از در بالا رفتم
پلهها را باز کردم
لباسِ خوابم را خواندم
و دکمههایِ دعایم را بستم
ملافه را خاموش کردم
و چراغِ خوابم را روی سرم کشیدم
آخ!...از دیشب که مرا بوسید
همهچیز را
قاطی کردهام
| رومن لنسکی |