کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۴ مطلب با موضوع «شب یلدا» ثبت شده است

چله نشین

۳۰
آذر

 

دلتنگ توام چلّه نشین غمت هستم

آواره ی یلدا شده ام یار کجایی؟

 

 

| هادی نجاری |

  • پروازِ خیال ...

 

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

 

| مینا معمارطلوعی |

  • پروازِ خیال ...

 

بنشین برایت حرف دارم در دلم غوغاست

وقتی که شاعر حرف دارد آخر دنیاست

 

شاعر بدون شعر یعنی لال! یعنی گنگ!

در چشم های گنگ اما حرف دل پیداست!

 

با شعر، حقِ انتخاب کمتری داری

آدم که شاعر می شود تنهاست یا...تنهاست!

 

هر کس که شعری گفت بی تردید مجنون است

هر دختری را دوست می دارد بدان لیلاست

 

پروانه ها دور سرش یکریز می چرخند

از چشم آدم ها خُل است، از دید من شیداست

 

در وسعتش هر سینه داغ کوچکی دارد

دریا بدون ماهی قرمز چه بی معناست!

 

دنیا بدون شاعر دیوانه دنیا نیست

بی شعر، دنیا آرمانشهر فَلاطون هاست

 

من بی تو چون دنیای بی شاعر خطرناکم

من بی تو واویلاست دنیا بی تو واویلاست!

 

تو نیستی و آه پس این پیشگویی ها

بی خود نمی گفتند: فردا آخر دنیاست!

 

تو نیستی و پیش من فرقی نخواهد کرد

که آخر پاییز امروز است یا فرداست

 

یلدای آدم ها همیشه اول دی نیست

هر کس شبی بی یار بنشیند شبش یلداست

 

| مهدی فرجی |

  • پروازِ خیال ...

یلدا

۳۰
آذر

 

می رفت _باشکوه تر از شب_

همراه گیسوان بلندش

تا باغ های روشن فردا

"یلدا !"

 

| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

شور یلدا

۲۹
آذر

 

شور یلدا، شوق تو، شمع و گل و پروانه تو

فال حافظ، گرمی این محفل مستانه تو

 

مطرب و مِی،عود و چنگ و بزم احساسات من

تا سحر هم خانه ی این شاعر دیوانه تو

 

| مرتضی شاکری |

 

  • پروازِ خیال ...

شب یلدا

۲۹
آذر

 

گردش سال

فقط یک شب یلدا دارد

من بدون تو

هزاران شب یلدا دارم

 

| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...

 

یک مرتبه راهی شدی تا من

سهمم از احساست همین باشد

پاییز غوغا می‌کند هرشب

تا دردهایم بیش از این باشد...

 

آذر تهِ احساس پاییز است

یلدا همیشه اوج دلتنگی

یعنی شبش یک لحظه بیش از پیش

با غصه های عشق می‌جنگی...

 

وای از غم پاییزِ بی مهرم

فصلی که اوجش آخرش باشد

یک فصل پر دردی که یلدایش

ته مانده های آذرش باشد...

 

بغضی درون سینه جا مانده

روزی سه نوبت درد می‌بارم

از حال و روز شعر می‌فهمی

یک عشق مزمن در سرم دارم...

 

از غصه های قصه می‌کاهم

شاید جهانم را بغل کردی

شاید دلت راضی شود امشب

با رفتن پاییز برگردی...

 

با بغض هایم قصه می‌سازم

شاید که قسمت هم در این باشد

یلدای من همرنگ چشمانت

یلدا برایت بهترین باشد...

 

| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

طرّه

۲۸
آذر

 

طرّه از پیشانی ات بردار ای خورشید من

در شب یلدا مسیر ماه را گم کرده ام!

 

| علیرضا بدیع |

  • پروازِ خیال ...

 

زمان گذشت و عقربه ی خسته ی ساعت کهنه ی روی دیوار ترک خورده ی خانه ی کوچکمان دوازده را نشان داد.

بساط آجیل و هندوانه و انارهای سرخ را چیدیم روی میز معرق کاری شده ی وسط اتاق که با رو میزی گلدوزی شده اش بدجور تو چشم میزد.

بعد حافظ خواندیم و مثنوی. لطیفه می گفتیم و ریسه می رفتیم با خنده های کودکانه ی دل درد آور. بعد نگاهی به ساعت می انداختیم و توی دلمان می گفتیم کاش نگذرد، کاش عقربه ی لعنتی به خواب رود.

این ها را که گفتم داستان نبود جانان من.

خواستم خوب که گرم خاطره شدی، لپ های گل انداخته ات را ببوسم و بلند ترین دوستت دارم سال را برایت تکرار کنم...تا خود خود صبح.

بعد بلند شویم و بزنیم به خیابان، بی چتر، بی ترس، بی درد.

با بلندترین عشق دنیا !

 

| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...

 

انار بودیم...

به هم که می رسیدیم

جانمان، ترک بر می داشت

تو از خنده...

و من سینه چاکی که باز غیرتی شده!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

دانه دانه

۲۸
آذر

 

بمان! انار برایت شکسته ام که غمم را...

به این بهانه برای تو دانه دانه بگویم!

 

| محمد رفیعی |

  • پروازِ خیال ...

طول یلدا

۳۰
آذر


طول موهایت شبیه طول یلدا می شود

هر زمانی گیره را از موی خود وا می کنی


| مسعود محمدپور |

  • پروازِ خیال ...

 

من همیشه فرار کرده‌ام از نوشتن یلدا. پیش‌تر ترجیح می‌دادم این راز را با خود به گور ببرم. اما از صبح که تصویر انارهای دانه سیاه و هندوانه‌های تو سرخ و بوی باقالیِ مامان بزرگ که گلپر و آب‌لیمو داشت و روی باقالی‌ها خطی سیاه و منحنی بود مثل ناخنِ بچه، و صدای نماز خواندن آقاجون که لم یلد را غمگین می‌گفت و لم یولد را آهسته، افتاده توی سرم و بیرون نمی‌رود، به خودم گفتم هر چه می‌خواهد بشود و بعد آمدم اینجا. بلندترین نقطه تهران. 

و ساعت‌هاست خیره‌ مانده‌ام به این شهر بی‌نفس بدون او و هر پکی که به سیگار می‌زنم را فوت می‌کنم میان چشم‌های درشت بی‌همه‌چیزش که همیشه انگار چیزی تویش رفته بود. و خوب که فوت می‌کردم لب‌هاش را می‌آورد جلو و یک‌بار طعم آدامس نعنایی می‌داد و دفعه بعد، مزه آلوچه‌های ترش پای دربند و دفعه هزارم، بوی دندان کرم خورده‌ای که به زور بردمش دندانپزشکی و هر بار که گفت آی، باهاش ‌پریدم هوا. 

و تمام آن غروب پاییزی را روی برگ‌های زرد و سرخ بلوار کشاورز قدم زدیم و جوک‌های ناجور گفتیم و سیگارهامان را با آتش هم روشن کردیم و درست میانِ آن دو درختِ توی هم رفته و تاریک، فهمیدم که سیگار هم مزه می‌خواهد. مزه لب‌هاش که بوی آمالگام و مگنای قرمز می‌داد. 

من آن وقت‌ها، نه شعر گفتن می‌دانستم و نه حتا بلد بودم یک متن ساده بنویسم. اما روزی که بهم گفت توی بلندترین شب پاییز بدنیا آمده، بی‌هوا در آمدم که با تو، همه چیز طولانی‌تر از همیشه است. و بود. مثل شب تولدش توی سفره خانه‌ای که روی هر تخت، یک کرسی نقلی گذاشته بودند و روی کرسی، پر بود از نارنگی و انگور و خیارهای قلمی و انارهای دانه سیاه. روبروی هم نشسته بودیم و گهگاه، جوراب‌های پشمی‌مان به هم می‌خورد و او می‌خندید و دلشوره داشت کسی بفهمد. 

بعد، از پشت سرش پیش‌خدمت‌ها را دیدم که کیک شکلاتی دونفره‌مان را آوردند و آهنگ تولدت مبارک پخش شد و همه آدم‌ها، کف زدند و سوت کشیدند و یلدا، وقتی شمع تولدش را فوت ‌کرد، گریه‌اش گرفت و گفت با تو همه چیز طولانی‌تر از همیشه به نظر می‌آید. و می آمد. تا زمانی‌که رفتیم فرودگاه. گفت قول می‌دهد درسش که تمام شد، زود برگردد. گفت زنگ می‌زند هر روز. نامه می‌فرستد و قسم خورد که دل‌تنگ می‌شود. 

و آخرین طعمی که از او به یاد دارم شیشه‌ای بود میان من و او. میان تمام جامانده‌ها و همه رفته‌ها. و من، خودم را سفت نگه‌داشتم که گریه نکنم و هواپیمایش که بلند شد، سیگاری آتش زدم که زهرمار بود. مثل همین یکی که مزه دود می‌دهد. دود شهر تنهای بدون او. شهر بی یلدا.

 

| مرتضی برزگر |

  • پروازِ خیال ...


در زر زری ترین شب دنباله دارها 

لبریزم از چکاچک خون انارها 


امشب قمر به عقرب چشمت رسیده است 

از اتفاق نادر نصف النهارها


هی باد بی هوا لچکم را به هم نریز 

گل کرده اند گوشه شالم بهارها 


قندیلهای یخ زده آذین گرفته اند

با بوسه ی نسیم و لب چشمه سارها


امشب بهار گل زده گیسوی برف را

حتی شکوفه رد شده از ذهن خارها 


امشب تو میرسی و خدا لانه میکند

حتی به روی شانه سرد حصارها


یلداترین بهانه من بیشتر بمان

دیگر دوباره گم نشوی در مدارها


فردا که شهر خواب تورا خواب مانده است

تو رفته ای و گم شده ای در غبارها


فردا تو رفته ای و زمین ایستاده است

تا سال بعد پای تمام قرارها


| رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...