کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مهتاب یغما» ثبت شده است


سوار بر اتوبوسی که از "تو" دورم کرد

که بی "تو" بغض شوم دست‌های گرمت را...

که حسرتم بشود لمس کردن موهات...

که تن کنم کت خاکستریِ چرمت را...

 

"تو" را مدت یک روز و چند ساعتِ تلخ

ندیدمت جز در چشم‌های راننده

که ناگهان وسط جاده عاشقم شده بود...

میانِ بغض خراسانیِ دو خواننده!


دو چشمِ قهوه‌ایِ رنگ چشم‌های خودت

چرا دروغ بگویم؟ نگاهِ گرمی داشت...

و تووی آینه با چشم‌هاش می‌خندید

و مثل "تو" کتِ خاکستریِ چرمی داشت

 

"تو" را بغل کردن در نهایت احساس

میانِ وحشیِ پر اضطرابِ بازوهاش

و بوسه چسباندن رویِ التهاب لبش

و دست بردنِ با عشق بر سر و موهاش

 

به چیزهای زیادی که تووی فکرم بود

به عاشقت شدن و بعد از آن، رها شدنم

به چشم‌هات؛ به مو‌هات؛ به طنین صدات

به در نهایتِ وابستگی جدا شدنم...

 

به شکل‌های زیادی "تو" را بغل کردم

به شکل‌های زیادی،  ولی جواب نداد!

نه عشق، نه بوسه، نه نگاه، نه آغوش...

به چشم‌هام کسی جز خود "تو" خواب نداد


به شکل‌های زیادی "تو" را بغل کردم

دلیلِ خود کشیِ این زنِ جوان بودی!

سوار بر اتوبوسی که از "تو" دورم کرد

"تو" چشم‌های تمام مسافران بودی


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...


آه دکتر! سرِ من درد بزرگی شده است

بره ی لعنتی ام عاشق گرگی شده است


سرد شد از تن من... دل به خیابان زد و رفت

گرگِ من بره نچنگیدهِ به باران زد و رفت


آه دکتر! لبِ او «صبر و ثباتم» می داد

بوش «وقت سحر از غصه نجاتم» می داد


آه دکتر! نفست گم شده باشد سخت است

نفست همدم مردم شده باشد... سخت است


آه دکتر! سرِ من درد بزرگی دارد

بره ام میل به بوسیدن گرگی دارد


دکتر این بار برایم نمِ باران بنویس

دو سه شب پرسه زدن توی خیابان بنویس


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...


خنثی شدم در جنگ دلتنگی و لبخندم

دردِ زنِ زندانیِ زاییده در بندم...


حال و هوایم ابری و ... باران نمی گیرد

آنقدر این زن مُرده ... دیگر جان نمی گیرد...


من طعمِ تلخِ قهوه ات در کافه ای دنجم

از بودنت با هیچکس دیگر نمی رنجم...


در کوچه ها... در رفت و آمدهای پر تکرار

می خوابمت در بی کسی... در... گریه با سیگار


غم را درون بطریِ مشروب حل کردن...

خود را در اوج بی کسی هایم بغل کردن...


سیگار روشن کن! دلم آوار می خواهد

این بغض ها؛ تنها... صدای تار می خواهد


نه... هیچکس در متن دنیا آرزویم نیست

دیگر کسی معشوقه ام... غیر از پتویم نیست


حال و هوایم ابری و ... باران نمی گیرد...


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...


تنها در خلوت اتاق

با هر چیزی می شود حرف زد

با میز

با گل های شمعدانی

با هرچه که هست...

اما من دیوانه ام !

میان این همه هست

با تو حرف می زنم که نیستی...


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...


گاهی پناه می برم به عطر چای،

به کیف آرایشم،

به آهنگ های شاد ...

گاهی

تمام سعی ام را می کنم

بعد...

با صدای بلند گریه می کنم فقط 


| مهتاب یغما |

  • پروازِ خیال ...