خورشید تو
- ۲ نظر
- ۰۳ مهر ۰۲ ، ۲۲:۵۹
- ۱۸۹ نمایش
دلخوشم با غزلی تازه همینم کافی است
تو مرا باز رساندی به یقینم کافی است
قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟
گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست
گله ای نیست من و فاصله ها همزادیم
گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست
آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن
من همین قدر که گرم است زمینم کافیست
من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه
برگی از باغچه ی شعر بچینم کافیست
فکر کردن به تو یعنی غزلی شور انگیز
که همین شوق، مرا خوب ترینم! کافیست
| محمد علی بهمنی |
ماجرای من و تو، باور باورها نیست
ماجرایی است که در حافظهی دنیا نیست
نه دروغیم نه رویا نه خیالیم نه وهم
ذات عشقیم که در آینه ها پیدا نیست
تو گمی درمن و من درتو گمم، باورکن
جز در این شعر نشان و اثری از ما نیست
شب که آرامتر از پلک تو را میبندم
با دلم طاقت دیدار تو، تافردا نیست
من و تو ساحل و دریای همیم، اما نه!
ساحل این قدر که در فاصله با دریا نیست...
| محمدعلی بهمنی |