کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۱ مطلب در آذر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

 

| مینا معمارطلوعی |

  • پروازِ خیال ...

 

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

 

شاعر بدون شعر یعنی لال! یعنی گنگ!

در چشم های گنگ اما حرف دل پیداست!

 

با شعر، حقِ انتخاب کمتری داری

آدم که شاعر می شود تنهاست یا...تنهاست!

 

هر کس که شعری گفت بی تردید مجنون است

هر دختری را دوست می دارد بدان لیلاست

 

پروانه ها دور سرش یکریز می چرخند

از چشم آدم ها خُل است، از دید من شیداست

 

در وسعتش هر سینه داغ کوچکی دارد

دریا بدون ماهی قرمز چه بی معناست!

 

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بی شعر، دنیا آرمانشهر فَلاطون هاست

 

من بی تو چون دنیای بی شاعر خطرناکم

من بی تو واویلاست دنیا بی تو واویلاست!

 

تو نیستی و آه پس این پیشگویی ها

بی خود نمی گفتند: فردا آخر دنیاست!

 

تو نیستی و پیش من فرقی نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

 

یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست

هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست

 

| مهدی فرجی |

  • پروازِ خیال ...

می فهمی؟

۲۹
آذر

 

می فهمی؟

نه نمی فهمی

نمی فهمی من تا کجا غمگینم

هیچ کس نمیفهمد آدم تا کجای اش غمگین است

آدم پیت حلبی که نیست

خطی بکشد روی دنده ی سومش و بگوید:

تا اینجا غمگینم

یا خط بکشد روی خرخره اش و بگوید

من تا اینجا عاشق بودم که این طوری شد.

روزی تا خرخره عاشق بودم

تا فرق سرم

منی که حالا حوصله ی دوست داشتن خودم را هم ندارم

و هر دوست داشته شدنی

تنها  کسری از مرا نشانه گرفته 

یک چهارم

یک پنجم...

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

شب هایمان

۲۸
آذر

 

شب همه‌ی ما یکی بود،

‏اما تاریکی‌ هایمان

‏فرق داشت...

 

‏| تورگوت اویار / ترجمه: سیامک تقی‌زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

میخوای رد شم ازت،اما نمیشه

حوالی نگاهت جاده ای نیست

مث میدون مین میمونه چشمات

گذشتن از تو کارساده ای نیست

 

نمیتونم برم ،بعدش ببینم

که پر میشه تمومِ جای خالیم

من از دستای تو چیزی نمی خوام

بجز پر کردن دستای خالیم

 

نذار حالا که دلگرمم به دستات

بسوزم از غمت،خاکستری شم

پره زخمم از این تقدیر و باید

تو آغوشت یه مدت بستری شم

 

به جز تو از کسی چیزی نگفتم

شکستن های من پای کسی نیست

به غیر از تو که بی تاب نگاتم

جنونم سهم چشمای کسی نیست

 

میخواستم عاشقت باشم،ولی نه

نتونستم ،نشد ،جرات نکردم

قسم خوردم بری میمیرم اما

یه عمره رفتی و فرصت نکردم

 

چشات مال یکی دیگه ست و دیگه

با قلب خسته ی من را«ه» نمیان

بلندن این شبای بی تو بودن

شبا یک لحظه هم کوتا«ه» نمیان

 

گمم کردی و توی شهر چشمات

یه عالم کوچه ی بن بست داری

دارم می میرم و دست خودم نیست

تو توی کشتن من دست داری

 

| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...

گورستان

۲۷
آذر

 

هر کس در اعماق دل خویش

گورستان کوچکی دارد...

از آنان که دوستشان می داشته است.

 

| رومن رولان |

  • پروازِ خیال ...

 

چشم‌های تو مهربان بودند

دهانت مهربان بود

و گنجشک‌ها واقعا می‌آمدند

از گوشه‌ی لبت آب می‌خوردند...

 

| غلامرضا بروسان |

  • پروازِ خیال ...

 

اگر عشق

آخرین عبادت ما نیست

پس آمده‌ایم اینجا

برای کدام درد بی‌شفا

شعر بخوانیم و باز به خانه برگردیم؟

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

 

من و تو هر دو به یک شهر و ز هم بی خبریم

 هر دو دنبال دلِ گمشده ای، دربدریم

 

ما که محتاج نفس های همیم، آه! چرا

از کنار تن یخ کرده ی هم می گذریم؟

 

ما دو کبکیم –هواخواه هم– امّا افسوس

هردو پر بسته ی چنگال قضا و قدَریم

 

آسمان، یا که قفس!؟ آه! چه فرقی دارد

سر پرواز نداریم که، بی بال و پَریم

 

حال، دیگر من و تو، فاصله مان فرسنگ است

گرچه دیوار به دیوارِ هم و "در " به "دریم "

 

همه ی ترسم از این بود: می آید روزی

من و تو هر دو به یک شهر و  ز هم بی خبریم

 

| علی محمد محمدی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو زنی عادی نیستی!

تو خود

حیرتی!

گمانی !

در آنچه می خواهد به ناگاه فرا رسد

چگونه در لحظه کشف و الهام

آب از دل سنگ بیرون می آوری ؟!

چگونه با تکان مژه ای

ماه تنها را هزار هلال می کنی ؟!

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

اندکی از تو بسیاری از همه چیز است...

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

 

عادت دارد موقع خداحافظی بگوید « مواظب خودت باش ».

من هیچوقت نفهمیدم بعد از شنیدن این جمله چطور باید از خودم مواظبت کنم!

مثلا خودم را محکم بغل کنم، موقع رد شدن از خیابان دست خودم را بگیرم، هوای خودم را داشته باشم

یا برای زودتر رسیدن به مقصد میانبر نزنم و دور شمسی قمری بزنم، مسیر ده دقیقه ایی را نیم ساعته گز کنم، راهم را دورتر کنم یا سر هر کوچه خیابان شیر و خط بیندازم که وارد شوم یا نه، خطرناک است، از کوچه بعدی بروم یا اصلا از کوچه های تنگ و خلوت رد نشوم.

توی هر رستورانی غذا نخورم.

توی تخم چشم راننده تاکسی زل بزنم، خوب بررسی کنم اگر نگاهش مهربان و برادرانه نبود اصلا سوار نشوم

و تمام وقتم را برای این جمله هدر کنم که سفارش کرده مواظب خودم باشم.

با همه ی این راه کارهای عجیب و غریب

اعتراف می کنم

بهترین پایان برای وقت های خداحافظی

همین توصیه ی شیرین قند توی دل آب کن است

« مواظب خودت باش »

بی توجهی آدم را می کشد،

اینکه برای کسی مهم نباشی و فرقی نداشته باشد کجا می روی و چکار می کنی.

مادربزرگ اواخر عمرش این جمله را زیاد تکرار می کرد:

«...دیگر به درد نمی خورم، همان بهتر که بمیرم.»

این را از ته دل نمی گفت.

خوشش می آمد لب به دندان بگزیم و اخم کنیم و دور از جانی بگوییم

که « باز از این حرفها زدی؟...»

می خواست مطمئن شود هنوز برایمان مهم است.

دلش توجه می خواست.

مثل همه ی آدم ها،

پیر و جوان هم ندارد،

شنیدن جمله ی مواظب خودت باش همیشه شیرین است.

 

| مریم سمیع زادگان |

  • پروازِ خیال ...

 

بار اندوه را به تنهایی می توان کشید،

اما برای شاد بودن

به دو نفر نیاز است.

 

| آلبرت هوبارد |

  • پروازِ خیال ...

 

با لب هایم نه

من همیشه تو را با چشم هایم می بوسم

آرام تر، گرم تر، عاشقانه تر...

در آغوش هم

در این دایره‌ی بی‌پایان

من امتداد توام

یا تو امتداد منی...؟

 

| شمس لنگرودی |

  • پروازِ خیال ...

چند وقت؟

۲۴
آذر

 

چند غروب

با چند ترانه ی حزن آلود دیگر باید گریه ات بگیرد

که این عمر

تمام شود

و چند قرن

چند هزاره باید از خاک شدن آدم بگذرد

که دیگر از مزار کوچکش

گل های حسرت نروید؟!

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

از عشق تو

۲۴
آذر

 

هر که از ساقیِ عشقِ تو چو من باده گرفت

بی‌ خود و بی‌ خرد و بی‌ خبر و حیران شد...

 

| عطار نیشابوری |

  • پروازِ خیال ...

 

هوا چنان سرد است

که سرما را حس نمی‌کنم

و زخم چنان گرم

که درد را

کنارت می‌نشینم

دستم را گرم می‌کنم

و خاکستر می‌ریزم

بر زخمم

 

| عمران صلاحی |

  • پروازِ خیال ...

نگاه کن

۲۳
آذر

 

نگاه کن

کمی از برف مانده است روی قله‌ها

کمی از برف روی موهایت

روی سال‌هایی که از شانه‌های تو دور بوده‌ام!

 

| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...

 

عشق

چه به ناگهان بیاید،

چه به آهستگی

فرقی نمی کند

تو را به تمامی در بر خواهد گرفت

مثل خیس شدن

چه در باران باشد،

چه در مه.

 

| رضا کاظمی |

  • پروازِ خیال ...

 

من در آستانه چند سالگی ام؟

با احتساب روزها،

صد سال خسته؛

با احتساب شب ها،

هزار سال منتظر؛

با احتساب عشق،

چند سال است مرده ام!

 

| علیرضا شایگان |

  • پروازِ خیال ...

 

هرجا که تویی به شوق، شوری برپاست

هرجا که منم، به جبر، غم‌ها آنجاست

آن‌سان که تویی چقدر انسان زیباست

این‌سان که منم چقدر انسان تنهاست...

 

| محمدرضا معلمی |

  • پروازِ خیال ...

 

رفاقت‌مان حرف نداشت، آنقدری که بعد از چند مدت باهم همکار هم شدیم.برای رسیدن به محل کار دقیقه‌ها کند می‌گذشت، مهم نبود که شب‌ها چقدر دیر می‌خوابیدیم چون صبح‌‌ش را با اشتیاق کامل بیدار می‌شدیم وبا همان اشتیاق گازش را می‌گرفتیم که زودتر کارمان را شروع کنیم.در چیدن برنامه‌های مفرح رودست نداشت، بدترین نقشه‌هایی که می‌کشید هم برایمان شیرین از آب در می‌آمد، انگار طوری مقدر شده بود که هر جایی از کره زمین در جوار او پر از خنده وحال خوب باشد. با جیب پر یا خالی، با خستگی یا بدون خستگی، در عصبانیت یا در خوشحالی، با او خوش می‌گذشت.

او‌خود را برای رفتن آماده می‌کرد و من خود را برای ماندن. تمام طول روز او مشغول راضی‌کردن من برای رفتن ازاین خاک بود و من مشغول متقاعد کردن او برای ماندن.اصرارمان با شوخی شروع میشد وگاهی با چشم غره و دعوا تمام.آن چند ماه آخر او از همه چیز اینجا ناامید شده بود ومن در حال تزریق دُز‌های قوی امید به روح بی‌اعتمادش.او تمام سعی‌ش را می‌کرد که مرا رفتنی کند ومن تمام زورم‌ را می‌زدم که او ماندنی شود.

هیچ‌کدام‌مان موفق نشدیم،اون در سرمای زمستان رفت ومن در سرمای زمستان ماندم.اون رفت که همه چیز را در جای دیگری از نو بسازد ومن ماندم تا به او نشان بدهم که هر جایی میشود ساخت اگر خودت اهل ساختن باشی.

ازآن سال به بعد تنها زمستانها سرد‌ نبود بلکه بهار وتابستان وپاییز هم برای خودشان زمستانی جانانه بودند، دیگر هرگز آن جمع دوستی گردهم نیامدند،دیگر خنده بر ما آنطور که می‌بایست مستولی نشد، گویی همه‌مان در همان ‌زمستان یخ زدیم و ماندیم.او عکس‌های مرا میبیند و من هم عکس های او را. عکس‌های رنگی وخوش آب و رنگ، همچنان لبخند ضمیمه عکس‌هایمان است، هنوز هردویمان عادت داریم که به دوربین پشت ‌کنیم.

برای من مردن تنها نفس نکشیدن و نتپیدن قلب نیست، مردن واقعی لحظه‌ی خداحافظی کردن است، لحظه‌ای که عزیزی را از دست‌های خودت جدا میکنی و وظیفه مراقبت از‌ او را بر عهده‌ خداوند میگذاری.من بارها در لحظه‌های خداحافظی جان خود را از دست داده‌ام و بعد از آن هم مجبور بوده‌ام که به ادامه زندگی نگاه کنم.

راز تلخ خاورمیانه همین است، ما خانه را ترک می‌کنیم و به خانه‌ی دیگری پناه می‌بریم؛ اما اهالی خانه را جا می‌گذاریم. آنهایی که می‌روند غم خانه‌ واقعی و اهالی خانه را بر سر میکوبند و اهالی خانه هم در‌فراق هجرت کرده‌‌یشان به سوگواری می‌نشینند.

انگار که خوشحالی در هر جای دنیا که باشیم از دست‌مان در‌حال فرار کردن است. کاش‌ یک روزی خوشحالی از نفس بی‌افتد و دستانمان به او برسد.

همین.

 

| پویان اوحدی |

  • پروازِ خیال ...

 

چرا آنچه که هست

مرا به یاد آنچه که نیست

می‌اندازد؟

 

| بیژن الهی |

  • پروازِ خیال ...

 

همیشه که پاییز

فصل عاشق شدن، قدم زدن و شعر خواندن نیست!

گاهی هم فصلی ست

که می شود روی بعضی از خاطره ها

مثل برگ های ریخته شده درخت

پا گذاشت و رفت...

 

| فرشته رضایی |

  • پروازِ خیال ...

 

رفتنت آنقدر‌ها هم که

فکر میکنی

فاجعه نیست!

من؛ مثل بید‌های مجنون

ایستاده می میرم...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

لای موهایت همیشه یک گل‌سر داشتی

لاغر و ساده ولی چشمان محشر داشتی

 

مثل اسکندر به قلبم می‌زدی با هر نفس

قتل عامم کردی و چشم ستمگر داشتی

 

شهر، شهرم را به آتش می‌کشیدی دم به دم

بی‌پناهی بودم و در من، تو لشکر داشتی

 

مطلع شعرم شدی با هر غزل می‌خواندمت

مطمئن بودم که با من حال بهتر داشتی

 

روزگار اما برایم خواب دیگر دیده بود

با رژ قرمز، کنارش شالی از پر داشتی

 

بی‌قراری‌های من رسواترم می‌کرد و تو

شاعر گم کرده راهی، دست آخر داشتی

 

خوش‌خیالی‌هایم  از این با تو بودن بس نبود؟

من میان این همه مهره! تو بد برداشتی

 

های‌هایم می‌گذشت از کوچه‌های بی‌کسی

لا اله «غیر تو»، ای‌کاش باور داشتی

 

سال‌هایم هی گذشت و داغ تو جان می‌گرفت

فکر این‌که این همه مدت چه در سر داشتی

 

تا که روزی کودکی دیدم کنارت...لعنتی!!

غرق چشمانش شدم، حالا تو دختر داشتی

 

دیدمت اما نگاهت سرد آمد سمت من

ساده تنها رد شدی با دیده‌ی تر داشتی

 

می‌چکاندی قطره‌قطره روزهای رفته را

روی مرد خسته‌ای که در برابر داشتی

 

با نگاهی وقت رفتن تلخ فهماندی به من

عاشقم بودی‌، اگرچه یار دیگر داشتی

 

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

چرا ما چشمانمان را می‌بندیم وقتی می‌بوسیم، بغل می‌کنیم، دعا می‌کنیم، گریه می‌کنیم، رویا می‌بینیم، گوش میدهیم و استشمام می‌کنیم؟!

چون که زیباترین چیزها در زندگی، قابل دیدن نیستند!

بلکه به وسیله قلب حس می‌شوند...

 

| دنزل‌ واشنگتن |

  • پروازِ خیال ...

یک بار

۰۹
آذر

 

یک‌بار است زندگانی!

یک‌بار

همان یک‌بار

که نسیم صبح را به سینه فرو می‌دهیم،

همان یک بار

که عطش خود را با قدحی آب خنک فرو می‌نشانیم،

همان یک بار

که سوار بر اسب در دشت تاخت می‌کنیم،

یک‌بار...

یک‌بار و نه بیشتر.

زندگانی یک‌بار است،

در هر فصل...

 

| محمود دولت آبادی |

  • پروازِ خیال ...

 

و این خاطرات من و توست

که توت می‌شود یک روز

انار می‌شود گاهی

که دیروز انگور شده بود

که فردا زیتون و تلخ‌...

 

| بیژن نجدی |

  • پروازِ خیال ...

 

سیاهی چشمانت

برای قلبم از نور عالم خواستنی‌تر است!

 

| نجیب محفوظ |

  • پروازِ خیال ...

آن هنگام

۰۷
آذر

 

آن هنگام که خواهان عشق‌ اَند

زیباترین واژه ها را می‌آورند

برای نفوذ در قلب ها

و آنگاه که می‌خواهند بروند

پِی کمترین بهانه ها هستند

برای شکستن دل‌ها

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...