کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

چگونه

فراموشت کنم

که من عشق را

یک بار با تو تقسیم کردم

و مرگ را بارها...

 

| غاده السمان |

  • پروازِ خیال ...

ای مهربان

۲۳
خرداد

 

ای مهربانِ از همه نزدیکتر به من

من سر به تو سپردم و تو دردسر به من

 

حس می کنم که دوست ترم داری از خودت

وقتی رسیده جام بلا بیشتر به من

 

گرچه جهان من قفسی تنگ و کوچک است

بخشیده ای هوای پُر از بال و پر به من

 

خشنودم از هر آنچه که از دوست میرسد

حتی اگر به گوشه چشمی نظر به من

 

اجر دعای نیمه شب من، خیال توست

این غم رسیده از برکات سحر به من

 

باران به قدر کاسه ی هرکس مقدر است

دریا به خلق می‌رسد و چشم تر به من

 

| فاطمه فرجی |

  • پروازِ خیال ...

لبخندش

۲۳
خرداد

 

کسی باور نمی کند

لبخندش می توانست پُلی باشد،

که جمعه را

به همه ی روزهای هفته

پیوند بزند...

 

| احمدرضا احمدی |

  • پروازِ خیال ...

 

تنها بدیش این بود که خیلی خوب بود

بعضی از آدم ها انقدر خوب هستن که نباید بهشون نزدیک شد!

باید اون ها رو از دور دید، از دور سلام کرد، از دور لبخند زد، از دور دوست داشت...

شاید این هم یک جور داشتن باشه،

آخه زندگی متخصص اینه که آدم های خوب رو ازت بگیره!

 

| روزبه معین |

  • پروازِ خیال ...

خودت

۲۲
خرداد

 

قدم بزن همه شهر را به پای خودت

و گریه کن وسط کافه ها برای خودت

 

تو خود علاج غم و درد بیشمار خودی

برو طبیب خودت باش و مبتلای خودت!

 

| حسین زحمتکش |

  • پروازِ خیال ...

زیبایی و عشق

۲۲
خرداد

 

آیا زیبایی، مادر عشق است

یا عشق، مادر زیبایی؟

من عاشق کلوئه بودم چون زیبا بود

یا زیبا بود چون من دلداده‌ی او بودم؟

 

| آلن دوباتن |

  • پروازِ خیال ...

نور

۲۱
خرداد

 

نور را در پاکت‌های معطر می‌گذارم

و پست می‌کنم

به آدرس قلب‌هایی که چراغی

در آنها نمی‌سوزد.

 

| رضا چایچی |

  • پروازِ خیال ...

مگر آنجا که...

۲۱
خرداد

 

من ره نمی‌برم مگر آن جا که کوی دوست

من سر نمی‌نهم مگر آن جا که پای یار...

 

| سعدی |

  • پروازِ خیال ...

 

هر آدمی شاید در عمرش فقط یک بار می تواند کسی را به تمامی دوست بدارد. تمامش را، حتی تیرگی های روحش را بپرستد.

خدا بسازد از آدمی که می داند آسمانی نیست. نگاهش کند و دلش ضعف برود و بی آن که داشتن یا نداشتنِ آغوشش چندان مهم باشد، از حال خوب او به آرامش برسد.

محو شود، پنهان شود، گم شود در زوایای تنِ او حتی اگر به نگاهی از دور قناعت کند.

دل خوش کند حتی به بوسه های ناممکن قبل از خواب، به عکسی روی گوشی موبایلی.

هر کسی شاید فقط یک بار، با یک آدم، پرنده می شود.

 

| حمید سلیمی |

  • پروازِ خیال ...

این تویی؟

۲۰
خرداد

 

این تویی؟ یعنی تو هستی که نشستی روبه‌رویم؟

مانده‌ای با دست زیر چانه محو گفت‌و‌گویم؟

 

چشم می‌مالم، مبادا باز رویا دیده باشم؟

با چه وردی ناگهان ظاهر شدی در سمت و سویم؟

 

آمدی تا باز از چشمت نگاهم را بدزدم

آمدی و باز بازی می‌کنم با شال و مویم

 

کا‌ش فنجان این‌قدر معلوم در دستم نلرزد

روی میز کافه بیش از این نریزد آبرویم

 

من پر از دلشوره‌ام، دلشوره‌ آب و نان زن‌هاست

کاش تا وقتی تو هستی دست از این‌ها بشویم

 

فکر کردم...فکر کردن از زمانم با تو کم کرد

فکر ابری بود و جاخوش کرد در کنج گلویم

 

با صدای صندلی یک‌دفعه برگشتم به کافه

رفته‌ای و مانده یک فنجان خالی روبه‌رویم

 

| ساجده جبارپور |

  • پروازِ خیال ...

 

زودتر از من بمیر

تنها کمی زودتر

تا تو آنی نباشی که مجبور است

راه خانه را تنها بازگردد

 

| راینر کنسه |

  • پروازِ خیال ...

 

چنان خسته ام از روزگار

انگار روح صد آدم پیر

در سینه ام حلول کرده است

پیرمرد درون من

از این همه روزهای بی شمار

تنها یک بهار آرزو دارد.

یک بهار

که غروبش

دل هیچکس نلرزد...

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

ناموس

۱۸
خرداد

 

+ ما زن ها، وقتی ناموس مَردی میشیم، چه شکلی میشیم؟

- شکل تمام چیزایی که دوستش داریم.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

ما باید بینمون دیوار باشه

کمک کن بین هم آجر بچینیم

کمک کن دستمون از هم جدا شه

نباید دیگه ما هم رو ببینیم

 

من از جنس عبور تند سیلم

تو مثل نخل خرما موندگاری

فقط قولی بدع وقتی که میرم

سر حرفت بمونی کم نیاری

 

می خوای رو دست من پاشی که چی شه

تو که دیوونه تر از من نمیشی

جدایی حقته،از من بگیرش

چرا راضی به این رفتن نمیشی؟

 

چرا لج می کنی با سرنوشتت

ببین فردای من رو باد برده

دوتا دستاتُ سمت کی گرفتی؟

خدایی که منُ از یاد برده؟!

 

به پای کی نشستی؟ دست بردار

من و این ماجرای نیمه کاره؟

پر از بیماریای مسری ام من

برو تقدیر من واگیر داره

 

برو فردا هنوزم چش به راته

بذا من تو دل شبها بمونم

واسه تو بهتره که دور باشی

واسه من بهتره تنها بمونم

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

جا بگذار

۱۷
خرداد

 

حدس می‌زنم

که خواهی گریخت

التماس نمی‌کنم

از پی‌ات نمی‌دوم

اما صدایت را در من جا بگذار!

 

می‌دانم

که از من دل می‌کنی

راهت را نمی‌بندم

اما عطر موهایت را در من جا بگذار!

 

می‌دانم

که از من جدا خواهی شد

خیلی ویران نمی‌شوم

از پا نمی‌افتم

اما رنگت را در من جا بگذار!

 

احساس می‌کنم

تباه خواهی شد

و من خیلی غمگین می‌شوم

اما گرمایت را در من جا بگذار!

 

فرقش را با حالا می‌دانم

که فراموشم خواهی کرد

و من اقیانوسی خواهم شد سیاه و غم‌انگیز

اما طعم بودنت را در من جا بگذار!

هر طور شده خواهی رفت

و من حق ندارم که تو را نگه دارم

اما خودت را در من جا بگذار!

 

| عزیز نسین |

  • پروازِ خیال ...

غیر از تو

۱۷
خرداد

 

نمی آید به چشمم هیچکس غیر از تو...این یعنی

به لطف عشق تمرین میکنم یکتا پرستی را

 

| فاضل نظری |

  • پروازِ خیال ...

باید...

۱۷
خرداد

 

باید...

باید آن ها را ببوسیم

اما حیف ما بوسیدن در خیابان را یاد نگرفته ایم

پروانه ها در خیابان ها می رقصند و باید...

باید با آن ها برقصیم

اما حیف ما رقصیدن در خیابان را بلد نیستیم...

پروانه ها با پیراهن های عنابی با خال های نارنجی

با شاخک های نقره ای آواز میخوانند و ما را میخوانند باید...

باید با آن ها بخوانیم

اما حیف ما تماشاچیانِ سیاه پوش همیشه ایم

آواز خواندن چه می دانیم؟

دسته دسته می آیند و باید...

باید به آن ها «وه! چه زیبایید! »بگوییم

اما حیف

ما شهروندانِ نوچ کشیدن و تخمه شکستنیم

پروانه ها آمده اند و به زودی می روند

همچون هزاران پروانه ی دیگر کوچ کرده

از این سرزمین پریده

از این خیابان های جیب بر دور شده

از دست های شهری هراسناک

و ما هر عصر خوش و بش نکرده و آواز نخوانده نرقصیده

و کسی را نبوسیده به خانه برمیگردیم

و شبی دیگر را در تقویم تاریک خورشیدی

به تشویشِ جنگی دیگر به صبح می رسانیم...

 

| هدی حدادی |

  • پروازِ خیال ...

چه حالی دارد

۱۶
خرداد

 

بغلت گریه ی خاموش چه حالی دارد

غزل و بوسه و آغوش چه حالی دارد!

 

من که یک عمر شکار توام ای کاش شبی

کبک من باشی و من قوش، چه حالی دارد!

 

غمزه ی چشم دل آشوب تو کم چیزی نیست

ناز ابروی تو هم روش، چه حالی دارد

 

دل دیوانه ی زنجیری من می گوید:

حبس در حلقه ی گیسوش چه حالی دارد!

 

عسلستان غریبی ست گل روش ولی

عسل از شانه ی کندوش چه حالی دارد

 

طالع شورم اگر پرده بگرداند، آه

چنگ در تار سر موش چه حالی دارد

 

تار لطفی، غزل سایه -شب از نیمه گذشت

سر من بر سر زانوش چه حالی دارد!

 

| کمال الدین علاءالدینی |

  • پروازِ خیال ...

عدالت

۱۶
خرداد

 

عدالت! آن هم به این شکل!

"وقتی کسی را دوست داری، کاملا بی دفاعی.

و وقتی کسی دوستت دارد، مثل یک پادشاه احساس قدرت می کنی!"

گاهی فکر میکنم عشق ساخته ی خدایانمان نیست. ترفند ابلیس است تا با عذاب بمیری.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

ازت متنفرم

۱۶
خرداد

 

«ازت متنفرم...»

بُهت زده به من خیره شد. چیزی که شنیده بود رو باور نمی‌کرد.. آب دهنش رو به زحمت قورت داد. انگار برای حرف زدن عجله داشته باشه با دست، عینکش رو کمی عقب داد و گفت:

«این رو جدی نمی‌گی نه؟»

گفتم: «هیچ‌وقت به این قاطعیت در مورد کسی حرف نزدم

روش رو برگردوند، سعی کرد خودش رو بی‌تفاوت نشون بده، کوله‌اش رو مرتب کرد و ازم دور شد. نگاهم به امتداد خیابون بود که دوباره برگشت، یه نفس عمیق کشید، دستش رو توی سینه‌اش جمع کرد و گفت: «چطور می‌تونی همچین حرفی بزنی؟» خودم رو به یک قدمی‌ش رسوندم، سعی کردم چند ثانیه به چشماش خیره بشم، نگاهش رو که دزدید گفتم: بچه که بودم، یه باغبون پیر داشتیم که خونه‌ی پسرش زندگی می‌کرد. توی بهار و تابستون، ماهی دوبار میومد و کمک بابا می‌کرد. عصر یکی از روزهای تابستون، بابا من رو فرستاد تا چندتا بستنی بگیرم، تاکید هم داشت که حتما بستنی عروسکی بخرم، اون روزا بستنی عروسکی تازه اومده بود و قیمتش، دو برابر بستنی چوبی‌های معمولی بود. پیرمرد از دیدن  بستنی عروسکی بی نهایت متعجب و هیجان زده به نظر میومد. با یه لذت خاصی به تن بستنی حمله می‌کرد و بعد از هربار گاز زدن، با دقت به قیافه‌ی تیکه پاره شده‌ی عروسکِ وارفته نگاه می‌کرد. یه جا خجالت رو گذاشت کنار و با لبخند رو به بابا گفت: «مهندس اینا چند قیمتن؟»

وقتی بابا قیمت حدودی بستنی رو گفت، خنده روی لبای پیرمرد ماسید، آخرین ته مانده‌های روی چوب بستنیش رو لیسید و اون رو توی باغچه انداخت و روش خاک ریخت. بنده‌ی خدا تا آخر اون روز حرف نزد.

موقع پرداخت دستمزد، بابا یه کم پول بیشتر بهش داد و گفت: «اینم همرات باشه، سر راه، از همین کوچه اول برای خونه چندتا بستنی عروسکی بخر ببر با خودت.» پیرمرد سرش رو انداخت پایین، پول رو به بابا برگردوند و گفت: «نه مهندس، پیش خودتون باشه. من نمی‌خوام..»

بابا که نگران بود پیرمرد ناراحت شده باشه گفت: «اصلن از طرف من بگیر، هدیه هس، ناراحت نشو

پیرمرد قبول نکرد، عقب عقب به سمت در رفت و گفت: «موضوع این نیست مهندس، همه‌ی دلخوشی نوه‌های من به اینه که هر شب، وقتی می‌رسم خونه، از سر و کولم برن بالا و  از دستم بستنی دوقلو بگیرن، من پیشونیشون رو ببوسم و اونا هم برن گوشه حیاط با لذت بستنیشون رو بخورن. من وُسعم نمی‌رسه که هر روز براشون بستنی گرون بخرم، اگر امروز براشون از اینا بخرم، دیگه هیچوقت بستنی دوقلو خوشحالشون نمی‌کنه

«من ازت متنفرم، چون بعد از تو، هیچ‌کس و هیچ‌چیز خوشحالم نمی‌کنه».

 

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

چشم و دل

۱۵
خرداد

 

از چشٖم و دل مپرس که در اولین نگاه

شد‌ چشم من خراب ِ‌دل و دل‌ خرابِ چشم

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

دیدن تو

۱۵
خرداد

 

چنان زلال شود

آن کسی که تو را یک بار

فقط یک بار نگاه کند

که هیچ‌گاه کسی جز تو را نبیند از آن پس

حتی اگر هزار بار هزاران چهره را نگاه کند.

یتیمِ زیبایی خواهد بود این جهان

اگر آدم‌هایش بدون رؤیتِ تو

چشم گشوده باشند.

چگونه جهان به غربتِ ابدی

دوباره عادت خواهد کرد

اگر تو را نبیند...

 

| رضا براهنی |

  • پروازِ خیال ...

 

زمستون توی مغزم راه میره

تو مشتم گوله های برف دارم

نگو نیش و کنایه ت درد داره

بشین چن جمله با تو حرف دارم

 

ببین ما راهمون با هم یکی نیس

قراره بینمون دیوار باشه

رسیدن سهم دستامون نمیشه

اگه دست خدا تو کار باشه

 

زمین لج کرده با آینده ی ما

تو و رویات و از دستم گرفته

واسه بودن کنارت فرصتی نیست

خدا دستات و از دستم گرفته

 

مث هفتیر بیضامن شکستم

دارم توی خودم شلیک میشم

تو راهت دوره و من لحظه لحظه

به پایان خودم نزدیک میشم

 

عزیز من بهار من گل من

تو توو دستای خشکم زرد میشی

الان داغی و حالیت نیست دختر

اگه با من بمونی سرد میشی

 

اگه پشتت نتونستم بمونم

باید محکم بمونی، سخت باشی

به این آینده امیدی ندارم

تو حقت اینه که خوشبخت باشی

 

پر از آشوب و تشویشه وجودم

دارم توی خودم سرکوب میشم

نه لبخندت نه مو بندت نه قرصام...

من و تنها بذاری خوب میشم

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

و بگذریم...

۱۴
خرداد

 

با دهانى پر از بوسه

چگونه بگویم “سلام

با چشم هایی پر از بوسه چگونه نگاهت کنم

کمکم کن

خیلی طبیعی رو به رویت بایستم

به هم سلام کنیم

و بگذریم...

 

| ستاره جوادزاده |

  • پروازِ خیال ...

دور از شهرمان

۱۴
خرداد

 

‏دوستم داشته باش...

دور از سرزمین رنج و هلاکت

دور از شهرمان

که از مرگ سیراب شده!

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

گویا که جهان بعد تو زیبا شدنی نیست

حتی گره اخم خدا واشدنی نیست

 

از حاصل ضرب من و تو عشق به پا شد

از خاطره ام عشق تو منها شدنی نیست

 

من با تو، همیشه همه جا ما شدنی بود

من با تو شدن، ایندفعه گویا , شدنی نیست

 

آغوش من و عشق تو و لحظه ی دیدار

رویای قشنگیست و اما شدنی نیست

 

از دوری هم، هر دو چه بیمار و خرابیم

اندازه ی این عشق که معنا شدنی نیست

 

پایان کلامم، من و تو، آخر این شعر،

با وصله و اصرار و دعا...ما شدنی نیست

 

| مرتضی مهر علیزاده |

  • پروازِ خیال ...

مراقبت و توجه

۱۳
خرداد

 

درحالی که معلوم بود داره به دورترین نقطه ی جاده نگاه می کنه گفت: ولی من میگم هیچوقت ازدواج نکن، هیچوقت جدا نشو از این حالت، باور کن ازدواج شبای بارونی زیر بارون قدم زدن نیست، دیوونه بازی تو خیابون و بادبادک بازیِ آخر هفته نیست، باور کن زندگی اونقدر مسئولیت داره که چشم بهم میزنی و میبینی همش تکراره و تکرار و تکرار...

رد نگاهشو می گیرم و میگم: اما آدما خودشون زندگیشونو می سازن، خودشون تصمیم می گیرن که شب بارونی برن قدم بزنن یا نه، خودشون انتخاب می کنن که دنیای دونفرشونو رنگی بسازن یا نه، میدونی؟ مشکل آدما این حرفا نیست، مشکل اینه همه وقتی بهم نرسیدن عاشقن ولی وقتی بهم می رسن تموم میشه اون حس، اون انگیزه، اون شوق وگرنه آرزوها همونن که بودن...

سرشو برمیگردونه و میگه: زندگی من که بعد از ازدواج خیلی عوض شد، آرزوی قدم زدن زیر بارون به دلم مونده، آرزوی بستنی خوردن تو هوای سرد، نقاشی کشیدن، عاشق بودن ...دلم میسوزه واسه خودم و همه ی کسایی که زندگی ای که دوست دارن بعد از ازدواج براشون یه رویای دست نیافتنیه!

به آسمون نگاه کردم، ابرای تیره بالای سرمون جمع شده بودن و قطره های ریز بارون شیشه ی ماشین رو مات میکردن، گوشی رو برداشتم و بهش گفتم: اینو بگیر زنگ بزن بگو شما به قدم زدن تو بارون دعوتید، مطمئن باش نه نمیگه...

گوشی رو ازم گرفت و لبخند زد، چشم هامو با اطمینان باز و بسته کردم. دیگه صداشو نشنیدم فقط از آینه بغل ماشین بیرون رو نگاه کردم و به این فکر کردم که چرا ما آدما یاد گرفتیم رو زندگی ای که با همچین چیزای ساده ای میتونه خوشرنگ و جذاب باشه یه خط تیره بکشیم و یادمون بره "عشق مراقبت و توجه میخواد"؟

 

| نازنین عابدین پور | 

  • پروازِ خیال ...

یار دگر

۱۳
خرداد

 

گویند که یارِ دگرى جوى و ندانند

بایست که قلب دگرى داشته باشم

 

| عماد خراسانی |

  • پروازِ خیال ...

سرگردانم

۱۳
خرداد

 

خودش را به هر دری می زند

سر از خیابانی بی انتها در می آورد

 

فکر کن

چقدر تنهاست!

که به سایه ی نداشته اش می خندد و

دست می اندازد دور گردن تمام رهگذرها

 

سرگردانم!

چون بادهایی که معلوم نیست

از کجا دل کنده اند

و به کجا می روند.

 

| پریسا صالحی |

  • پروازِ خیال ...

باد

۱۲
خرداد

 

و از بین تمام روسری هایت

"باد" را

بیشتر از همه دوست دارم

به موهایت می آید

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

گوش می‌دهم

به صدای رودی که درحرف‌هایت جریان دارد

مهربان شده‌ای

و مرا انقدر شاعر کرده‌ای

که می‌توانم

 شاخه‌ی جدا شده

 از درخت باشم

اما دوباره شکوفه بدهم!

 

| بهنام مهدی نژاد |

  • پروازِ خیال ...

 

آن که رخسار تو را این همه زیبا می‌کرد

کاش از روز ازل فکر دل ما می‌کرد

 

آن که می‌داد تو را حُسن و نمی داد وفا

کاشکی فکر من عاشق شیدا می‌کرد

 

یا نمی‌داد تو را این همه بیدادگری

یا مرا در غم عشق تو شکیبا می‌کرد

 

کاشکی گم شده بود این دل دیوانه‌ی من

پیش از آن روز که گیسوی تو پیدا می‌کرد

 

ای که در سوختنم با دل من ساخته‌ای

کاش یک شب دِلت اندیشه‌ی فردا می‌کرد

 

کاش می‌بود به فکر دل دیوانه‌ی ما

آنکه خلقِ پری از آدم و حوا می‌کرد

 

کاش در خواب شبی روی تو می‌دید عماد

بوسه‌ای از لب لعل تو تمنا می کرد...!

 

| عماد خراسانی |

  • پروازِ خیال ...

شادمانگی

۰۹
خرداد

 

مشکلمان این بود که همیشه شادیمان را به دیگران وابسته کرده بودیم، دیگرانی که ممکن بود به هر دلیلی توی خیابان اٌسکول خطابمان کنند و دایرکت اینستاگراممان را پٌر کنند از بد و بیراه و انتقادهای کوبنده "که حتما خیال میکنی خیلی خوب و زیبایی و این حرفها "

مشکلمان این بود که باور کرده بودیم باید خیلی ها بهمان بگویند چشمان زیبایی داریم و دماغمان بصورتِمان می آید تا احساس کنیم خوبیم و میتوانیم با اعتمادبنفس باشیم...

مشکلمان این بود، اما نمیدانستیم کجای کار می لنگد که گاهی حس می کنیم کَمیم و دیگران خیلی چیزها دارند که ما نداریم و نمیتوانیم داشته باشیم!

هی با خودمان سر بعضی چیزها کلنجار رفتیم و جنگیدیم تا توی دل آدمهایی جا شویم که به تاییدشان اعتمادی نبود و یکهو  میزدند زیر همه چیز، یکهو می گفتند از اول هم اشتباه کرده بودیم و می رفتند جایی که نمیدانستیم کجاست...

مشکلمان این بود که از اول یادمان نداده بودند تا نتوانیم به تنهایی شاد باشیم

بودن هیچکس دردمان را دوا نمی کند، که هر چقدر تاییدمان کنند و دوستمان داشته باشند و کنارمان بمانند تهش خودمانیم که میمانیم پای بد و خوب زندگی که اگر بترسیم از اینکه میان صندلی های دو نفره ی سینما تنها بنشینیم و خودمان را ظهر یک روز گرم بستنی مهمان کنیم و برویم خرید کارمان زار است و باید بحال خودمان که تنهاییمان را نمی شناسیم فکری کنیم و یادمان بماند آدم هرچقدر هم دیگران را داشته باشد یکجایی برمیگردد و می بیند جز  خودش کسی نمیتواند حالش را خوب کند...

باید برای حال خوب تنهاییمان کاری کنیم

چون در کنار دیگران بودن وقتی لذت دارد که تنها شاد بودن را یاد گرفته باشیم!

 

| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...

 

هیچ وقت بابت عشق هایی که نثار دیگران کرده اید و بعدها به این نتیجه رسیده اید ذره ای برای عشق شما ارزش قائل نبوده اند، افسوس نخورید.

شما آن چیزی را که باید به زندگی ببخشید، بخشیدید. و چه چیزی زیباتر از عشق...

هر رنجِ دوست داشتن، صیقلی ست بر روح...

و با هر تمرین دوست داشتن، روح تو زلال تر می شود...

 

| قطعه گم شده / شل سیلور استاین |

  • پروازِ خیال ...

چه خبر؟

۰۹
خرداد

 

از هوایی که جدید ست برایت چه خبر؟

پیش "او" بعد من از حال و هوایت چه خبر؟

 

رفته بودی که مرا دور کنی از چشمت

من به عشق تو نشستم به دعایت...چه خبر؟

 

صبر کن یاد من آمد که بگویم این را...

نه ! ولش کن چه بگویم به خطایت؟ چه خبر؟

 

من شنیدم که پشیمان شده ای، اما حیف

دیگر اکنون شده ام پیر به پایت! چه خبر؟

 

آنکه میگفت تو را جان خودش می داند!

ولی انگار که "او" کرده رهایت! چه خبر؟

 

سالیانست که دلتنگ صدایت هستم

راستی! عشق من از زنگ صدایت چه خبر؟

 

| وحید سرآبادانی |

  • پروازِ خیال ...

 

عشق هایی که می میرند

چه می شوند؟

طوفان هایی که آرام می گیرند

چه می کنند؟

ابرهای مرده

دریاهای مرده

یادهای مرده

را کجا دفن می کنند؟

اگر همه ی خاطرات تلخی که به سختی از یاد برده ایم

یک شب باهم به شهر حمله کنند

ما چه کنیم؟

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

یک بوسه

۰۸
خرداد

 

گیزین عزیزم، زن ظریفی‌ست

که تنها به اندازه ی یک بوسه،

جان در بدن دارد...

 

| جمال ثریا |

  • پروازِ خیال ...

 

اینجا خیابان است، آن‌جا کوچه، آن خانه!

اینجا قفس، آن‌جا قفس تر، آن یکی زندان!

آرامشم پشت همین دیوار ها گم شد...

باید مدارا کرد با این درد بی‌درمان

 

بعد از تو گنجشکی شدم، زخمی‌تر از یک شعر

هرکس مرا سنگی زد و قلب مرا آزرد

پرواز کردن از تنم پرواز کرد و رفت...

بال و پرم را لااقل ای دوست برگردان!

 

پیچیده در من مرگ، پیچیده درونم درد

من لا به لای زندگی گم کرده ام خود را

تکلیف من با گریه ها روشن نخواهد شد

بشکن برو راحت شوم ای بغض سرگردان!

 

سهم نفس‌هایم دقیقا مرگ تدریجی است

اینجا برایم آخر دنیاست، بی اغراق...

بعد از تو غم دیدم، تو بعد از من چه خواهی دید؟!

گنجشک های مرده در هر گوشه ی تهران...

 

| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

گریه نکن

۰۷
خرداد

 

من هم دیدم که می دود،

گریه نکن

هیچ مَردی فرار نمی‌کند!

زن دیگری منتظرش بود...

 

| علی عبدالرضایی |

  • پروازِ خیال ...

صدای تو

۰۷
خرداد

 

صدای تو

از سایه سوی نیستان می‌آید

و گل می‌دهد در هیاهوی باران...

 

تو می‌گویی و لاله می‌روید از سنگ؛

تو می‌گویی و غنچه می‌جوشد از چوب؛

تو می‌گویی و تازه می‌روید از خشک؛

تو می‌گویی و زنده می‌خیزد از مرگ!

صدای تو می‌بارد و زنده‌ام من...

 

| منوچهر آتشی |

  • پروازِ خیال ...

نشان بوسه

۰۷
خرداد

 

چگونه می‌سپری تن به بوسه‌های رقیبم؟

نشان بوسه‌ی من در کدام سوی تنت نیست؟

 

| حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...

مرا ببوس

۰۶
خرداد

 

مرا ببوس

آن گونه که باران دشت را می بوسد

و آتش علفزار را

مرا زنده کن،بمیران

زنده کن،بمیران

که اگر نبوسی ام، می میرم

که اگر ببوسی ام، می میرم

و در کشاکش مرگ و زندگی

آنچه پیروز است؛

لب های پرخون توست

 

| الناز امیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

کجاست شانه‌هایی که دوستم داشت!

و دست هاش...

آنها را نمی یابم!

آنها را که چون سایش حریر بر زبری

لطافتم را عریان می کرد!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...