کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۷ مطلب در مهر ۱۳۹۷ ثبت شده است


گوشی را با لبخند گذاشت رویِ گوشش، صداش را صاف کرد و بدون خستگی گفت: سلام خانوم خانوما...بله قربان دارم میام خونه...چشم میخرم...ببخش که امروز دیر شد...قربون مهربونیات...میبینمت خدافظ! 

دستم را گذاشتم پشت کمرم، کف پایم را چسباندم به دیوار مترو مثل آنهایی که ذوق کرده باشند لبخند زدم و توی خیالم خانوم خانومارا زنی ساختم که وقتی گوشی را گذاشته توی آینه به خودش لبخند زده، موهاش را روی شانه هاش ریخته و با رژ گونه ی هلویی مورد علاقه ی همسرش لپ هاش را گٌل انداخته و لبش را آلبالویی کرده، زیر لب آهنگ " من یه پرندم آرزو دارم تو یارم باشی" را خوانده و توی موهیتویِ خنکی که برای مردش درسته کرده چند برگ نعنا ریخته و با دامن چین دارش توی خانه رقصیده...

توی خیالم خانوم خانوما زنی شاد است که مردش دوستش دارد و میداند برای خوشحالی اش باید مهربان باشد!

سرم را می چسبانم به دیوار، صدای زنی از روی صندلی زرد انتظار می آید" بخدا هیچی نمیفهمه، مرتیکه ی الدنگ صبح تا شب خونه خوابیده انگار نه انگار زندگی خرج داره، بخدا دیگه طاقت ندارم ده ساله ازدواج کردیم مثل مردا با خون دل دارم کار میکنم، بخدا دیگه..."

صدایِ حرکت چرخ های قطار روی ریل ها که می آید از جایش بلند میشود، ساک پر از لوازم آرایشش را برمیدارد و رو به زن کناری اش میگوید " من دیگه برم، شاید تو این قطار یه قرون کاسب شدم " قطار که می ایستد پشت سرش وارد میشوم، بی درنگ صدایش را نازک میکند و میگوید " خانوما، خانوم گلایی که خسته و کوفته دارن میرن خونه، لوازم آرایشی دارم، بخرید و خودتونو واسه همسرای عزیزتون خوشگل کنید و دلشونو ببرید، خانوما همه ی لوازم آرایشا زیر قیمت مغازه "

به زن هایی که اطرافم ایستاده اند نگاه میکنم، دلم میخواد همه یشان لااقل برای یک نفر توی دنیا خانوم خانوما باشند، 

بدون حسرت، بدون دلبری های آرایشی، بدون غم...

سرم را برمیگردانم و صدایش میکنم " خانوم خانوما، یه بسته پَدِ لاک پاک کن برام میاری؟! "


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...


شنبه به یادت شروع شد

یکشنبه ؛ دوستت دارم

دوشنبه ؛ دو بار دوستت دارم

سه شنبه ؛ سه بار، زیر لب

چهارشنبه ؛ چهار، با فریاد

پنج شنبه ؛ پنج هزاره، تا بهشت...

جمعه ؛ تمام عشقهای جهان مال تو

کاش هفته بیشتر بود عزیزم

کاش عددها را تا بی نهایت میشمردم ؛

و میگفتم :

دوستت دارم...

دوستت دارم... 


| چیستا یثربی |

  • پروازِ خیال ...

سخت نیست

۲۶
مهر


جدایی آنقدر سخت نبود

که نتوانیم شعری بگوییم

یا گرسنگی را از یاد ببریم

چقدر وحشتناک است

که جدایی زیاد هم سخت نیست...


| الهام اسلامی |

  • پروازِ خیال ...


قرص را در دهان که حل کردم

اندکی با خودم جدل کردم

آب را خوردم و عمل کردم

مرگ را ناگهان بغل کردم

مرگ شرطش گرفتن جان نیست

گفته بودم که مرگ پایان نیست


قرصِ آخر نوک زبانم بود

مرگ در داخل دهانم بود

پنجه اش لای استخوانم بود

آخرین لحظه های جانم بود

زندگی از تنم جدا میشد

روحم از این قفس رها میشد


شهرمان طینت خودش را داشت

خانه امنیت خودش را داشت

زندگی سیرت خودش را داشت

مرگ هم لذّت خودش را داشت

قرص را خوردم و زمین خوردم

گور بابای زندگی ! مُردم


زندگی را لجن نمی خواهم

های مردم کفن نمی خواهم

شستشوی بدن نمی خواهم

روضه خوان خفن نمی خواهم

توی سوراخ موش چالم کن

پسرم با توام حلالم کن


زندگی زنده بودن زوری ست

فرق بین ندیدن و کوری ست

جبرِ جغرافیا و مجبوری ست

مرگ نوعی تحمّل دوری ست

پسرم با شراب پاکم کن

لای دیوان شعر خاکم کن


مرگ با زندگی موازی بود

ارتباطاتمان مجازی بود

زندگی ‌اوج صحنه سازی بود

تازه فهمیده ام که بازی بود

و مرا روی تخت خواباندند

روی نعشم کمی دعا خواندند


بدنم با کفن مُلبّس شد

روح بیچاره ام چه بی کَس شد

جسدم بعد من مقدس شد

علت خودکشی مشخص شد

گفته شد قاتل و روانی بود

این که پرونده داشت !جانی بود


عده ای تاج گل میاوردند

عده ای تا گلو غذا خوردند

عده ای گریه کرده و مردند

سمت قبرم جنازه را بردند

توی تابوت خود سفر کردم

مُرده ها را خودم خبر کردم


روی دستان زنده ها بودم

روی دوش خزنده ها بودم

من شبیه پرنده ها بودم

لابلای درنده ها بودم

اجتماع شکم پرستان بود

مرده شور از تبار مستان بود


شیخ بر پیکرم غزل می خواند

توی گوشم اجل اجل می خواند

از بهشت و می و عسل می خواند

اصطلاحات مبتذل می خواند

شیخ حالی به حالی ام می کرد

شیخ بدجور خالی ام می کرد


خاکْ شد مُرده ای که من بودم

من که عمری اسیر تن بودم

من که در حال تاختن بودم

تا گلو داخل لجن بودم

گُرزْ بر پیکر جسد می خورد

بخت بیچاره ام لگد می خورد


بخت بیچاره ام لگد می خورد

لگد از سرنوشت بد می خورد

زندگی ضربه های حد می خورد

پُتک بر پایه های سد می خورد

به امیدی که سد فرو ریزد

جسم بی جان دوباره برخیزد


جسم بی جان دوباره احیا شد

شاهراه تنفسم وا شد

مرگ رفت و نفس مهیا شد

مُرده ای از درون خود پا شد

بار دیگر به خانه برگشتم

جلد بودم به لانه برگشتم


آمدم سمت زندگی کردن

مثل سابق دوندگی کردن

برده بودم به بندگی کردن

گاو گونه چرندگی کردن

باز هم زندگیِّ تکراری

باز هم این مسیر اجباری


زندگی مبتلا به عادت شد

چرخه ی پوچ بی نهایت شد

خانه ای که همیشه غارت شد

مرگ ابزاری از تجارت شد

اتفافی که اختیاری نیست

آب گندیده ای که جاری نیست


| مسعود محمدپور |

  • پروازِ خیال ...


ازمیان تمام چیزهایی که دیده‌ام

تنها تویی که می‌خواهم به دیدنش ادامه دهم 

از میان تمام چیزهایی که لمس کرده‌ام 

تنها تویی که می‌خواهم به لمس کردنش ادامه دهم.

خنده‌ی نارنج طعمت را دوست دارم.

چه باید کنم ای عشق؟

هیچ خبرم نیست که رسم عاشقی چگونه بوده است 

هیچ نمی‌دانم عشق‌های دیگر چه سان‌اند؟

من با نگاه کردن به تو

با عشق ورزیدن به تو زنده‌ام.

عاشق بودن، ذاتِ من است


| پابلو نرودا / ترجمه: بابک زمانی |

  • پروازِ خیال ...


چنان تنهایی وحشتناکی حس می کردم

که خیال خودکشی به سرم زد

تنها چیزی که جلویم را گرفت

این فکر بود که

من در مرگ تنهاتر از زندگی خواهم بود.


| ژان پل ساتر |

  • پروازِ خیال ...


یک جوری بود که نمیشد دوستش نداشته باشم

رفتارش خیلی دلنشین بود،خنده هایش قند تو دلم آب میکرد، شوخی هایش را که نگو!

آخ از نگاهش! مثل آن نگاه را هیچ جایی ندیده بودم

به نظرم می آمد همه عاشقش هستند...با خودم می گفتم مگر میشود کسی تو دنیا باشد که دوستش نداشته باشد؟

کسی هست که از شوخی هایش از ته دل نخندد؟

کسی هست که نخواهد ساعتها چشم به چهره اش بدوزد؟

اصلا این صورت دلنشین را مگر میشود نخواست؟

صدایش که بهترین موزیک دنیا بود! آهنگی که در بدترین وضعیت هم اگر می شنیدم امکان نداشت حالم را خوب نکند...

به همه حسادت میکردم، به همه ی آدم هایی که وقتی نبودم از کنارش رد می شدند. تمام کسانی که حتی یک کلمه با او حرف می زدند

گاه و بی گاه نفرین میکردم کسی را که او را تنها می بیند و من کنارش نیستم

روزی رسید که ترکم کرد و مسیر زندگی مان از هم جدا شد!

بعد از مدتها که عکسش را دیدم

فهمیدم اصلا هم زیبا نیست!

رفتارش هم اصلا دلنشین نیست!

شوخی هایش اصلا خنده دار نیست!

و آدم هایی که کنارش هستند هیچ هم آدم های خوشبختی نیستند!

چرا باید از حضور یک آدم معمولی خوشحال باشند و بخواهند ساعتها بهش خیره شوند؟

فاصله ی او از یک آدم "خاص" تا یک آدم "معمولی" فقط دوست داشتن من بود!

او معمولی شده بود چون من دیگر "دوستش نداشتم"...


| زیور شیبانی |

  • پروازِ خیال ...

همه عمر

۲۴
مهر


این سه ارزانی هم باد الهی همه عمر

بخت یارِ تو و تو یارِ من و یارِ تو من...!


| عماد خراسانی |

  • پروازِ خیال ...


مرا به گریه نینداز

می‌شکنم

مثل فنجانی که وقتی شکست

نفهمیدیم

بوته‌ی نقاشی شده‌ی گل سرخش کجاست.


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

چگونه می شنود گریه‌های هر شب ما را؟

خدای این‌ همه تنها...خدای این‌ همه بنده...!

 

| امیرعلی سلیمانی |

  • پروازِ خیال ...


من چه چیزی را بهانه کنم؟

که به تو برگردم

که به تو پیامی بفرستم

از بخت بد نه کتابی پیش تو جا گذاشته ام

نه عطری؛ نه شالگردنی

برای یک تبریک ساده هم هیچ مناسبتی با تو همخوانی ندارد

نه پزشک شده ای؛ نه مهندس و نه...!

از تولدت هم که ماه ها گذشته است

من چه چیزی را بهانه کنم که سر صحبت را با تو باز کنم؟

چرا به فکرم نرسیده بود

آن روز که همه ی بهانه ها را یکجا 

به دستت دادم تا برای همیشه بروی

لااقل یکی از آن بهانه ها را 

برای امروز پس انداز کنم؟! 

من چه چیزی را بهانه کنم؟

که به تو برگردم


| مهسا مجیدی پور |

  • پروازِ خیال ...

غم آخر

۱۹
مهر


غم آخرت باشه، یکی از چرندترین و بی فایده ترین آرزوهای دنیاست. از این آرزوهای تکراریِ از زیر کاغذ کاربن درآمده‌ای که گوینده‌اش حتی به معنی کلمات هم فکر نمی‌کند. فقط می‌گوید که چیزی گفته باشد. چیزی به نام غم آخر وجود ندارد. زندگی تا تیتراژ پایانی، پر است که غم‌های ریز و درشتی که هرگز تمام نمی‌شوند. فقط شکل‌شان تغییر می‌کند. دایره‌ی غم تبدیل می‌شود به مثلث غم. مثلث غم تبدیل می‌شود به جعبه‌ی مستطیلی غم. کوه غم تبدیل می شود به تپه غم و تپه غم تبدیل می شود به نم نم باران غم.

غم ها همه جا هستند. گاهی تبدیل به ویروسی می‌شوند و توی تن بچه مان خانه می‌کنند، گاهی تومور می شوند و سر از گردن همسایه در می آورند، گاهی استخوان می‌شوند و در گلو گیر می‌کنند، گاهی در نقش کلاهبرداری بی‌رحم ظاهر می‌شوند و دار و ندار و اسم و رسم‌مان را بالا می کشند، گاهی ریز می‌شوند و یک کسالت و افسردگی گذرا به جانمان می‌اندازند و گاهی تبدیل به طوفان غبار می‌شوند و قلمرویمان را می گیرند. غم ها هرگز برای همیشه نمی روند. غم ها جایی برای رفتن ندارند. غم بخشی از وجود انسان را تشکیل داده. جایی کنار آب، کنار خون، کناراستخوان.

سخت ترین چیزی که انسان باید در زندگی یاد بگیرد، رام کردن غمِ وحشی است. انسان باید یاد بگیرد که چه طور افسار دور گردن این موجود وحشی بیندازد و به او فرمان پیچیدن و توقف بدهد. باید یاد بگیرد غمش را تا کند و آن را ته کارتن موز در انباری بگذارد تا همیشه جلوی چشمش نباشد. شادی و آرامش همیشه از زیر پوستِ غم‌های شکست خورده بیرون می‌آیند.

برای نجات پیدا کردن از این جنگ بی پایان، باید همیشه مسلح بود. باید شادی را تبدیل به سپر مدافع کرد و با شمشیرِ بالا برده به جنگ دشمن‌های تکثیر یافته رفت. لا به لای این همه چرکی و سیاهی بالاخره نوری دیده می‌شود. همین باریکه‌های نور هستند که ما را به ادامه دادن و جلو رفتن تشویق می‌کنند. این تونل تاریک و سیاه یک جایی تمام می‌شود. تا رسیدن به تونل بعدی باید از تماشای آسمان و هوای تازه و روشنایی لذت برد.


| آنالی اکبری |

  • پروازِ خیال ...


روسری وا می کنی، خورشید عینک می زند

دسته گل غش می کند!، پروانه پشتک می زند


کفش در می آوری، قالی علامت می دهد

جامه از تن می کَنی، آیینه چشمک می زند


هر کسی از ظّنِ خود در خانه یارت می شود

گاز آتش می خورد! یخچال برفک می زند


میوه ها با پای خود تا پیش دستی می دوند

آن طرف کتری به پای خویش فندک می زند


روبرویم می نشینی، جشن بر پا می شود

صندلی دف می نوازد!، میز تنبک می زند


درد دلها از لبت تا گوش من صف می کشند

پیش از آن چشمت به چشم من پیامک می زند


عشق من! این روزها با اینکه درگیر توام

باز هم قلبم برای قبلها لک می زند


زندگی گر چه برای پر زدن می سازدش

عاقبت نخ را به پای بادبادک می زند


عشق گاهی با پر قو صخره را می پرورد 

گاه سنگین می شود، چکش به میخک می زند


باز هم با بوسه ای راه تو را می بندم و

حرف آخر را همین لبهای کوچک می زند


| غلامرضا طریقی |

  • پروازِ خیال ...

بی تفاوتی

۱۸
مهر


بی‌‌تفاوتی‌ شبیه سرماست. 

از بافت‌های سطحی پوست آغاز می‌شود و در اعماقِ حفره‌ی سینه‌ات جای دنجی برای خودش پیدا می‌‌کند تا سرِ فرصت دور قلبت تار بزند.

تا سر فرصت پیچک وار دورِ ساق‌های پا بپیچد و جوانه‌هایش را در پاشنه‌ها فرو کند.

تا سر فرصت در رگ‌های دستانت ریشه بدواند در بستر ناخن‌ها بتابد.

تا میلِ نوازش را در انگشتانت بخشکاند.

تا پلک‌ها را بر عشق به دنیا ببندی.

رویت را از آدم‌ها بگردانی نفسِ عمیقی بکشی و برای همیشه بروی...

و زمستانی که در وجودِ من چهار نعل می‌تاخت آمده بود تا هرگز نرود...


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...


إن عدد النساء اللاتی یقتلهن الحزن
أکثر من عدد الرجال الذین تقتلهم الحرب.


زنان کُشته شده از اندوه

فراوان‌تر از مردان کُشته شده در جنگند...


| انیس منصور |

  • پروازِ خیال ...


سبکبالترین موجوداتی که آفریدی

پرندگان نیستند

زنان رنجیده اند

و قسم به زن وقتی می رنجد

قسم به زن 

به لحظه ای که می تواند

سبکبال تر از سنجاقکی 

از یک برکه دور شود...


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

مَچشان

۱۸
مهر


ز آنکه مرا داد لبش؛ نیست لبی را اثرش

ز آنچه چشیدم ز لبت؛ هیچ لبی را مچشان


| مولانای جان |

  • پروازِ خیال ...


می‌گویی باران را دوست دارم،

اما وقتی باران می‌بارد چتر به دست می‌گیری!

می‌گویی آفتاب را دوست دارم،

اما زیر نور خورشید به دنبال سایه می‌گردی...!

می‌گویی باد را دوست دارم،

اما وقتی باد می‌وزد پنجره را می‌بندی...!

حالادریاب وحشت مرا وقتی میگویی دوستت دارم!


| باب مارلی |

  • پروازِ خیال ...


اصلا یعنی چه دیوار صاف باشد

تا خودِ ثریا باید کج رفت

خشت به خشت یک رابطه را باید کج گذاشت متمایل به مرد

اصلا چه معنی دارد حقوق برابر زن و مرد، 

توی عشق از اینها نداریم، عشق عین بی قانونی ست، عین زن سالاری ست

عشق نجابت مرد است و صلابت زن، زن را باید بند بند وجودت بطلبد، زن لوس نمی شود، سوار نمی شود، فقط سخت می پذیرد، دیر تسلیم تو می شود، باید صبوری کرد، جنگید، اصرار ورزید و کج رفت!

زن را که دوست بداری، زن که بفهمد در تو نفوذ کرده 

پیاده و نه سواره همراه تو تا ثریا زیر دیوار کج راه می آید.


| مسعود ممیزالاشجار |

  • پروازِ خیال ...


درد یعنی مچاله ی شعری

توی سطل زباله ات باشم

درد یعنی تو بی خبر باشی

عاشق چند ساله ات باشم


| عمران میری |

  • پروازِ خیال ...


_ أحضنی و کأنی سأموت غداً

+ و ماذا عن الغد؟

_ أحضنی و کاننی عدتُ


 _ مرا جوری در آغوش بگیر که انگار فردا می‌میرم.

+ و فردا چطور؟

_ جوری در آغوشم بگیر که انگار از مرگ بازگشته‌ام.


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


در انتظار چه نشسته‌ای

زمان علف خرس نیست عزیزم

هر ثانیه‌ی حرام شده‌‌اش را باید حساب پس بدهی

حواست نباشد

همین ساعت لکنته‌ی دیواری

به نیش عقربه‌های تیزش

تو را و اشتیاق مرا

به اجزای موریانه پسند تجزیه می‌کند

و چشم‌هایت را می‌برد

مانند دو تمبر باطل شده‌ی قدیمی

در آلبومی کپک‌زده بچسباند

نگو کسی به فکرت نیست

و نامت را دنیا از یاد برده‌است

شاید دنیا تویی و من

و نام ما مهم نیست در جریده عالم

با حروف درشت چاپ شود

همین که جانانه بر لبی جاری شود

تا ابدیت خواهد رفت


| عباس صفاری |

  • پروازِ خیال ...


تو هر شهر دنیا که بارون بیاد

خیابونی گم می شه تو بغض و درد

تو بارون مگه می شه عاشق نشد؟

تو بارون مگه می شه گریه نکرد؟


مگه می شه بارون بباره ولی

دل هیشکی واسه کسی تنگ نشه؟

چه زخم عمیقی توی کوچه هاست

که بارون یه شهرُ به خون می کشه


تو هر جای دنیا یه عاشق داره

با گریه تو بارون قدم می زنه

خیابونا این قصه رو می دونن

رسیدن سر آغاز دل کندنه


هنوز تنهایی سهم هر عاشقه

چه قانون تلخی داره زندگی

با یه باغی که عاشق غنچه هاست

چه جوری می خوای از زمستون بگی؟


یه وقتا یه دردایی تو دنیا هست

که آدم رو از ریشه می سوزونه

هر عشقی تموم می شه و می گذره

ولی خاطره ش تا ابد می مونه


گاهی وقتا یه جوری بارون میاد

که روح از تنِ دنیا بیرون می ره

یکی چترِ شادیشو وا می کنه

یکی پشتِ یه پنجره می میره


تو هر جای دنیا یه عاشق داره

با گریه تو بارون قدم می زنه

خیابونا این قصه رو می دونن

رسیدن سر آغاز دل کندنه


هنوز تنهایی سهم هر عاشقه

چه قانون تلخی داره زندگی

با یه باغی که عاشق غنچه هاست

چه جوری می خوای از زمستون بگی؟


| ترانه سرا: بابک صحرایی |

| خوانندگان: سیامک عباسی، محمد راد |


شهر بارونی _سیامک عباسی،محمد راد

  • پروازِ خیال ...

آغوشت

۱۴
مهر


وقتی در خانه نیستی

زلزله

آتش سوزی

و حتی بادی که به پنجره می کوبد

وحشت زده ام می کند 

می ترسم

هیچ راه فراری به آغوش تو نباشد.


| منیره حسینی |

  • پروازِ خیال ...


خوابی و نمی خوابم

در این شب طولانی

ای روزنه ی امّید

در صفحه ی پایانی


می چرخی و می چرخم

از این شب بی امّید

تا صبح فراموشی

تا تجربه ی خورشید


خاموشی و در صحبت

دوری و به من نزدیک

امنیّت آغوشی

در طول شب تاریک


در جاده ی بی مقصد

رفتیم و گریزی نیست

دنیای مرا گشتند

جز عشق تو چیزی نیست!


گفتند که باید رفت

گفتند که برگردم

در اینهمه شک، تنها

ایمان به تو آوردم


پایان شب من باش

چون جای درنگی نیست

جز عشق برای ما

پایان قشنگی نیست....


| سید مهدی موسوی |

  • پروازِ خیال ...


دارم به انگشت هایت فکر می کنم که بسته است

به چشمهایت که بسته است

به لب هایت

دارم به این عکس فکر می کنم

که یکریز حرف می زند.


| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...

معتاد

۱۱
مهر


اولین باری که جیب یکی رو زدم سه روز بود که غذا نخورده بودم، با پولی که زدم حسابی دلو از عزا در آوردم، دومین بار وقتی میخواستم یه موبایل بخرم جیب بری کردم، اما پولی که زدم کم بود، پس واسه بار سوم رفتم جیب بری، دیگه آسون شده بود، مثل بار اول ترس نداشت، دفعه بعد بخاطر تولد خواهرم جیب بری کردم، دفعه بعدی واسه مهمون کردم رفیقام، حالا که واسه خودم یه مغازه دارم هم گاهی وقتا توی خیابون نا خود آگاه دستم میره سمت جیب مردم.

انگار که واسم این کار عادی شده، انگار معتاد به اینکار شدم

فکر میکنم تکرار بی دلیل یه چیز، یه کار، حتی یه مدل غذا، اون چیز رو هرزه میکنه و آدم رو معتاد به اون 

وقتی واسه بار اول عاشق سمیرا شدم دوست داشتن واسم مقدس بود، اما وقتی سمیرا رفت و من با یکی دیگه دوست شدم برام مثل بار اول نبود، وقتی برای بار سوم با یکی دیگه رو هم ریختیم مثل قبلی نبود!

الان دیگه نمیدونم دوست داشتن چیه، عشق چیه، چون حرفایی که به سمیرا میزدم رو به خیلیای دیگه هم گفتم، فکر کنم عشق رو هم دیگه هرزه کردم، و خودم رو معتاد داشتن یه رابطه...


| مسعود ممیزالاشجار |

  • پروازِ خیال ...

صبر

۱۰
مهر


دل داشتیم، دادیم، جان بود، عرض کردیم

چیزی که یار خواهد، صبر است و ما نداریم... 


| باذل رفیع خان |

  • پروازِ خیال ...


به من بگو

وقتی کسی را دوست داریم

چرا "غم"

مهربان تر می شود

و "تنهایی" از  فرسنگ ها دورتر

ما را بو می کشد...؟


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


همه ی این هزار حرف نگفته

این هزار شعرِ نسروده

همه ی این هزار قاصدک سپید

قاصدان هزار " دوستت دارم" نهفته

که با تفرق ابدی

تنها یک فوت فاصله دارند،

نثار تویی که به فروتنی "نیستی" !

و در تک تک سلول های روح من

لانه کرده ای...


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


هربار می گفتم دوسِت دارم

توی سکوتت بغض می کردی

از روزی که گفتم خداحافظ

هرشب دعا کردم که برگردی


از اون خدایی که تو رو صدبار

از من گرفته بد گله دارم

هر شب دعا کردم که برگردی

میبینی؟ خیلی حوصله دارم


صبرم زیاده دردهام اما

قدر هزارتا صبر ایوبه

حالم خرابه اما می دونم

خیلیا گفتن زندگیم خوبه


من یه دروغگوی سیاکارم

می خندم و قلبم گرفتاره

خیلی بدی ها دیدم از دنیا

دنیا بهم خیلی بدهکاره


میگفتی شبها دیر میخوابی

چی میدونی از عشق وا مونده

هر شب دارم کابوس میبینم

تو خواب با چشمی که وا مونده


رفتم که آینده ت قشنگتر شه

من واسه ی تو خیلی کم بودم

رفتم ولی هرگز نفهمیدم

تعبیرِ آینده ت خودم بودم


| مرتضی دهقان |

  • پروازِ خیال ...


خندید...

بهش گفتم: "میدونستی دندونات خیلی قشنگن!"

بیشتر خندید. گفت: "بچه ها وقتی مدرسه می رفتم مسخرم می کردن. بهم میگفتن دندون خرگوشی. یهو ساکت شد.‌ از پشت پنجره زل زد توو کوچه...

" ولی همه میگن چشات قشنگه، چرا دندونام...؟!"

یه وقتایی دوست داشتم پیانو بزنم. کلیدای سفیدشو بیشتر دوس داشتم...ولی یا گرون بود یا اگه پولشو داشتم، وقتشو نداشتم. الان دیگه می تونم بزنم. کافیه چیز خنده داری براش تعریف کنم تا بخنده. کافیه بخنده تا دندونای سفید و ردیف شُدَش، شروع کنن به چیدن نت ها کنار هم...

امروز اما فرق داشت، یه ارکستر بود...!

می خندید، پیانو میزد،

باد می پیچید تو موهاش، چنگ می زد،

گونه های سرخش طبل،

ابرو بالا انداختناش کمونچه،

چشماش...

چشماش داشت می خوند برام...

"به حق چشم خمار لطیف تابانت

به حلقه حلقه آن طره پریشانت

بدان حلاوت بی‌مر و تنگ‌های شکر

که تعبیه‌ست در آن لعل شکرافشانت..."


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...


و

واى بر حالِ دلِ من

که بى اعتنا بر مرزهاى جغرافیا

چونان بادهاى کولى

خانه اش

حوالىِ نفسهاى توست!


| بابک فروزان |

  • پروازِ خیال ...

گریستم

۰۹
مهر


بعد از هزار مرتبه خواهش، دم وداع

چیزی نداشتم که بگویم...گریستم


| حسین دهلوی |

  • پروازِ خیال ...


امشب

غمگینانه ترین سطرها را

می نویسم:

دوستش داشتم و

او نیز

گاهی، دوستم می داشت!


| پابلو نرودا |

  • پروازِ خیال ...


حتما این پاییز هم مثل همه ی پاییزهای دیگر میگذرد، خواننده ها دوباره آهنگ های جدید بیرون میدهند و از تنهایی و خاطرات آدمهای رفته حرف میزنند، حتما بچه مدرسه ای ها دوباره توی دفتر املاشان برای سین یک دندانه اضافه میگذارند و برای پ یک نقطه کم، دانشگاه ها پر از دانشجوهای ترم اولی میشود که خیال میکنند عشق جایی در حوالی صندلی های خالی دانشکده و کلاس های گرمش انتظارشان را میکشد، حتما رفتگرها دوباره تا قبل از بیدار شدن خورشید جاروهاشان را روی تنِ زمین میکشند و برگ هارا توی کیسه های بزرگ میریزند و میبرند یک جای دور، حتما دوباره راننده ها پنجره هارا میبندند و ما مجبوریم هوایِ نمورِ نفس های دیگران را توی ریه هامان تصفیه کنیم، حتما من دوباره لای تمام کتاب هایم برگ خشک جمع میکنم و خاطرات مدرسه را مثل کلاف دور دست هایم میپیچم و خاطرات روزهای دانشجویی را یکی از زیر یکی از رو بهم گره میزنم و برای روزهای سردم لباس هایی با جیب های یکنفره میخرم و کتانی کیکرز ، چند کتاب تازه به کتابخانه ام اضافه میکنم و غروب که میشود زٌل میزنم به چراغ روشن خانه ها و برایشان قصه میسازم...

حتما این پاییز تو دست های یخ زده ی کسی را توی دست های بزرگت میگیری و من آهنگ خواجه امیری را درحالی که روی جدول خیابان راه میروم زمزمه میکنم " یه روزی میاد که دیگه دلت برام نریزه/که یادت نیاد تولد من چندِ پاییزه" 

حتما ما جایی در میان این روزهای تکراری 

دوباره همدیگر را به یاد خواهیم آورد...


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...


تنها، پریدن راه حل اش نیست

این عشق آب و دانه می‌خواهد

پیراهن گلدار هم یک روز

پیراهن مردانه می‌خواهد


تنها، پریدن راه حل اش نیست

آغوشمان آذوقه می‌خواهد 

این بوسه ها و بی قراری ها

قسمت شود معشوقه می‌خواهد


***

دلواپسم قسمت چه می‌خواهد

باید که راهت را بلد باشی

این آسمان رخصت دهد باید

احوال ماهت را بلد باشی...


من از جهان چیزی نمی‌خواهم

تنها تو را با دلبری هایت

جانی که می‌بخشی و می‌گیری

با عطر خوب روسری‌ هایت


من با همین ها عاشقت هستم

با دلبری ها دلنوازی ها

هی زیرِ باران خیس، هی آغوش

اصلا همین دیوانه بازی ها


***

پیراهنِ گلدارِ اشعارم

باید که عطر خانه ام باشی

آرامش و تسکین آغوشِ

پیراهن مردانه ام باشی


| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

ولی رنج...

۰۸
مهر


بارها خندیدیم!

ما بارها به رنج هایمان خندیدیم

ولی رنج

مثل زیبایی یک زن!

فراموش نشدنی بود...


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

استثنایی

۰۷
مهر

 

بیشترین چیزی که در عشق تو آزارم می دهد 

این است که چرا نمی توانم بیشتر دوستت بدارم

و بیشترین چیزی که درباره حواس پنجگانه عذابم می دهد

این است که چرا آنها فقط پنج تا هستند نه بیشتر!؟

زنی بی نظیر چون تو

به حواس بسیار و استثنایی نیاز دارد

به عشق های استثنایی

و اشک‌های استثنایی...

بیشترین چیزی که درباره «زبان» آزارم می دهد

این است که برای گفتن از تو، ناقص است

و «نویسندگی» هم نمی تواند تو را بنویسد!

تو زنی دشوار و آسمانفرسا هستی

و واژه های من چون اسب‌های خسته بر ارتفاعات تو له له می زنند

و عبارات من برای تصویر شعاع تو کافی نیست

مشکل از تو نیست!

مشکل از حروف الفباست

که تنها بیست و هشت حرف دارد

و از این رو برای بیان گستره ی زنانگی تو ناتوان است!

بیشترین چیزی که درباره گذشته ام باتو آزارم می دهد

این است که با تو به روش بیدپای فیلسوف برخورد کردم

نه به شیوه ی رامبو، زوربا، ون گوگ و دیک الجن و دیگر جنونمندان

با تو مثل استاد دانشگاهی برخورد کردم 

که می ترسد دانشجوی زیبایش را دوست بدارد

مبادا جایگاهش مخدوش شود!

برای همین عذرخواهی می کنم از تو

برای همه ی شعرهای صوفیانه ای که به گوشت خواندم

روزهایی که تر و تازه پیشم می آمدی و مثل جوانه گندم و ماهی بودی

از تو به نیابت از ابن فارض، مولانای رومی و ابن عربی پوزش می خواهم...

اعتراف می کنم

تو زنی استثنایی بودی

و نادانی من نیز استثنایی بود!

 

| نزار قبانی / ترجمه: یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...

نخواهد او

۰۷
مهر


چه دردی بدتر از آن که بخواهی و نخواهد او

تو تا پیری کنی یادش ولی اصلا نداند او...


| مسلم رحیمی |

  • پروازِ خیال ...


از تو تا من

هزار دره ره است:

من به راز شنفته می مانم

تو به شعر نگفته می مانی...


| اسماعیل خویی |

  • پروازِ خیال ...

دلتنگی تو

۰۶
مهر


بالای سرم نشسته و ماه من است

هم‌صحبت گاه‌گاه دلخواه من است؛

بازار، پیاده‌رو، خیابان، خانه

دلتنگیِ تو همیشه همراه من است...


| جلیل صفربیگی |

  • پروازِ خیال ...


مرا تنگ در آغوش بگیر 

و ببوس.

بوسه‌ای طولانی 

حالا ببوس مرا  

که فردا دیر است 

زندگی همین لحظه‌ست  

همه‌چیز از جریان خواهد ایستاد   

از گرما، از سرما 

منجمد می‌شود، خاموش می‌شود 

هوا کم می‌آورد  

اگر تو، به بوسیدنم خاتمه دهی

گمان کنم خاموش مرده باشم.


| ژاک پره‌ور |

  • پروازِ خیال ...


مثل آهنگ خارجیایی که دوسشون داشتم اما معنیشونو نمیدونستم بودی برام، مثل وصله ی ناجورِ زندگی آقاجون که هروقت با عزیز حرفش میشد میگفت یه عمر گذشته اما هنوزم وصله ی ناجوری، هنوزم مثل همون روزایی و عوض نشدی...

نمیدونم اون روزا عزیز چجوری بود اما شبیه تو بود گمونم، دوس داشتنش قطع و وصل میشد، رفت و آمد داشت، کم و زیاد داشت!

وصله ی ناجور بودی اما ناجور بودنتم قشنگ بود، میومدی بِهِم، قَدِت به قَدَم، وَزنِت به وَزنَم، رنگ چشات به رنگ چشام اما دنیات ... دنیات رنگ دنیای من نبود، من میگفتم آبی تو میگفتی سیاه، من میگفتم دیوونه بازی تو میگفتی عاقل بودن، هی من میگفتم، هی تو میگفتی. انقدر گفتم و گفتی تا یه روز که آقاجون با عزیز دعواش شده بود و با بغض نگام کرد، تنم لرزید، یهو گفت: جایی که فهمیدی یکی وصله ی ناجور زندگیته ول کن برو، آدمارو به امید عوض شدنشون نمیشه نگه داشت، نمیشه چون نه عوض میشن و نه انصافه عوضشون کنی، با هیچکس به امید عوض شدنش نمون باباجان، منو عزیزت وقتی ازدواج کردیم خیلی بهم میومدیم اما همه ظاهرمونو میدیدن، هیچکس نمیدونست از دلِ من تا دلِ عزیزت چقدر فاصله ست، فاصله ای که هیچوقت پر نشد! واسه من دیگه دیره این حرفا ولی تو که اول راهی، هرجا فهمیدی دل و دنیاتون دوره وِل کن برو دختر، ول کن برو...

آقاجون راست میگفت، من نمیتونستم عوضت کنم تا بشی وصله ی جورِ زندگیم، نمی تونستم چون دنیات به دنیام نمیومد، چون کنار هم بودنه آدمایی که دنیاشون مثل هم نیست، زندگیشونو پشت هاله ای از غَم حبس میکنه...

حالا میفهمم 

گاهی واقعا دوست داشتن کافی نیست، 

به چیز بیشتری نیازه، چیزی به اسم هم دنیا بودن...


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...

بی قرارم

۰۴
مهر


بی قرارم مثل آن روزی که دلتنگ شبش بود

خواب دیدم بوسه ای هستم که دلتنگ لبش بود


| فرامرز راد |

  • پروازِ خیال ...

دست های تو

۰۴
مهر


خدا دست‌های تو را که می‌ساخت 

عینک ظریف و زنانه‌ای بر چشم داشت

زیر لب ترانه‌ای را زمزمه می‌کرد 

و سر هر انگشت،

اندازه‌ی یک پنجره مکث می‌کرد

کمی کارهای خانه‌اش را انجام می‌داد

و دوباره به تو برمی‌گشت

به دست‌هایت...


| رسول ادهمی |

  • پروازِ خیال ...


ورتر: برایم شعری بخوان که حالم را خوب کند.

شارلوت: در آغوشت می‌گیرم،

این شعری است که دوست دارم برایت بخوانم... 


| رنجهای ورتر جوان / یوهان ولفگانگ گوته |

  • پروازِ خیال ...