کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

همه چی عوض شد

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۰۹:۵۰ ب.ظ


تو زندگی هر آدمی، اتفاقایی وجود داره که بعد از اونا، همه چی عوض میشه...

پنج،شش سال پیش وقتی داشت ازم جدا می شد، فهمیدم هیچ کس موندنی نیست...

اما بعضی چیزها رو هیچ وقت نباید فهمید!

همه ی آدما میان و میرن، ولی مثلا پدر،مادر فرق میکنن!

هیچ وقت نباید حس کنی پدر مادرت ممکنه یه روز رهات کنن

چون خیلی درد داره. خیلی زیاد!

رفتن اونم همینجوری درد داشت...

من عاشقش بودم، همه ی خوبی هارو باهم داشت، شاید تنها کسی بود که با همه ی وجودم دوسش داشتم، ولی اونم رفت...

میخواستم جلوشو بگیرم، ولی نشد!

آدمی که تصمیم رفتن گرفته، با هیچ حرفی نمیمونه

کنار اومدم! چون راهی نداشتم.خوب بودنش برام کافی بود!

برای من، اون یه آدم مریض بود که برای یه دلخوشی کوچک، داشت دنیاشو ول می کرد

منو ول می کرد

دخترشو!

می گفتم "هر کجا هست خدایا به سلامت دارش"

بعدش زندگی برام سخت شد، همیشه یک بغض تو گلوم بود که پایین نمی رفت. میدونستم همه ی آدما یه روز میرن، پس به هیچکس وابسته نمی شدم. بااین حال از رفتن کسایی که دوسشون داشتم می ترسیدم...

چند سال اینطوری زندگی کردم، با یه درد عمیق، با یه دلتنگی خفه کننده، با جای خالی آرامشم، با یه ترس...

بعضی اتفاقا بزرگت میکنه

بعضیا پیر...

سن شناسنامه ای که مهم نیست.الان حس میکنم هزاااار سالمه!

دیگه هیچوقت همو ندیدیم، باهم حرف نزدیم، هیچوقت...

پیر شدم

من بودم و"هرکجا هست خدایا به سلامت دارش"

من بودم و یاد روزای خوبمون،من بودم و بزرگ کردن خوبی هاش،ندیده گرفتن بدی های آخرش

من بودم و یه عالمه دلتنگی...

دیشب چند بار از خواب پریدم. هربار میخواستم باشه تا بغلم کنه، صداش تو گوشم بود...

بعد از چند سال امروز صبح، پشت تلفن صداشو شنیدم. بهم گفت "واسم مهم نیستی، نمیشناسمت، برام مردی..."

اون جا بود که ترکیدم!

نمیدونم چند وقت بود که گریه نکرده بودم! شایدم چند سال...ولی امروز خیلی گریه کردم!

بخاطر تنهاییام

دلم واسه خودم سوخت

گفتم "کاااش مرده بودی، کاش میومدم سر خاکت گریه می کردم"

( و اینو از ته دل گفتم! )

حس میکردم خیلی آدم بدی ام. همه ی زندگیم درد می کرد، حس می کردم دهنمو باز کنم، جونم درمیره...

هیچ وقت برای کسی بد نخواستم.

اما امروز با تمام وجود واسش مرگ خواستم، واسه عزیز ترین آدم زندگیم...

پدربزرگم می گفت "خوب بودن مهم نیست، خوب موندن مهمه"

واسه همین آرزو کردم کاش مرده بود، با همه ی خوبیهاش...

میدونم

من خیلی آدم بدی ام

اما کاش تو خوب می موندی

از اون خوبا که من عاشقش بودم...

به نظر من، تو زندگی بعضی آدما، لحظه هایی هست، که بعد از اونا...

فقط باید مرد

همین


| اهورا فروزان |

  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۵/۱۲/۰۳
  • ۷۶۷ نمایش
  • پروازِ خیال ...

اهورا فروزان

نظرات (۱)

"همیشه یه بغض تو گلوم بود که پایین نمیرفت"
پاسخ:
:((
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی