کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صفا سلدوزی» ثبت شده است

 

قبل ازینکه یاد "پدرم" بیفتم فکر میکردم مظلوم ترین عضو خانواده مان کاکتوسِ کنارِ پنجره است!

با آن تیغ های روی صورتش،همیشه گوشه ی پنجره کز میکردُ به تنهایی اش فکر میکرد.

گاهی آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میساخت که یادمان میرفت اصلا وجود دارد!

کاکتوسِ مظلومی که هر طوری شده زور میزد برای شادی دلمان گل بدهد ولی تا حالا هیچوقت موفق به این کار نشده بود و شاید ما را با این کارش مجبور کرده بود که کمی بیشتر نازش را بکشیم.

ولی حالا که "پدرم" را نگاه میکنم میتوانم قسم بخورم که مظلوم ترین عضو خانواده مان اوست.

ته ریش مردانه و زبرش را بهانه میکنیم که بغضِ تویِ حرفهایش را نوازش نکنیم.

آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میسازد که فکر می کنیم دلش از پولاد استُ تنش چیزی سخت تر از آن.

فکر میکنیم خستگی های مدام در او اثری ندارد،

ولی دلش آنقدر نازک است که با آهی از طرف ما میشکندُ با نگاهی از سرِ بی حوصلگیمان اشکهای مردانه اش را توی دلش چال می کند!

"پدر مظلومی" که هر طوری شده برای شادی دلمان،زندگیمان را گلستان می کند و ما بیشتر وقتها یادمان می رود ناز باغبانی که صاحبِ گلستان است را بکشیم.

 

| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...

 

امروز

بوسه ی جوانه ای را

روی ساقه ی غمگین زمستان دیدم

دلم آرام شد

مثل درختی که باد،

راز دلش را برایش فاش کرده است

 

امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرم

سلام کنم

حالش را بپرسم

و بگویم کی از راه خواهی رسید

میخواهم کوچه را آب و جارو کنم...

 

امروز دلم خواست لبخند بزنم

دلخوش باشم به صدای غلغل سماور

دلخوش باشم به سلام مادر

دلخوش باشم به عطر گرم چای

امروز دلم خواست برای غم کاری کنم

بگویم خبر داری فردا شادی از راه خواهد رسید؟

 

| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...


من از کسی که تو رو داره چند قدم جلوترم، چند قدم خوشبخت‌ترم!

من می‌تونم همیشه دوسِت داشته باشم بدون اینکه دلم بگیره ازت، من می‌تونم تا ابد داشته باشَمت بدون اینکه ترسِ رها شدن داشته باشم، تو مثل یک شی تجزیه ناپذیری برام.. من مثل کسی که تو رو داره دلواپس نگاه بقیه نیستم، من حسودی اون لحظه‌هایی رو که دنیا حسرت قشنگی‌هاتو می‌خوره نمی‌خورم، چون تو خود منی...ذره ذره منی!

من قبول کردم که تو سهم من نبودی! من قبول کردم که دوست داشتن، فقط داشتن جسمت نیست. تو همیشه با منی، حتی وقتی با اونی، حتی وقتی بدون اونی. من حسم بهت عوض نمیشه وقتی دوسش داری، وقتی براش میمیری، وقتی ازش خسته میشی، وقتی میخوای کنارش برگردی، وقتی عاشق کسی دیگه میشی!

تو شدی دین و اعتقاد من...دین و اعتقادی که از بقیه بهم ارث نرسیده، که چشم بسته تو آغوش نگرفتمش، که بقیه تو گوشم نخوندن، که از روی دست بقیه کپی نکردم، که از ترس خدا بهش ایمان نیاوردم!

تو اعتقاد منی، توی دوست داشتنی...


| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...


تلویزیون را روشن میکنی

و هیچوقت نمی فهمی

بازیگر زنی که چشمهایش

غمگین تر از زیبایی اش هست،

چقدر شبیه زنیست که رفتنت را

توی آغوش مرگ اشک ریخت،،،،،

و چقدر شبیه زنیست که بعد از مادر شدن

سینه ی پر از شیرش را

در دهان نوزاد مرده اش گذاشت!

تلویزیون را خاموش کن

تو طاقت دیدنش را نخواهی داشت

دیدن روزهای این زن،

فقط از پس چشمهای زنی بر می آید

که هر روز به شیوه ای جدید می میرد ...


| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...