آدم باش
پنجشنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۴۳ ب.ظ
پدرم گفت دخترم زن باش
مادرم گفت پاکدامن باش
پسری خسته گفت بامن باش
(کسی اما نگفت آدم باش)
هرچه را می شد از درون دیدم
جن ندیدم ولی جنون دیدم
وسط رقص، رد خون دیدم
(بامن آماده ی جهنم باش)
ما کلاغیم، رنگمان کردند
خبر خوب ِ جنگمان کردند
مایه ی فحش و ننگمان کردند
(که بگویند غرق ماتم باش)
از همان ابتدا بلد بودم
وارث حرف خوب و بد بودم
گرچه یک عمر در رصد بودم
(دهنت را ببند، محرم باش)
توی لیوانم اختیار بریز
روی آغوشم اقتدار بریز
به رگم باز زهر مار بریز
(ساقی مرگ و باده ی غم باش)
منم و مرز تخت با تمکین
منم و وحشت شبی غمگین
مرز باریک بین کفرم و دین
(شل نگه دار و باز محکم باش)
بنده ی یک خدای بیگانه
خالق انزجار از خانه
من که رفتم ولی تو مردانه
(بنده ی این خدای مبهم باش)
| هدا هدایتی |
- ۹۵/۱۲/۱۲
- ۹۹۴ نمایش
ولی حقیقت تلخی بود
که داستان خیلی از دخترا و زناس