کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲۳ مطلب در آبان ۱۳۹۷ ثبت شده است


هرگز به دستش ساعت نمی‌بست

روزی از او پرسیدم

پس چگونه است سر ساعت به وعده می‌آیی؟

گفت: ساعت را از خورشید می‌پرسم

پرسیدم: روزهای بارانی چه‌طور؟

گفت: روزهای بارانی همه ساعت‌ها ساعت عشق است!

راست می‌گفت

یادم آمد که روزهای بارانی او همیشه خیس بود.


| واهه آرمن |

  • پروازِ خیال ...


دلتنگم و جنونمُ فریاد میزنم

یعنی دلم گرفته برات و صدام نه

یعنی که حالمُ به جنون می کشم برات

لیلا دوباره قسمت ابن سلام،نه


اصلا نمیشه فرض بگیرم که غیر من

چشم کسی به گوشه ی چشمت نظر کنه

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم

حالا کیه که محتسبا رو خبر کنه


قداره ی غرورمُ دستم گرفتم و

رگ میزنم تمامیه جمعیتُ برات

اول یکی یکی همه ی دشمنات،بعد

بعدم یکی یکی همه ی سینه چاک هات


آماده ام برای تو دیوونگی کنم

دیوونگیم زیاده و دیوونه ها کمن

فصلای سرد عمرتُ آتیش می زنم

ایمان فقط بیار به آغوش گرم من


از کل زندگی تو و این لحظه ها و بعد

یک صندلی برای نشستن کنارتو

لب تر کنی بیام و لبی تر کنم ازت

جام شراب باشی و من هم خمار تو


باید به نام من بشه دار و ندار تو

باید که نوش لعل تو شرب مدام شه

بی غیرتم اجازه بدم پیش چشم من

لیلا دوباره قسمت ابن سلام شه


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


دستش را مشت کرد و گفت: « می دونی چیه؟! تو روابطت با آدم ها این طوری باش...»

و بعد یکی از انگشت هایش را باز کرد و گفت: « بعد که چیزی از طرف مقابلت دیدی یکی از انگشتاتو رو کن...یه کم که گذشت اون یکی انگشتتو باز کن...و همین طوری آروم آروم کل مشتت رو باز کن..»

به خوبی معنای صحبت هایش را متوجه میشدم اما منتظر بودم ادامه دهد.

گفت: « می خوام بگم هیچ وقت هر احساسی که داری رو اول کار برای طرفت رو نکن! آهسته آهسته پیش برو تا همیشه چیزی تو چنته داشته باشی ارائه بدی. تا همیشه بخش جالبی رو برای بعدترها هم باقی بزاری. آدم ها از اینکه یه چیزی از اول براشون رو باشه لذت نمی برن! دوست دارن کشف کنن! احساساتت رو کم کم و آهسته رو کن! »

نگاهش کردم...

تا چند لحظه سکوت کردم و گفتم: « آدم هایی که دستاشون اول کار مشته یا اهل حساب کتابن یا کلن می ترسن! »

پرسید: « یعنی می خوای بگی تو از آدم ها نمی ترسی؟! »

گفتم: « نه که نترسم! اما من همینی هستم که هستم! تکلیفم با خودم و زندگیم روشنه! به آدم هایی که انتخاب می کنم وارد زندگیم بشن خوبی می کنم و مهر می ورزم...

می دونی چرا ؟! چون انتخاب خودم هستن، معرف بخشی از من، زندگی من...و من اول برای خودم و انتخاب هام ارزش قائلم...بعد آدم ها! »

با لبخندی که انگار می خواست بگوید حالا زوده جوان، مانده متوجه بشوی!

پرسید: « خوب حالا اگه جواب خوبی هات رو نگرفتی چی؟! بازم همین رو میگی!؟ اکثر آدم ها گیرنده‌ن! فقط انرژی و عشقت رو میگیرن و در قبال چیزی برنمی گردونن! اون وقت دلم می خواد بدونم بعد از چند تجربه ی تلخ همچنان دم از خوبی میزنی؟! »

نگاهش کردم...

به چشمانش زل زدم و گفتم: « ببین...من خوب بودنم رو منوط به خوبی و بدی آدم ها نمی کنم! چون یکی باهام بد بود دلیل نمیشه سر بقیه خالی کنم! اما...

کمی مکث کردم...

با کنجکاوی بیشتر که متوجه شود چه در سرم می گذرد پرسید: « اما چی..؟! »

گفتم اما به قول شاملو: « راست است که صاحبان دل های حساس نمی میرند بلکه بی هنگام ناپدید می شوند...»

خیره نگاهم کرد

بلند شدم که بروم

دستم را بر روی مشتش گذاشتم و گفتم:

« عوض نمیشم...اما خودم و خوبی هام رو از اون آدم دریغ می کنم »

دستش به مشت بسته اش خیره ماند...

مشتی که کم کم داشت باز می شد اما کاش می دانست که می بایست به موقع باز می شد...


| مریناز زند |

  • پروازِ خیال ...

پُل

۲۶
آبان


+ فرض کن بمیری، و به تناسخ معتقد باشی...

فکر می کنی چی بدنیا میای؟

_ پُلا روح دارن؟

+ نمیدونم، شاید...

_ دلم میخواد همون پُلی بشم که روش منو بوسیدی!

دوست دارم لااقل برای یبارم شده بجای آدمای دیگه، خوشبختی خودمو تماشا کنم.


| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

قلب کوچکم

۲۶
آبان


چرا خدای بزرگ

کاری برای قلب کوچکم نمی کند؟

برای قلبم

که از یک نیلوفر آبی کوچکتر است

از یک ساقه ی بابونه تردتر

از یک انار ترک خورده خونین تر

تو دوستم داری

اما کاری از دستت برنمی آید

آدم چطور می تواند دیوانه ی غمگینی را تسلی دهد؟

آدم چطور می تواند غمگین دیوانه ای را آرام کند؟


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

شیدا

۲۲
آبان


در سرم نیست دگر غیر تو رویای کسی 

قبلا هرگز نشدم این همه شیدای کسی


آنچنان در همه جای دل من جا شده ای

که به غیر از تو نباشد دل من جای کسی


همه دنیای مرا برده نگاهت نکند

بشوی خیره بلرزد دل و دنیای کسی


من تماشاگر تصویر توام ماه منیر

این چنین هیچ نبودم به تماشای کسی


پای تو هستم و پا پس نکشم از دل تو

نگذارم به دلت باز شود پای کسی


تو تمنای من و جان من و یار منی 

پس بمان تا که نمانم به تمنای کسی


من بهشتم همه در دیدن خندیدن توست

تا تو باشی نشوم خیره به لبهای کسی!


من سراپا همه یک جلوه ای از عشق توام

عشق را جز تو ندیدم به سراپای کسی!


| مجید احمدی |

  • پروازِ خیال ...

حاضرید؟

۱۳
آبان


زنی که پیراهن مردانه می پوشد 

یعنی:

پرچم کشورش را دوست دارد 

آیا شما مردها

حاضرید زنانه بپوشید 

و سرود ملی بخوانید؟


| ایمان سیدی |

  • پروازِ خیال ...


اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم

قهوه‌خانه‌ها به چه کار می‌آیند؟

و اگر نتوانم بی هدف با تو پرسه بزنم

خیابان‌ها به چه کار می‌آیند؟

و اگر نتوانم بی هراس نامت را در گلو بگردانم

کلمات به چه کار می‌آیند؟

و اگر نتوانم فریاد بزنم

 «دوستت دارم»

دهانم به چه کار می‌آید؟


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


آن آدمهایی که نماندند و آنهایی که حمایت نکردند بزرگترین "استادان" ما هستند.

همان هایی که ما را ندیدند و "اندوه" را در قلب ما به جای عشق و توجه کاشتند.

همان هایی که فکر میکردیم آشناترینِ دنیایمان هستند اما از غریبه ها هم سردتر برخورد کردند و کمتر توجه کردند.

همان ها، "استادان" ما هستند.

آدمهایی که تلاش ما را برای کم کردنِ فاصله ها اشتباه برداشت کردند و دوست داشتنِ ما را نقطه ضعفمان تلقی کردند.

آنهایی که هر چه بیشتر عشق ورزیدیم، سخت تر و سردتر شدند.

آنهایی که اشتیاقمان را به سخره گرفتند و مهرِ ما را کم اهمیت جلوه دادند.

همان آدمها، "استادان" ما هستند.

ما بزرگترین درسهای زندگی مان را از سخت ترین رابطه هایمان خواهیم گرفت.

درسهایی برای هر چه نزدیک تر شدن به خودمان.

آدمهایی که ما را تنها تر کردند ما را به درونمان نزدیک تر میکنند.

کمی که صبور باشیم و ایمان داشته باشیم به دنیایی که کارش را بلد است، متوجه میشویم این آدمها بزرگترین تکان دهنده ها هستند.

ما را و برداشت ذهنی مان را تغییر میدهند.

ما را و نوع رابطه مان با خودمان را تغییر میدهند. 

انگار که این آدمها باید بیایند تا چیزی تغییر کند. چیزی در درونمان، در نگاهمان به آدمها و دیدمان به زندگی.

خودتان را سرزنش نکنید برای رابطه هایتان و ادمهایی که تجربه کرده اید.

همه ی ما به "استادانی" احتیاج داریم تا "تغییر" را تجربه کنیم. 

پایدارترین "تغییراتِ درونی" از دلِ سخت ترین تجربه ها شروع میشود.

به جریان دنیا اعتماد کنید و از ادمهایی که تجربه کرده اید گلایه نکنید. 

گاهی آدمها بزرگترین "استادانِ" ما میشوند. 

استادانی که به ما می آموزند، چطور مهر بورزیم و از عشق مایوس نشویم و چطور هر آنچه که آنها از ما دریغ کردند را، ما از خودمان دریغ نکنیم؛ و درست آنطور که آنها با ما برخورد کردند ما با خودمان و دیگران برخورد نکنیم.

به جریان زندگی اعتماد کنید و اجازه دهید تجربه هایتان همچون استادانی گرانبها به شما درسهایی تکرار نشدنی را بیاموزند.


| پونه مقیمی |

  • پروازِ خیال ...


ده سال بعد از حال این روزام

با کافه های بی تو درگیرم

گفتم جهان بی تو یعنی مرگ

ده سال ِ رفتی و نمی میرم


ده سال بعد از حال این روزام

تو توی آغوش یکی خوابی

من گفتم و دکتر موافق نیست

تو بهتر از قرصای اعصابی


ده سال بعد از حال این روزام

من چهل سالم می شه و تنهام

با حوصله، قرمز، سفید، آبی

رنگین کمون می سازم از قرصام


می ترسم از هر چی که جا مونده

از ریمل ِ با گریه ها جاری

از سایه روشن های بعد از ظهر

از شوهری که دوستش داری


گرم هم آغوشی و لبخندین

توُ بستر بی تابتون تا صبح

تکلیف تنهـاییم روشن بود

مثل چراغ خوابتون تا صبح


ده سالِ که لب هام و می بندم

با بوسه های تلخ هر جایـی

ده سالِ وقتی شعر می خونم

لبخند ِ روی صندلی هــایی

یه عمر بعد از حال این روزام

یه پیرمردم توی یه کافه

بارون دلم می خواد، هوا اما

مثل موهای دخترت صافه...


| حسین غیاثی |

  • پروازِ خیال ...

 

رسیدیم به بهترین فصل سال

‏به درختانى که برگ‌شان زرد شده؛

‏به پاییز که اندوه‌ست

‏و به اندوه که منم.

 

| ‏اُزدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...

شکستند مرا

۰۹
آبان


صد بار به سنگ کینه بستند مرا

از خویش غریبانه گسستند مرا

گفتند همیشه بی‌ریا باید زیست

آیینه شدم‌، باز شکستند مرا


| ایرج زبردست |

  • پروازِ خیال ...


نیم ساعت است که اینجا گیر کرده ام. اینجا یعنی توی واگن بوگندوی مترو. خودم را گول میزنم که بخاطر کم کردن آلودگی هوا با وسیله ی نقلیه ی عمومی تردد میکنم. ولی راستش چون ماشین ندارم. همه یمان همینیم. پراید نمیخریم چون پول نداریم نه اینکه چون تحریمش کرده ایم. تلافی نمیکنیم چون زورش را نداریم نه اینکه چون بخشیده ایم.

نیم ساعت است آقای بغل دستی ام دارد زور میزند یک کلمه ی چهار حرفی با الف نون میم دال بسازد تا سکه ی این مرحله را هم بگیرد. تعداد سکه هایش سه هزار و پانصد و خورده ایست. جمع کرده برای سر قبرش. استفاده کن از اینها بی عقل.

دستفروش ها. دستفروش های لعنتی. این یکی دیگر نوبر است. میگوید گارانتی بُنجُل هایش حضرت اباالفضل است. خدایا چرا همینجا وسط مترو نمیمیرد؟ میگوید «این را میبینی؟ ابلفضلی برات کار میکنه». این بانمک ترینشان است تازه. یکبار یکیشان یک چیزی از کیفش بیرون آورد گفت:« آقایون یه چراغ قوه ی شیک، به این حالت تبدیل به فانوس میشه. و در مواقع لزوم پاور بانک. آقایون هرکس خواست بدم خدمتش». زهرمار. این هنوز اختراع نشده مردک. حقیقتا نصف چیزهایی که در مترو میفروشند هنوز اختراع نشده اند.

نیم ساعت است پسر جوان احمقی جوری که پشت بازویش مشخص باشد رو به واگن بانوان ایستاده و زل زده است به نوامیس مردم. الدنگ. من که تا به حال ندیده ام دختری از واگن زنانه بیاید بگوید:«آقا شما چقدر خوب زل میزنین به واگن زنونه، میتونم لطفا شمارتونو داشته باشم؟». حالم را بهم میزند.

کوله ام را روی دوشم می اندازم تا به محض باز شدن درهای قطار مثل تیر از چله رها شده بیرون بپرم. حالا کاملا صفحه ی موبایل آقای کناری ام را میبینم. هنوز توی همان کلمه مانده. دامن احمق، جواب دامن است. همان که مرد از آن میرسد به معراج و فلان. از سکه هایت استفاده نمیکنی، از مغزت هم استفاده نمیکنی؟ خرفت. کاش میتوانستم یکی محکم پس گردنش بزنم و بعد سریع از در قطار بیرون بپرم و فرار کنم.

خدایا. همه چیز و همه کس این شهر مشمئزم میکند. غیر از یک نفر.

زیباترین صحنه ی این شهر برایم نسرین است با پس زمینه ی تئاتر شهر. یک موجود کوچک و سفید پوشیده شده با مانتو و شال آبی با بینهایت موی سیاه پریشان روی صورتش، که همیشه ی خدا جایی منتظر من است. اینبار ایستگاه تئاتر شهر.


| محمدرضا جعفری |

  • پروازِ خیال ...

نقطه ضعف ها

۰۹
آبان


اکثر موجودات،

همیشه به خاطر نقطه ضعف هایشان، توی دردسر می افتند.

مگس ها، چیزهای چسبناک را خیلی دوست دارند.

شب پره ها، شعله را

و آدمها، عشق را...


| هربر لوپوریه |

  • پروازِ خیال ...

حلقه ی تو

۰۵
آبان


پشت گوش خود اگر دید فلک، خواهد دید

حلقه‌ای رفته بجز حلقه‌ی تو در گوشم


| محمد سهرابی |

  • پروازِ خیال ...

تموم شدن

۰۵
آبان


آقا منصور همسایه ی خوبی نبود، یعنی ازون همسایه ها بود که نمیخواست کسی رو اذیت کنه اما سعی میکرد همه چی باب میل خودش باشه، واسه همین کسی دوسش نداشت، خودشم زیاد با کسی گرم نمیگرفت و سر صحبتو باز نمیکرد اما وقتی مریض شد انگار یه آدم دیگه بود، اونقدر مظلوم شده بود که دیگه کسی یادش نمیومد یه روزی بچه ها رو بخاطر بازی تو کوچه دعوا کرده و واسه جای پارک ماشین به کسی نیش و کنایه زده، همینم باعث شد اونقدر خوب تو ذهن همه تموم بشه که وقتی رفت دلتنگش بشن و بگن جاش تو کوچه چقدر خالیه...

میدونی چی میخوام بگم؟!

میخوام بگم تموم شدن با تموم شدن خیلی فرق داره، یه وقتا تموم میشی ولی اونقدر از خودت کینه تو دلِ اونیکه براش تموم شدی میذاری که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای خوب بود؟! این همونی بود که یه روزی با خوبیاش دنیارو رنگی میکرد؟!

یه وقتام اونقدر تو لحظه ی تموم شدن خوبِ خوبی که تا عمر داره به خودش میگه یعنی این آدم همون آدمِ روزای بد بود؟! همونی بود که بخاطرش بارها مٌردم و زنده شدم؟!

من میگم تموم شدن با تموم شدن فرق داره چون تصویری که تو لحظه های آخر از خودت تو ذهن طرف مقابل بجا میذاری یه عمر باهاشه آخه خاطره یِ تموم شدن با بقیه ی خاطرات آدما یه تفاوت بزرگ داره، آدما تو لحظه های آخر خودِ خودشون میشن، خودِ خوب یا خودِ بدشون چون میدونن دیگه بعدی وجود نداره، میدونن رفتار الانشون هیچ تأثیری تو آینده نداره و چیزی رو عوض نمیکنه پس از هرچی تا اون لحظه بودن جدا میشن و واقعیتشونو نشون میدن اما سالها بعد آدمی که براش تموم شدن میتونه تصویر خوبشونو تو لحظه های آخر به یاد بیاره و بگه کاش هیچوقت تموم نشده بود، میتونه تصویر بدشون رو به یاد بیاره و بگه چقدر خوب که تموم شد...

راستی، چقدر خوب که تموم شدی...


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...


من می توانم

به اندازه ی تمام زن ها مرد باشم

به اندازه ی تمام فشنگ ها خون سرد...

اما هر بار

که صورتت را

با شیشه پاک کن تمیز می کنم

به اندازه ی تمام سربازها

گریه های زنانه را بلدم...


| سید مریم حسینی |

  • پروازِ خیال ...


به لب هایش دست می کشد

و فکر می کند

به لبی که هرگز نبوسیده است

به لب هایش دست می کشد

و فکر می کند

به دوستت دارم هایی که نگفته است

به لب هایش دست می کشد

و فکر می کند

تنهایی چقدر می تواند بوی سیگار بدهد؟


| نیما معماریان |

  • پروازِ خیال ...


روبرویم نشست غمگین بود،

گفت این سرنوشت ما بوده...

با خودم فکر کردم این همه وقت،

گریه‌های مرا کجا بوده؟!


فکر کردم به خاطرات قدیم

شعرهایی که هردومان بلدیم

رفتی از من ولی به هم نزدیم

بغض شد هرچه بین ما بوده


بعد تو آسمان زمین خورد و

زندگی پا به پای من مُرد و

هیچ حرفی نمانده وقتی که

عشقت اینقدر بی‌بها بوده


لمس دست تو مانده در مشتم

حلقه‌ای گم شده در‌ انگشتم

از خودم رد شدم تورا کشتم

 که نگویند بی‌وفا بوده...


گره خوردم به مهربانی غم،

ابرهای زیاد و بارش کم

گفتم: از دست تو شکسته دلم

گفت: حتما قضا بلا بوده !


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


هیچکس از دوریَت نمی‌میرد، فوقش این است که شب‌ها دیرتر به خواب می‌رود. مثل همه آدم‌های زنده کارش را می‌کند، بیرون می‌رود، می‌خندد. اتفاقا همان عصر جمعه دلگیری را که برای خودت زهرمارش کردی او احتمالا در جمع‌های دوستانه کباب می‌زند و بعدش یک چای دبش نوش جان می‌کند!

هیچکس از دوریت نمی‌میرد. آدم‌ها فراموش‌کارند خودت را درگیرشان نکن. زودتر از آنچه فکرش را کنی از یاد خواهی رفت. آن‌ها فقط ادای دلتنگ‌ها را درمی‌آورند. به جای آنکه خانه‌ای از جنس غم و افسردگی و‌ دلتنگی بسازی که هیچ درِ خروجی ندارد، به جای ترس و کینه و خشم و وحشت، بلند شو و برای خودت چای صداقت دم کن. کتاب شعر بخوان و به زندگیت ادامه بده. باور کن هیچکس دلش به حالت نمی سوزد. نهایتش بگویند: او همیشه افسرده و‌ پریشان حال است!

خودت را پَس نزن، لج نکن، حبس نکن! در این خرابات کسی تو را نمی‌بیند. خوشبختانه یا متاسفانه انسان‌ها زود فراموش می‌کنند نبودن را. راست میگفت که: "ساکنان دریا پس از مدتی صدای امواج را نمی‌شوند قصه تلخی‌ست عادت!"

خودت را دریاب زندگی جریان دارد و این ذکر را هر روز تکرار کن: «هیچکس از دوریَت نمی‌میرد، فوقش این‌ست که شب‌ها دیرتر به خواب می‌رود»


| غزاله اسلامی |

  • پروازِ خیال ...


صدایم کن

اعجاز من همین است

نیلوفر را به مرداب می بخشم

باران را به چشم های مردِ خسته

شب را به گیسوان سیاه خودم

و خودم را به نوازش دست های همیشه مهربان تو

صدایم کن

تا چند لحظه دیگر آفتاب می زند

و من هنوز در آغوش تو نخفته ام... 


| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

هرگز نیا

۰۲
آبان


قول بده که خواهی آمد

اما هرگز نیا!

اگر بیایی همه چیز خراب میشود

دیگر نمی‌‌توانم

اینگونه با اشتیاق

به دریا و جاده خیره شوم

من خو کرده ام به این انتظار

به این پرسه زدن ها

در اسکله و ایستگاه

اگر بیایی

من چشم به راه چه کسی بمانم؟


| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...

کیستی؟

۰۲
آبان


از گُلِ سرخ رسته‌اى،

 نرگسِ دسته بسته‌اى

 نرخِ شکر شکسته‌اى،

 پسته دهانِ کیستى؟


| خاقانی |

  • پروازِ خیال ...