کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سجاد سامانی» ثبت شده است

 

تو پادشاهی و من مستمند دربارم

مگر تو رحم کنی بر دو چشم خون‌بارم

مرا اگر به جهنم بیفکنی ای دوست

هنوز نعره برآرم که دوستت دارم

ردای عفو، برازنده ی بزرگی توست

وگرنه من به عذاب تو هم سزاوارم

امید من به خطاپوشی تو آنقدر است

که در شمار نیاید گناه بسیارم

تو را به فضل تو می‌خوانم و امیدم هست

اگر به قدر تمام جهان خطاکارم...

| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...

گریه ام جاریست

۳۰
فروردين

 

گریه‌ام جاریست، بارانی که می‌بینی منم!

چتر وا کن، ابر گریانی که می‌بینی منم...

 

| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...

ای غم

۰۳
بهمن

 

نسبت شاعری به من دادی

کاش دشنام می‌فرستادی!

«عاشقم»، عاشقی که در غم عشق

لذتی یافت بهتر از شادی

منِ تنها اسیر تنگم و تو

ماهی آب‌های آزادی ... ‌

از پریزادگان و سنگدلان

دل ربودی و آدمیزادی

گرچه یادی نمی‌کنی از من

رفتی و تا همیشه در یادی

سایه‌ات را خدا نگه دارد

ای غم ای نعمت خدادادی!

| سالیان / سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...

صبر کردم

۰۲
مرداد


زخم خوردم، صبر کردم؛ داغ دیدم، صبر کردم...

سالها اندوه تنهایی چشیدم، صبر کردم!


خواستی از دوستانم بگذرم، من هم گذشتم

دشمن دیرینه‌ام را با تو دیدم، صبر کردم...


گفتم آیا وصل نزدیک است؟ گفتی: «خوش خیالی»!

طعنه‌ای تلخ از لبی شیرین شنیدم، صبر کردم...


از دلیل گریه‌ام پرسیدی و بغض گلویم

آمدم پاسخ بگویم، لب گزیدم، صبر کردم...


دل شکستن، بی وفایی، دل به او بستن، جدایی

هر چه کردی من فقط آهی کشیدم، صبر کردم...!


| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...

پیشکش

۲۶
خرداد


ماهی تنهای تُنگم، کاش دست سرنوشت

برکه‌ای کوچک به من می‌داد، دریا پیشکش...


| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...


چیزی از عشق بلاخیز نمی‌دانستم

هیچ از این دشمن خونریز نمی‌دانستم

در سرم بود که دوری کنم از آتش عشق

چه کنم؟ شیوه ی پرهیز نمی‌دانستم

گفتم ای دوست،تو هم گاه به یادم بودی؟

گفت من نام تو را نیز نمی‌دانستم

بغض را خنده ی مصنوعی من پنهان کرد

گریه را مصلحت‌آمیز نمی‌دانستم

عشق اگر پنجره‌ای باز نمی کرد به دوست

مرگ را این همه ناچیز نمی‌دانستم

| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...


نیمی از جان مرا بردی، محبت داشتی!

نیم باقی مانده هم، هر وقت فرصت داشتی!


بر زمین افتادم و دیدم سراغم آمدی

دست یاری چیست؟ سودای غنیمت داشتی!


خانه ای از جنس دلتنگی بنا کردم ولی

چون پرستوها به ترک خانه عادت داشتی!


زخم خوردم گاهی از ایشان و گاه از چشم تو...

با رقیبان بر سر جانم رقابت داشتی!


ای که ابرویت به خونریزی کمر بسته ست، کاش

اندکی در مهربانی نیز همت داشتی...!


| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...


در جواب نامه فرهاد اگر شیرین نوشت:

"با همه نامهربانم"، بشنو و باور مکن!


| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...


نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست

گریه ی ممتد یک مرد نمی‌دانی چیست


روی پوشاندی و پوشاندن این ماه تمام

آنچه با اهل زمین کرد نمی‌دانی چیست


در کجا علم سخن یاد گرفتی که هنوز

ظاهرا معنی «برگرد» نمی‌دانی چیست


شادمان باش ولی حال مرا هیچ مپرس 

آنچه غم بر سرم آورد نمی‌دانی چیست


گفتم از عشق تو دلخون شده‌ام، خندیدی

نازپرورده‌ای و درد نمی‌دانی چیست


| سجاد سامانی |

  • پروازِ خیال ...