کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

مزرعه

شنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۳۶ ق.ظ


پیراهن آنا بدون آستین بود با یک یقه ی کاملا گرد و آویزان.

ادوارد خیره بود.

بند پیراهنی که آن را روی شانه های آنا محکم نگه می داشت رو به بازوی خالی اش رها شده بود. درست مثل یک درخت بید که از سنگینی باد سر بزیر بود.

حالا فاصله ی بین گردن، شانه و بازوی آنا را می توانست به مزرعه ی پدربزگش تشبیه کند.

مزرعه ای که محصول زرین گندمش را کاملا درو کرده بودند.

یک زمین صاف و یکدست. زمینی تشنه و محتاج باران...!

ادوارد خم شد و شانه ی آنا را بوسید.

طوری که از محل بوسه اش، زنبقی بنفش شروع به روییدن کرد.


| حمید جدیدی |

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۷/۰۵/۲۰
  • ۶۳۸ نمایش
  • پروازِ خیال ...

حمید جدیدی

نظرات (۱)

  • زهرا اردیبهشتی
  • زنبقی بنفش ؛
    شروع به روییدن کرد !

    حمید جدیدی
    چه با احساس مینویسه !_
    پاسخ:
    خیلی :)
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی