کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «یدالله گودرزی» ثبت شده است

پاییزانه

۰۶
آبان

 

پاییز این مسافر غمگین رسیده است

بر قالی قشنگ زمین آرمیده است

 

پاییز زرد، مثل غزالی گریزپا

از دست هجمه های زمستان رمیده است

 

آنقدر خسته است که از فرط خستگی

گویی که جاده های زمان را دویده است

 

در دست او طلوع انار است و پرتقال

پاییز در افق، گل خورشید چیده است

 

پاییز، روی بوم غم انگیز روزگار

تصویر شاعرانه ی خود را کشیده است

 

مِهرش به دل نشسته و آبان و آذرش

مثل نسیم، در دل باران وزیده است!

 

پاییز عاشق است، شبیه تمام ما

یک قطره روی گونه ی زردش چکیده است...

 

| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


بیا مثل باران هوایی شویم

پُر از لحظه های رهایی شویم


ازاین تیرگی خسته شد قلب ما

بیا عازم روشنایی شویم


وفادار باشیم با یکدگر

که تا دشمن بی وفایی شویم


سکوت من و تو پُر از نیستی است

صدایی پر از هم صدایی شویم


به آیینِ آیینه ها رو کنیم

برای رفیقان فدایی شویم


بپیچان دلت را میان غزل

بیا عشق من! مومیایی شویم


به درگاه باران نیایش کنیم

بیا این سحر را خُدایی شویم...!


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


در شنبه ترین روز جهان از تو سرودم

تا جمعه ترین ثانیه همراه تو بودم


یک هفته پر از هلهله ی نام تو گشتم

یک هفته پراز وسوسه گردید وجودم


گرچه دل تو سخت تر از سخت ترین بود

راهی به دماوندترین کوه گشودم!


از پنجره ی اشک به قلب تو رسیدم

آیینه تَرَک خورد به هنگام ورودم!


با آنکه قناری تر از آواز، تو بودی

من غیر سکوت از لب لعلت نشنودم


نام از تو نبردم نکند شهر بداند

از بس که من از بردن نام تو حسودم!


رودی شده ام وازَده در معرض توفان

از زلزله ی آبیِ این عشق، کبودم!


تو شعرترین شعرترین شعر جهانی

من شاعر گُنگی که فقط از تو سرودم!

 

| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری !

بیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب داری


چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد

تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !


چشم تو، شرح جهان های موازی ست مرا

بیشتر از کُتُب فلسفه مطلب داری


پیش زیبایی ناب تو معذب هستم

بس که چشمان پراز شرم و مودب داری


چشم های تو جهانی ست که بی پایان است

تور دیدار ازاین منظره، هر شب داری!


چهره ات در اثرِ شرم چه گلگون شده است

نکند ای بُتِ سودازده ام، تب داری...؟!


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...

آغوش تو

۲۵
مرداد


مهم نیست دریا

سَر خورشید را زیر آب کند

مهم نیست آسمان

ماه را سر به نیست کند

و ستارگان را بتارانَد 

من به خدایی دل سپرده ام

که در پوست تو زندگی می کند!

 

شبها که بادها

در روح من تنوره می کشند

در بندر شانه هایت لنگر می اندازم

و سر بر سخت ترین صخره می گذارم

تا آنگاه که سوسوی آن دو فانوس

خاموش شود

و در سکوت، آغوش تو

چون کِشتی سرنگونی

در مه فرو رَود !


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...