کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

چقدر ساده از دست دادم تو رو

سه شنبه, ۳ اسفند ۱۳۹۵، ۱۰:۰۶ ب.ظ


پیامش روی صفحه ی گوشی بالا اومد

"جلوی در دانشگاه منتظرتم...تموم شدی بیا"

یکم خیره به صفحه ی گوشی موندم،با مکث تایپ کردم:

"کلاس دارم"

فوری جواب داد:

"یکشنبه ها تا سه کلاس داری"

انگشتامو رو کیبورد به دروغ لغزوندم:

"جبرانی انداخته استاد هماتولوژی"

یه دقیقه نگذشت که پیامش رسید:

"همکلاسیات دارن میرن همه...منتظرتم"

از روی نیمکت جلوی دانشکده بلند شدم و بی عجله و قدم زنون رفتم تا در فنی،اونور خیابون با همون استایل همیشگیش وایساده بود،دست به جیب،با لبخند یه وری مغرورش!

خیابونو رد کرد و رسید کنارم،فکر کردم قدم به زور تا بازوش میرسه!

دستشو که تکون داد سمتم،هردوتا دستامو فرو کردم تو جیبامو نگاهمو دوختم به کفشام،آروم زمزمه کردم:

"هوا یهویی خیلی سرد شد"

جرئت نکردم دیگه نگاهش کنم،صدای خنده ی زورکیشو شنیدم:

"بریم آب هویج بستنی؟!"

آهسته گفتم:

"سرده هوا،قهوه ی تلخو ترجیح میدم"

دیگه نخندید،سرمای هوا دلیل خوبی نبود برای رد کردن پیشنهاد بستنی از طرف منی که بستنی به قول خودش دینم بود!!!

دستاشو برد تو جیبش،قبلنا بهش گفته بودم این ژاکتتو دوست دارم،جیباش اندازه ی دستای جفتمون جا دارن،اما این بار دیگه حسرت نخوردم به گرمای دستایی که...

دستشو حائل کمرم کرد و راه افتادیم،زیادی جنتلمن بود مرد من،گویا برای همه...!

توو کافی شاپ همیشگی،کنار شیشه ی بخار گرفته ی رو به شلوغی خیابون دم غروب نشست جلوم،با انگشت اشاره خط انداختم رو بخار شیشه...یکم که گذشت شیشه به گریه افتاد!

پرسید:

"مطمعنی بستنی نمیخوری؟!"

باید از یه جایی شروعش میکردم که تمومش کنم

بدون اینکه نگاهش کنم گفتم:

"میدونی،وقتایی که توی برف و کولاک زمستون میومدیم و بستنی میخوردیم و میخندیدی بهم و میگفتی دختر تو دیوونه ای،دیوونه نبودم...دلم گرم بود! دستامو که میگرفتی و میذاشتی توو جیب خودت، دستام گرم میشد و سلول به سلول جون میگرفت و راه میگرفت تا دلم...بعد دلم گامب گامب میزد واس عشقی که مال من بود،الان سردمه...شاید یه فنجون قهوه گرمم کنه!"

نمیدونم چقدر توو سکوت گذشت،به حرف اومدم:

"دیروز با زهرا رفتیم تا ولیعصر..."

دستش روی میز مشت شد،چقد رگای برجسته ش بهش میومد

"من به دلم نبود بریم،زهرا اصرار کرد...بعد نمیدونم کجا بود که زهرا گفت :

هی...اونجارو!این پسره رو...چقد شبیه آقاتونه! و بعدم خندید.

من بازم به دلم نبود نگاهش کنم،هیشکیو جز تو نگاه نمیکنم آخه!

بعد که زهرا گفت این...این همون دستبندی نیس که تو براش گرفته بودی؟! نگاهش کردم،شبیه تو نبود،همه چیز همون بودا...

همین قد و بالا،غرور،پالتوی مشکی،دستبند چرم مشکی،همین دستای مردونه با رگای برجسته که قفل شده بود توو دستای هرکی غیر از من...خودت بودیا...اما تو نبودی!"

خواست حرفی بزنه که انگشتمو گرفتم جلو بینیم:

"هیس!!!

یادته میگفتم هیشکی مثل تو نیست؟!

از دیروزهر مردی که دیدم و دست دختریو گرفته بود شبیه تو بود،

نمیخوام بعد از این با دیدن دستای توو هم قفل شده ی دونفر دلم بلرزه که شاید تو...!"

صداشو به زور شنیدم:

"تو عشقی...اون فقط ..یعنی من..."

کیفمو چنگ زدم و بلند شدم،بازم نگاهش نکردم:

"اگه عشق بودم چشمات جز من کس دیگه ایرو نمی دید،اگه عشق بود گرمی دستاتو حروم هر رهگذری نمی کردی،اگه عاشق بودی...اگه بودی...!"

یه قطره اشکی رو که میومد راه بگیره رو گونه م پاکش کردم:

"کاش لااقل نمیبردیش پاتوق همیشگیمون"

دستشو دراز کرد دستمو بگیره،اما وسط راه پشیمون شد انگار، مشتش کرد و محکم کوبید رو میز

بی صدا از کنارش گذشتم،شنیدم یه بیت از شعرامو زیر لب زمزمه میکرد:

"چقدر ساده از دست دادم تورو...!"


| طاهره اباذری هریس |

  • موافقین ۴ مخالفین ۰
  • ۹۵/۱۲/۰۳
  • ۳۳۶۷ نمایش
  • پروازِ خیال ...

طاهره اباذری هریس

نظرات (۱۲)

  • سمیه سادات
  • چقدر پستای خوب یهویی با هم!!

    این یکی رو از همه بیشتر دوست داشتم
    تلخ و در عین حال آرامش بخش...
    پاسخ:
    آره منم اینو بیشتر از بقیه دوست داشتم
    چقد خوب توصیفش کردی
    ممنونم همراه همیشگی
  • منطقاً بهار هستم D:
  • تا ته ته ته جیگرم سوخت ..
    پاسخ:
    عزیزم :((
  • 🍁 غزاله زند
  • واقعا متأسفم برای اینجور مردا... :( 
    بیچاره اون آدمی که فکر میکنه اونی که دوستش داره واقعا عاشقشه ولی پشتِ نقابِ طرفش خیانت و دوروییه...حیف...
    پاسخ:
    جز تاسف کاری از دستمون برنمیاد...:(
    واای :(
    پاسخ:
    :((
    دختر خالم میگفت:
    اینکه یه رابطه از هم میپاشه
    یا من لیاقت اونو ندارم یا اون لیاقت منو
    یا من کم گذاشتم که حقمه...
    یا اون کم داره که حقشه...


    پاسخ:
    چقد خوب گفت
    والا همش همینه :))
    برم آویزه ی گوشم کنم :D
  • شیشه نوشابه
  • از دست من میری از دست تو میرم

    تو زنده میمونی،منم که میمیرم

    تو رفتی از پیشم دنیامو غم برداشت

    برداشت ما از عشق با هم تفاوت داشت

    این آخرین باره من ازت میخوام

    برگردی به خونه

    این آخرین باره من ازت میخوام

    عاقل شی دیونه

    ♫♫♫

    اونقد بزرگه تنهایی این مرد

    که حتی تو دریا نمیشه غرقش کرد

    من عاشقت هستم اینو نمیفهمی

    یه چیزو میدونم که خیلی بی رحمی

    همیشه میگفتی شاهی گدایی کن

    ظالم بمون اما مظلوم نمایی کن

    هرچی بدی کردی پای من بنویس

    نتیجه ی این عشق بازم مساوی نیس

    پاسخ:
    ممنون از به اشتراک گذاشتن موسیقی هایی که گوش میدی :))
  • خانوم سه حرفی ..
  • چقدر دلم گرفت
    پاسخ:
    دقیقا حس خودم موقع خوندن این متن...
    چقدر شبیه من بود دختره:(((((((((
    پاسخ:
    :((((
  • فاطمه زهرا اباذری هریس
  • عالی بود

    پاسخ:
    عالی نوشته شده
    ممنون از حضورتون :)

    ✌🏼🔗Aromm mikone

    پاسخ:
    :))

    way!

    arome!!

    پاسخ:
    :(

    به سن و سال من نمیخورد...

    پاسخ:
    دل باید جوون باشه اصلا :)))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی