کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

می ترسم «مرضیه»

پنجشنبه, ۲۶ بهمن ۱۳۹۶، ۰۹:۴۹ ب.ظ


شانزده سالم بود که از «مرضیه» خوشم اومد ؛

چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن ؛

اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلوو اقرار کنی که عاشق شدی ؛

عشق رو باید ذره ذره میریختی تو خودت ؛

شب ها باهاش گریه میکردی

صبح ها باهاش بیدار میشدی

و گاهی می بردیش سرکلاس ؛

«مرضیه» دو سال بعدش شوهر کرد !

۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد

خیلی شبیه «مرضیه» بود

رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم ؛

ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود...

تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛

تن صداش عجیب شبیه «مرضیه» بود...

تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون ؛

که شبیه «مرضیه‌» می خندید...

تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان

که موهاشو مثل «مرضیه» از یه طرف میریخت تو صورتش...

می ترسم «مرضیه»

خیلی می ترسم هشتاد یا صد سال ام بشه

همش تو رو ببینم که هر بار

یه جوری داری دست به سرم میکنی


| حمید جدیدی |

  • موافقین ۳ مخالفین ۰
  • ۹۶/۱۱/۲۶
  • ۱۴۷۸ نمایش
  • پروازِ خیال ...

حمید جدیدی

نظرات (۴)

  • زهرا اردیبهشتی
  • آخیییی ):
    میترسم مرضیه ....

    امیر جدیدی خیلی شیک و دلچسپ مینویسه
    پاسخ:
    حمید جدیدی البته :D
    خیلی قشنگ بود
    پاسخ:
    و نویسنده قشنگ نوشته :)
    ممنونم :))

    بی‌نظیرترین جملات. خیلی زیبا و ستودنی خصوصا برای ما که افتادیم و بیچاره شدیم با این بیانات

    پاسخ:
    ممنون از اینکه اینجا رو خوندین :)

    این چه سمی بود؟ 😂😂😂😂

    تا ۴۰ سالگی ازدواج نکرد؟ 😂

    پاسخ:
    دیگه خیلی تو عاشق مرضیه بود :))
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی