بلند شو زن!
سه شنبه, ۱۵ فروردين ۱۳۹۶، ۱۰:۱۰ ق.ظ
صبح، دختریست
که ساعتهای جهان، پشت پلکهایش زنگ میزنند
شب،
زنیکه دستهایش هنوز بوی نان میدهد
بوق ماشینها به گوشهایش آویختهاند
و میداند تهران
با طای دستهدار هم اگر باشد
ماشینِ دودیاش چراغ میزند
پیادهروهای خسته تا پشتِ در دنبالش میافتند
و کسالت شبهایش را
نمیشود از چشم پنجرهها ندید
بلند شو زن!
گاهی باید برقصی
و کوچهباغیترین آوازها را به گلهای پیراهنت بفهمانی
پردهها را بکش
چشمهایت را به روی خودت نیاور
و به ندیدههای بهتری فکر کن
تهران
از هر زاویهای نگاه کنی ساعت بزرگیست
که هیچ صبحی خواب نمیماند. .
| لیلا کردبچه |