قنوت می خوانم
باورم کن که مرگ راز من است
و هجوم تگرگ رار من است
زیر پایت صدای من له شد
آخرین سایه های من له شد
نبض تاریک دستهایم را...!
باز گردان به من صدایم را
من حوای بی بهشت توام
نیمه ی سیب سرنوشت توام
پری سایه زاد من بودم
مادر آب و باد من بودم
باورم کن که مرگ در من بود
و هجوم تگرگ در من بود
سایه ام را سیاه گم کردم
و خودم را که...آه ... گم کردم
آااای مرد هزاره ی تقدیر!
آااای فاتح! سوار! سرور پیر!
نیمه ی گنگ دیگرت من بود
تو مرا دفن...!؟ مادرت زن بود...
| مهتاب سالاری |