کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مصطفی مستور» ثبت شده است

لبخند تو

۲۰
اسفند

 

گفتی دوستت دارم و رفتی،

من حیرت کردم!

از دور سایه‌هایی غریب می‌آمد،

از جنس دل تنگی و اندوه

و غربت و تنهایی

و شاید عشق...

 

با خود گفتم هرگز دوست‌ات نخواهم داشت،

گفتم عشق را نمی‌خواهم !

ترسیدم و گریختم...

رفتم تا پایان هر چه که بود و گم شدم،

و این‌ها

پیش از قصه‌ی لبخندِ تو بود...

 

| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


همه ی این هزار حرف نگفته

این هزار شعرِ نسروده

همه ی این هزار قاصدک سپید

قاصدان هزار " دوستت دارم" نهفته

که با تفرق ابدی

تنها یک فوت فاصله دارند،

نثار تویی که به فروتنی "نیستی" !

و در تک تک سلول های روح من

لانه کرده ای...


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


در این هستى غم‌انگیز،

وقتى حتى روشن کردن یک چراغ ساده‌ى دوستت دارم،

کام زندگى را تلخ مى کند...

وقتى شنیدن دقیقه‌اى صدای بهشتى‌ات،

زندگى را تا مرزهاى دوزخ مى‌لغزاند...

دیگر نازنین من، چه جاى اندوه؟

چه جاى اگر؟ چه جاى کاش؟

این حرفِ آخر نیست!

به ارتفاعِ ابدیت "دوستت می دارم"

حتى اگر به رسم پرهیزکارى‌هاى صوفیانه

از لذت گفتنش امتناع کنم...!


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


خرمن گیسویت را نمی خواهم

و کمان ابرویت را

یا نرگس چشم

یا غنچه ی دهان

یا قامت سرو

یا لب لعل

و ماه صورتت را

نمی خواهم

آه، 

اگر چیزی هست 

برای رام کردن این اسبِ وحشیِ روح

صدایت صدایت صدایت

تنها صدایت از پشت تلفن راه دور.


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


خیلی زود عاشق هم شدیم . 

مثل بیشتر عشق ها، تقریبا بی دلیل !

یعنی حتی اگر دلیلی داشته باشد، من دلیلش را بخاطر نمی آورم!

تنها دلیلی که به خاطر می رسد انگشتان افسانه است. 

من به طرز احمقانه ای ناگهان عاشق دست ها و انگشتهای او شدم ؛

در واقع اول انگشتهایش را دیدم و بعد صورتش را !

دست راستش را گذاشته بود روی پیشخوان کتابخانه و داشت با دست چپ 

چند تار مو را که روی گونه ی راستش افتاده بود،

زیر روسری اش می گذاشت.

همه ی این ها چند ثانیه بیشتر طول نکشید. 

حتی وقتی روسری اش را صاف کرد و دستش را پایین آورد 

و من می توانستم نیم رخش را ببینم، 

هنوز محو دست ها بودم.

داشتم فکر می کردم_ یعنی حس می کردم_ که این انگشت ها،

به خاطر ظرافت و زیبایی و انحنای نرم و معصومیت تا مرز تقدس شان شایسته ی دوست داشتن اند. 

همان لحظه بود که عاشقش شدم...


| من گنجشک نیستم / مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...

در عشق

۲۴
بهمن


حرف که می‌ زنی

من از هراس طوفان زل می‌زنم به میز

به زیرسیگاری

به خودکار

تا باد مرا نبرد به آسمان.


لبخند که می‌زنی

من ـ عین هالوها ـ

زل می‌زنم به دست‌ هات

به ساعت مچی طلایی‌ ات

به آستین پیراهن ا‌ت

تا فرو نروم در زمین.


دیشب مادرم گفت: 

تو از دیروز فرو رفته‌ ای

در کلمه‌ای انگار

در عین

در شین

در قاف

در نقطه‌ ها!


| مصطفی مستور‏ |

  • پروازِ خیال ...


و چه قدر خسته‌ ام از «چرا؟»

از «چه گونه!»

خسته‌ام از سؤال‌ های سخت

پاسخ‌های پیچیده

از کلمات سنگین

فکرهای عمیق

پیچ‌های تند

نشانه‌های بامعنا، بی‌معنا

دلم تنگ می‌شود گاهی،

برای یک «دوستت دارم» ساده

دو « فنجان قهوه ی داغ »

سه « روز تعطیلی در زمستان »

چهار « خنده‌ ی بلند »

و پنج « انگشت » دوست داشتنی!


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...

اشتباه من

۳۰
آذر


اشتباه اول من این بود که به تو اعتماد کردم.

اشتباه دوم من این بود که عاشقت شدم.

اشتباه سوم من این بود که فکر می کردم با تو خوشبخت می شم.

اشتباه بعدی من این بود که تو رو صد بار بخشیدم.

اشتباه هزارم من این بود که هیچ وقت خودم رو از پنجره پرت نکردم بیرون!

هنوز هم دارم اشتباه می کنم که با تو حرف می زنم..


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...

مرحله ی چندم؟

۱۳
شهریور


توی مراحل اول ، تو فقط عاشق می شی. 

حسابی عاشق می شی. 

اونقدر که دوست داری کرهء زمین رو به اسم طرف کنی.

اونقدر که دوست داری شیرجه بزنی تو طرف، 

تو دستاش، 

تو روحش.

دوست داری میلیون ها ساعت نگاش کنی، 

اما دوست نداری واسه یه لحظه، حتی یه لحظه بهش دست بزنی !!

دوست نداری لمسش کنی، 

دوست نداری باهاش بخوابی...

فقط آدمای کمی، آدمای خیلی خیلی کمی می تونن تو این مرحله باقی بمونن و لیز نخورن تو مرحله ی بعد.

عین زمین داغی که پا برهنه توش وایسی...

مرحله بعد اینه که هم عاشق هستی هم دوست داری بهش دست بزنی

بازم فقط بعضی آدما می تونن توش باقی بمونن. 

مرحلهء آخری هم هست که تقریبا اکثر آدمای دنیا تو کثافتِ این مرحله زندگی می کنن ...!

تو این مرحله عاشق نیستی و فقط دوست داری باهاش بخوابی. 

بگذریم که بعضیا اونقدر نابغه اند که بدون عبور از مراحل قبل یه راست می پرن تو مرحله سوم...


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...


وقتی به تو فکر نمی کنم انگار چیزی گم کرده ام

و وقتی هم بهت فکر می کنم انگار چیزی گیر کرده تو گلوم. 

دیشب رفتم توی حیاط، زیر بارون. 

همین طور با خودم اسم ات رو صدا می زدم. 

چادرم خیس خیس شده بود. 

فکر می کردم اگه روزی بمیرم و تو خبر نداشته باشی چی؟ 

اگه زن کس دیگه ای بشم چی؟ 

کاش می تونستم دوست ات نداشته باشم. 

کاش توفانی می اومد و همه چیز رو با خودش می برد.


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...

کسوف و گرما

۲۹
فروردين


وقتی دل دست هایم

برای انگشتان کوچکت تنگ میشود

آن ها را میگذارم در برابر خورشید 

تا با ترکیبی از کسوف و گرما

دوریت را معنا کنم...


| مصطفی مستور |

  • پروازِ خیال ...