کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۷ مطلب در دی ۱۳۹۷ ثبت شده است

چمدان

۲۸
دی


تقدیر من همین چمدان بیشتر نبود

قلبی شکسته و نگران بیشتر نبود


شور بهار را به رقیبم سپردی و 

آنچه به من رسید، خزان بیشتر نبود


دیر آمدم، ندیدمت و جای خالی‌ات

سهم من از گذشتِ زمان بیشتر نبود


از دیگران که زخم جگر قسمتم شد و

سهم من از تو زخم زبان بیشتر نبود


دنیا چه ساخت از منِ دیوانه، جز زنی

عادی، که درد او غم نان بیشتر نبود


بر شانه های خسته‌ی من هر کسی گذشت

آنچه گذاشت، بار گران بیشتر نبود


از آنچه ریختی همه‌ی عمر پای من

تنها نیازم این چمدان بیشتر نبود


| زینب اکبری |

  • پروازِ خیال ...


فلانی سلام، امروز که دارم برایت می نویسم خندانم و چشم هام چیزی از روزهای گذشته کم ندارد،

چیزی که میگفتی اگر بروی با خودت میبری و نبردی، یعنی نگذاشتم که ببری،

نگذاشتم دست رویاهام را بگیری و بیندازیشان یک جای دور و برق توی چشم هام را کم کنی که بعد از تو بنشینم یک گوشه، زانوی غم بغل بگیرم و آنقدر اشک بریزم که شعله ی نگاهم به تاریکی پیوند بخورد و هیچ یادم نیاید قبل از آن اتفاق، آهویی بودم که دویدن برایش کم بود و دلَش میخواست بال دربیاورد و توی غروب های دل انگیز زمستان تا اٌفق پرواز کند،

نگذاشتم از یادم ببری عشق تا همیشه میتواند راهش را توی دل آدم پیدا کند و زندگی مثل لمس گلبرگ های یاس لطیف است، که هنوز چیزهایی توی دنیا هست و آدم را به نفس کشیدن وصل میکند و طعم مربای بهارنارنج مادربزرگ را میدهد که شیرین است و عطرش داستان عشق های اساطیری را یاد آدم می آورد،

نگذاشتم دلم را مچاله کنی و بگذاری لای روزنامه های میز کارت که بود و نبودشان برایت فرقی نداشت و اگر نبودند خیال میکردی باد قاصدکی را از مقابلت برده و میخواهد به یک نفر دیگر بسپاردش،

نگذاشتم چون دوست داشتن اگر آنی باشد که باید، کم نمی آید و نیمه ی راه مثل خون جریان یافته از زخم های آدمی تمام نمیشود، مثل قلب خون را میگیرد و میچرخاند که آدم را سرپا نگهدارد، که عشق اگر بودنش به حادثه ای بند باشد عشق نیست و تمام شدنش چیزی از چشم های آدم کم نمی کند...

راستی از چشم های من نه اما، از چشم های تو چیزی کنار من جا نمانده است؟!


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...

با عشق

۲۸
دی


از مرهم یکدیگر، تا زخمیِ هم بودن

راهی ست که بی‌مقصد، با عشق سفر کردیم


| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...

آفتاب

۲۷
دی


نسترن آفتاب ترس من

از شمعدانی ها بپرس

که آفتاب؛

عشق است و 

تو

دلیل آن.


| کوروش آسمانی |

  • پروازِ خیال ...


انقدر خوب می شناختمش که قبل از حرف زدن می فهمیدم داره به چی فکر می کنه...

چشماش می گفت یه نقشه هایی واسه آینده ش کشیده، همون چشما می گفت نقشه رو اشتباه کشیده. می دونستم وقتی چیزی میره تو سرش باید انجام بده، حتی اگه وسط راه بفهمه نقشه ش اشتباست، حتی اگه از ناکجاآباد سر در بیاره.

خیلی زود فهمید جاده رو اشتباهی رفته، فهمید هر جاده ای برای رسیدن نیست...

وقتی برگشت دوباره دیدمش...موهای طلایی بلندش شده بود موهای پسرونه ی مشکی...قهقهه هاش شده بود لبخند...ولی چشماش همون بود، همونی که با دیدنش می فهمیدم چه حالیه...حال خوبی نبود.

همینطور که ناخن می جویید بهم گفت تو قدیمی ترین رفیقمی، منو از خودم بهتر می شناسی، کجا رو اشتباه رفتم که نشد؟

می دونستم کجا رو اشتباه رفته، چون خودم قبلا این جاده اشتباه رو رفته بودم...«دوست داشتن یک طرفه»... من اسمش رو گذاشته بودم جاده ی بن بست! جاده ای که همه ی انرژیت رو صرفش می‌کنی و کلی واسه رسیدن به مقصدت وقت می ذاری ولی تهش هیچی نیست...هیچی...بن بسته و باید برگردی نقطه ی شروع...فقط بعد از برگشتن یه آدم دیگه ای میشی، یکی که دیگه کمتر دل به جاده می‌زنه!!!

زد رو میز و گفت حواست کجاست؟ جواب سوالم رو ندادی

تو چشماش نگاه کردم و گفتم: زمین تا آسمون رو متر‌ کردی؟ همین اندازه فرقتون بود...

یه پوزخند زد و گفت بچه که بودم فکر می کردم آسمون خیلی نزدیکه...انقدر که دستم رو ببرم بالا ، ابرها رو می تونم بگیرم...

بهش گفتم حالا چی رفیق؟!

گفت حالا می دونم فاصله یعنی چی!


| حسین حائریان |

  • پروازِ خیال ...

نفر دوم

۲۷
دی


من آدم "عشق دوم"بودن نیستم جانم...

آدم اینکه خسته از راه برسی با کوله باری از مقایسه و انتظار استقبال گرمم را داشته باشی

من تمام زنانگی هایم را در صندوقچه ی مادربزرگ پنهان کرده ام برای کسی

که اولینش باشم...

که اولینم باشد...

این همه سال با تنهایی نجنگیده ام برای "نفر دوم" شدن!


| الناز شهرکی |

  • پروازِ خیال ...


ای که هوای منی بی تو نفس ادعاست

ذکر کمالات تو تذکرﺓ الاولیاست

مثنوی معنوی ست قصه ی ما که در آن

آخر هر ماجرا اول یک ماجراست

در صف قند و شکر زندگی ام تلخ شد

قند من افتاده است پس صف بوسه کجاست

بوسه ی گرمی بده تا لبم اذعان کند

بین دو قطب رُخَت خط لبت استواست

باز هم افتاده در پیچ و خم قامتت

شکر خدا که دلم گمشده در راه راست

ای نه چنین نه چنان در دل من همچنان

عشق زمینی بمان عشق هوایی هواست


| غلامرضا طریقی |

  • پروازِ خیال ...


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است.

عشقی که گرم و شدید است

زود می سوزد و خاموش می شود.


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است...

اگر مرا بسیار دوست بداری

شاید این حس تو صادقانه نباشد

کمتر دوستم بدار تا ناگهان عشقت به پایان نرسد. من به کم هم قانعم...

اگر عشق تو اندک و کم اما صادقانه باشد من راضی ام. دوستی پایدار و همیشگی از هر چیزی بالاتر است.


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است...

بگو تا زمانی که زنده ای دوستم داری

و من نیز تمام عشق خود را به تو پیشکش می کنم و تا زمانی که زندگی باقی است هرگز تو را فریب نمی دهم.


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش

این وزن آواز من است.

عشق پایدار٬ لطیف و ملایم است و در طول عمر ثابت قدم.

با تلاش صادقانه چنین عشقی به من هدیه کن و من با جان خود از آن نگهداری خواهم کرد.

عشق صادقانه پایدار و همیشگی است.


مرا کم دوست داشته باش

اما همیشه دوست داشته باش

همان گونه که وزن زندگی است.


| کریستوفر مارلو |

  • پروازِ خیال ...

بغلم کن

۲۶
دی


بغلم کن میان رویایت 

بغلم کن میان بغض و شکست 

بغلم کن میان هر بوسه 

بغلم کن که مرگ نزدیک است


بغلم کن که غیر رویایت 

هیچ امیدی به با تو بودن نیست 

بغلم کن که هیچ تقدیری 

به تباهی طالع من نیست


| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


بعضی ها پنجره را باز می کنند

و فریاد می کشند،

بعضی ها پرده ها را می کشند

و گریه می کنند.


| الهام اسلامی |

  • پروازِ خیال ...


" کل ما بشتقلک

بقطف من السماء نجمة،

و علی قد ما اشتقتلک

صارت السماء عتمة "


هربار که دلتنگت می‌شوم

ستاره ای از آسمان سقوط می‌کند،

و آنقدر دلتنگت شدم

که آسمان تاریک شد...


| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...


محبوبِ من!

مثل شادی نباش که می‌گذرد و پنهان می‌شود

مثل غم باش و با من بمان.


| غاده السمان |

  • پروازِ خیال ...

صدات

۲۱
دی


کاش صدات نوار کاست دو لبه ای بود که از تموم شدنش نمی ترسیدم. می دونستم میشه برش گردوند. می دونستم یه جاهایی گیر میکنه،به خودش میپیچه. اما با دستام درست می شه.

کاش صدات کیفم بود که می ذاشتم روی میز. کاش صدات مبل خونه م بود. شناسنامه بود. اسم کوچیکم بود. دستخطم بود.کاش صدات هود اشپزخونه م بود. لولای در اتاقم بود. زنگ تلفن همراهم بود. 

کاش می شد از صدات عکس گرفت.نگاهش کرد. کاش میشد بعد از نبودن،صدات رو گذاشت توی کمد. 

کاش صدات جیب داشت. دستهام رو گرم میکرد.

کاش میشد روی صدات نوشت.تاش زد،گریه کرد. کاش می شد سرم رو روی صدات میذاشتم. دستم رو دورش میگرفتم،دست دیگه‌م خیس می شد.

کاش صدات چنگالی بود که موقع ظرف شستن از دستم افتاد توی سینک. صدات ترافیک اتوبان کرج بود.

کاش صدات دکمه ی اسانسوری بود که هر روز به انگشتم میخورد. به زحمت بسته شدن در تاکسی قدیمی بود.خوردن پاشنه ی کفش به سرامیکای راهرو بود.

کاش صدات گلستان بود وقتی از فروغ می پرسن. نیچه بود وقتی با اسب گریه کرد. همینگوی بود وقتی به معشوقه ش گفت"انگار پاهات از شونه هات شروع میشن".

کاش صدات یه جفت پابود. می تونستم با صدات برم. با صدات بیفتم. با صدات دراز بکشم. با صدات بپرم. 

کاش صدات دستی بود که شیشه ی ماشینو می کشه پایین. کاش صدات با سرعت بیست تا زیر بارون می روند. صدات گرماشو می ذاشت روی پشتی صندلیم. صدات میخندید. صدات توی تراس خونه سیگار می کشید. دوش رو باز میکرد. موهاشو کنار میز صبحونه با حوله خشک می کرد و چند قطره اش می پرید روی صورتم.

کاش من صدات بودم. کاش من بودم...حتی با اینکه نیستی.


| الهه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...

جوگندمی

۲۱
دی


تا دسته دسته موی تو جوگندمی که شد

دیدم چه سرزمین پر از خیر و برکتیست


| فرامرز عرب عامری |

  • پروازِ خیال ...

سربازها

۲۱
دی


سیاست مدارها به جنگ نمی روند

تعدادشان کم است،

و طول عمرهای بلندی دارند...

و سربازها

سربازها

داستان های کوتاه غم انگیزند...


| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...


ای که چشمان عزلخوان و مورّب داری !

بیشتر از غزلِ « سایه » مخاطب داری


چشم تو مستیِ صد جامِ پیاپی دارد

تو که لبهایی از انگور، لبالب داری !


چشم تو، شرح جهان های موازی ست مرا

بیشتر از کُتُب فلسفه مطلب داری


پیش زیبایی ناب تو معذب هستم

بس که چشمان پراز شرم و مودب داری


چشم های تو جهانی ست که بی پایان است

تور دیدار ازاین منظره، هر شب داری!


چهره ات در اثرِ شرم چه گلگون شده است

نکند ای بُتِ سودازده ام، تب داری...؟!


| یدالله گودرزی |

  • پروازِ خیال ...


از من شعر می‌خواهی

شعری پر از تشبیه و استعاره

ببخش عشق‌ من

در خورجینم هیچ چیز شبیه به زیبایی تو ندارم...


| ایلماز اردوغان / ترجمه: سیامک تقی زاده |

  • پروازِ خیال ...

منم

۲۰
دی


وسط داد و بیداد و دعوا یهو می‌گفت:

"منم!"

راستش اونقدری سرم گرم گله و لجبازی بود که توجه نمی‌کردم توی جواب اون همه حرف فقط نوشته منم! حواسم نبود بپرسم اصلا یعنی چی منم؟! منم چی؟! فحشه؟! بد و بیراهه؟! چیه این منم! بدتر حرصی می‌شدم و آتیش معرکه بالا می‌گرفت و کار می رسید به اونجایی که نباید!

یه بار اما وقتی گفت منم، دیگه سکوت نکرد. داد زد:

" منم! 

اینی که داری باهاش می‌جنگی منم!

دشمن نیست، غریبه نیست، رهگذر کوچه و خیابونم نیست، منم!

نه شمشیر دستمه، نه سنگر گرفتم جلوت، نه قراره باهات بجنگم.

ببین دستام بالاست؟! تسلیمم. نه از ترس و نه بخاطر ناحق بودنم، فقط به حرمت عشقی که تو از یادت می‌بریش گاهی!

یه وقتایی اگه سکوت می‌کنم دربرابرت برای این نیست که حرفی واسه گفتن ندارم یا نمی تونم جواب حرفاتو بدم؛ فقط برای اینه که حالیمه قرار نیست خراب کنیم چیزیو، اگه بحثیم هست برای بهتر شدنمونه. یادم نمیره اینی که جلوم وایساده تویی. ولی تو انگار یادت میره اینی که داری زخم رو زخمش می‌زنی منم، می‌فهمی؟! منم!"

بعد اون تلنگر انگار بزرگ تر شدم، بزرگ تر شدیم جفتمون. حالا اونم خبط و خطایی اگه کنه بهش میگم ببین فهمیدما، هرچند از نظر من درست نبود این کارت ولی چون تویی اشکال نداره، فدای سرت! فقط دیگه تکرار نشه که کلاهمون میره توو هم!


| طاهره اباذری هریس |

  • پروازِ خیال ...

عادت

۲۰
دی


و آخ به آدم گرفتار عادت!

آدم وهم زده اى که گمان میکند همه چیز، همیشه، همان جا و همان طور مى ماند!

که یاد نمى گیرد چیزهاى دور ریختنى زندگى اش را دور بریزد.

انسان پوک پر از اعتماد!

آخ از لحظه اى که باید برود! 

که باید زندگى اش را بریزد توى چندتا کارتن، پشت یک کامیون جا بدهد و از خانه اى به خانه اى دیگر برود.

یا از آدمى به آدم دیگر...


| دال دوست داشتن / حسین وحدانی |

  • پروازِ خیال ...

فصل گریه

۱۹
دی


فصلی‌ست بین پاییز و زمستان

من نام آن را می‌گذارم

فصلِ گریه،

فصلی که جان به آسمان نزدیک می‌گردد!


| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...


چقد دیوونگی شیرینه وقتی

 روی لبهای تو لبخند میاد

کنارت هستم و چیزی نمیگم

تو میخندی زبونم بند میاد


سرم گیجه چشای قهوه ایته 

بذار این لحظه ها رو مات باشه

بذار دستات و تو دستم بگیرم

بذار دستم توی دستات باشه


یکم سبزه یکم شیطون و شیرین

یکم خسته یکم مغرور و دلسرد 

تو از بس با نگاهم گرم بودی 

زمستون توی دستای تو گل کرد


میون لحظه های بیقراری

دارم جون میدم و کم رنگ میشم

تو رو میبوسم و اما دوباره 

واسه بوسیدنت دل تنگ میشم 


مهم نیس دسته کی میچرخه دنیا 

مهم نیس کی دلش از کی گرفته

مهم مائیم و آغوش خیابون 

عجب بارون دلچسبی گرفته 


تو و عشق و تو و شور و تو و شعر 

من این دنیا رو با تو دوست دارم 

من اونقد عاشق و دیوونه ام که

ندیده بچه هام و دوست دارم


بغل کردم تموم آرزوم و

تو رو توی خودم محکم گرفتم 

دوتا پاهام و کردم تو یه کفش و 

دوتا دستات و تو دستم گرفتم


کنارت حال خوبی داره قلبم

میخوام هرچی نگاهت خواست باشم

تو رو میخوام و عشق از من بعیده

کمک کن با خودم رو راست باشم


| هانی ملک زاده |

  • پروازِ خیال ...


من فقط دلم می‌خواست 

توی تاریکی در بغلش بخوابم

و به صدای بارون گوش بدم. 

الان هردومون داریم

بارونِ به این خوبی رو تلف می‌کنیم...


خداحافظ گاری کوپر / رومن گاری |

  • پروازِ خیال ...

فاصله

۱۹
دی


فاصله شاید دلتنگی بیاره، اما دل آدما رو به هم نزدیک تر می‌کنه!

من انقدری که به تو فکر می‌کنم، به آدمای اطرافم نگاه نمی‌کنم!

انقدری که از تو برای خودم خاطره‌های خیالی می‌سازم، خاطرات دیگه رو به یاد نمیارم!

گاهی وقتا آدما، من رو با دست نشون می‌دن و فکر می‌کنن دیوونه شدم!

اونا نمی‌فهمن من دارم با تو بلندبلند درد و دل می‌کنم...

من فکر می‌کنم، وقتی کسی راه می‌ره و با خودش حرف می‌زنه، داره واسه اونی که فراموشش نکرده، خاطره تعریف می‌کنه...

دقیقا واسه اونی که یه بار اومده و هیچ‌ وقت تکرار نشده...

واقعیت اینه که سخت‌ تر از ترک کردن یه نفر، فراموش کردنشه

لعنت به تو! که مثل هیچ‌کس نیستی...

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...


شبِ در حصارم، اما...

همه انتظارم، اما...

غم عشق دارم، اما...

گِله‌ای از او ندارم!


| مرتضی لطفی |

  • پروازِ خیال ...


زمستان سردی بود...کنج کافه کنار پنجره نشسته بودیم.

دست‌های از سرما یخ زده‌اش را دور تا دور فنجان پیچیده و به بخارِ چای‌اش خیره شده بود.

دیوار زمخت سکوت را شکست، کاری که من در انجامش بی‌مهارت بودم!

بی مقدمه گفت: 

+ امسال زمستون هم بی‌رحمانه سرده ها نه؟!

همانطور که شاهد عشق بازی گنجشک‌ها از پنجره‌ی کافه بودم، جواب دادم:

_ خیلی...

پیچکِ بدحالی و دلتنگی چند روزی بود که دورم پیچیده شده بود

روزی هزار بار زمزمه میکردم که چیزی نیست و خوبم...

روزی هزار بار خودم را گول میزدم!

اما امروز دیگر به دور گلویم رسیده و همین بود که ساکت‌تَرم کرده بود...!

اما هیچ‌کس جز آن آدمی که رو به رویم نشسته بود نمیتوانست آنگونه غم را از چشمانم بخواند.

غم‌ام را خواند و به دامم انداخت

+ خوبی رفیق؟!

_ آره چیزی نیست!

+ میدونی چیه...راستش من آدم گول زدن و دلخوش کردن خودم نیستم.

وقتی دلبرِ کنجِ دلم ولم کرد و رفت،

فرداش با خودم نگفتم برمیگرده میاد کِز میکنه سرِجاش

نگفتم بره بگرده مثل من پیدا نمیکنه

نگفتم دلش که سنگ نیست بالاخره تنگ میشه واسه ما...!

عوضش میدونی چیکار کردم؟!

وایستادم جلو آینه، زل زدم به چشمای آدم آشفته‌ای که تو آینه رو به روم ایستاده بود

گفتم ببین رفته...قرار نیست مثل قصه‌ها برگرده از پشت دستشو بذاره رو چشمات بگه میخواستم ببینم چقدر دوسم داری...

قرار نیست با بغض بیاد پشت پنجره اتاقت و فریاد بزنه کاش بدونی چقدر دِلم تنگته

آدم تو آینه رو گرفتم تو بغلم و گفتم ببین از امروز تا هر وقت که خواستی گریه کن، ولی بعدش بلند شو، هرجوری شده بلند شو، به هر جون کندنی...نذار غم باورش بشه که زورش رسیده بهت!

وقتی افتادم، زانوهام که کوبیده شد به زمین خودمو گول نزدم که بگم چیزی نیست که یه زمین خوردن سادست

به جاش دستامو گذاشتم رو زانوهام به خودم گفتم میدونم درد داری ولی بلند شو و اینبار محکم‌تر بایست طوری که دیگه زمین نخوری!

خودم رو گول نزدم تا تلخی زندگی رو یادم بره.

تلخیشو چشیدم تا بزرگ بشم تا بشم این آدمی که رو به روت نشسته ‌و داره این حرفا رو بهت میزنه!

خودتو گول نزن رِفیق

میمونه رو هم غصه‌هات با این خوبم، چیزی نیست ها...!

میمونه رو هم تلنبار میشه...اونوقت دیگه هیچ اشک و سیگار و الکلی پاکش نمیکنه از دلت!

حالا بگو ببینم...خوبی؟!

هیچ جوابی برای سوالش نداشتم.

دستانش را باز کرد و در آغوشش به اندازه سالها گریستم...!


| سارا اسدی |

  • پروازِ خیال ...

او و من

۱۷
دی


اگر مرا تحت فشار بگذارید 

که بگویم چرا او را دوست می‌داشتم

چیزی نمی‌توانم بگویم

جز اینکه

او، او بود و من، من...


| میشل دومونتی |

  • پروازِ خیال ...


پرسیدی:

چگونه دوستت دارم؟

گفتم:

کبوتری عاشقم

که برخورد گلوله ای به سینه ام

تا مرگ بیشتر از چند ثانیه طول نمی کشد،

آن چند ثانیه را به تو فکر خواهم کرد.


| آریا معصومی |

  • پروازِ خیال ...


در من همیشه شاعری از کوه

سُر میخورد اما نمی افتد

در من زنی با دامنی گلدار

می رقصد و از پا نمی افتد


در حسرت روزی کنار او

هر روز و هرشب بی قرار او

یعنی خدای من گذار او 

می افتد اینجا یا نمی افتد


در من نشان زخم ها باقی ست

در او به دنبال چه میگردید 

بر هر درختی زخم بگذارید

خطی به چاقوها نمی افتد


طی میشود هی سال پشت سال

لعنت به این فنجان که در این فال

جز حسرت دیروز پیدا نیست

جز وعده ی فردا نمی افتد


یک شب مرا در دره میابید

یک شب به خوابی خوب خواهم رفت

آن شب زنی با دامنی گلدار 

از پشت بام خانه می افتد


| حسن توکلی |

  • پروازِ خیال ...


تلخ‌ ترین نوعِ از دست دادن، مربوط به کسانی‌ست که هیچوقت به دستشان نیاورده بودیم

هیچ وقت نداشتیمشان...

هیچ وقت هیچ خاطره‌ای از آن‌ها به یاد نداریم اما تا دلتان بخواهد بارها رو به رویمان تجسمشان کرده و از اتفاقات روزمره سخن گفته‌ایم

با هم بحث کرده‌ایم و گاهی میان همین آرزوی محال، به آغوششان پناه برده‌ایم

کسانی که هیچ‌گاه وقتشان را برایمان خالی نکرده‌اند اما تمام زندگی‌مان پُر از آنهاست...

آنانی که میدانیم دوستمان ندارند اما ما را جایی میان مشغله‌هایشان کنار گذاشته‌اند تا غروب جمعه‌ای، عصر دلگیری...یا در یک هوای ابری نابهنگام کسی را داشته باشند که وقتشان را پر کند

تنهایی‌مان را کتمان می‌کنیم بی آنکه خاطرمان باشد زمان، برای هیچکس از حرکت باز نمی‌ایستد

ما یک روز پشت همین فیلم‌هایی که برای خودمان بازی می‌کنیم غافلگیرانه پیر می‌شویم.


| زهرا مهدوی |

  • پروازِ خیال ...

آرامم

۱۶
دی


آرامم

شکل تورهای کتان لباس‌های خواب

شکل یک آباژور کم نور

در سالنی متروک

آرامم

شکل چمدان لباس‌های زمستانی

شکل یک رومیزی که هزار بار

در ماشین لباس‌شویی شسته شده

روی بند خشک شده

روی میز پهن شده

آرامم

شکل مدادهای سفید مدادرنگی‌ها

آرامم

و به اشک‌هایم کاری ندارم.


| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

مصیبت

۱۶
دی


‌منم آن مُصیبتی که به دل تو وارد آمد

که فقط امیدوارم غمِ آخرِ تو باشم...


| یاسر قنبرلو |

  • پروازِ خیال ...


تو

نه دوری تا انتظارت کشم

و نه نزدیکی تا دیدارت کنم

و نه از آن منی تا قلبم آرام گیرد

و نه من محروم از توام

تا فراموشت کنم

تو در میانه‌ی همه چیزی...


| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...


تو را هیچ گاه در آغوش نگرفته‌ام

نگاهت را نبوسیده‌ام

هم قدم روزهای پاییزی‌ات نبوده‌ام

دستانت را قاب تنم نکرده‌ام

اما، دنیایت را لمس کرده‌ام

حرفهایت را از بر شده‌ام

هرشب به تن خیالت بوسه می‌زنم،

برایت از روزمرگی‌هایم می‌گویم،

و آن هنگام که خواب

مرا به رویای بودنت می‌رساند

گله ها را به گوشت می‌رسانم.

برایت از تمام آن لحظه‌ها که خواستمت

و تو شوقی به دیدارم نداشتی

تا به امروزی که دل به هیچکس نمی‌دهم، می گویم.

شاملو خوب می‌دانست چه دردیست خودش شوق داشته باشد و آیدا نه که می‌گفت:

علت این است که او معشوق است و نه عاشق!

تو عاشق نبوده‌ای تا بدانی

آنقدر با من یکی شده‌ای

که در نبودنت هم تو را زندگی می‌کنم...


| پریسا خان بیگی |

  • پروازِ خیال ...

منتظرم...

۱۵
دی


ناگهان رفته از این پنجره! ناگاه بیا

همه شب منتظرم، منتظرت ماه، بیا


قسمتم نیست اگر با تو به پایان برسم

لا اقل مثل همه تا وسط راه بیا


نرسیدن به رسیدن چه دلیلی دارد؟

این همه سفسطه و فلسفه؟ کوتاه بیا


پشت این سنگ به رویای خودم پا بندم!

ماه! این مرتبه با پای خودت راه بیا


وقت تنگ است و فضا تنگ و جهانم تاریک

شده حتی سر این خاک به اکراه، بیا!


| محسن انشایی |

  • پروازِ خیال ...


دیر یا زود عاشق یکی مثل من میشی،

یکی که مثل همه ی دخترا دلش برای رنگ صورتی ضعف نمیره و رنگ آبی رو دوست داره،

یکی که با همه ی گٌل گلیای دنیا رفیقه و بعضی شبا خواب میبینه پوستش گل گلی شده،

یکی که شکموعه و از هیچ غذایی بدش نمیاد، که عاشق کله پاچه و خوئَک و دل و جیگره، که لجبازیاش میخندونتت و وقتی هیجان زده میشه اختیار صداش دست خودش نیست...

دیر یا زود یه نفرو پیدا میکنی با موهای فرفری و پوست گندمی که ساده لباس میپوشه و کتونی دوست داره و همیشه تو کیفش آلوچه و لواشک هست،

یکی که وقتی خوشحاله دلش میخواد لا به لای شکوفه های گیلاس بخوابه و روی چمن های پارک قِل بخوره، که تیکه کلامای خاص خودشو داره و گاهی با حسادتاش کلافه ت میکنه، 

یکی که از درو دیوار و سنگ و کوچه و خیابون عکس میگیره و از شکار هیچ صحنه ای نمیگذره،

یکی که آنشرلی وار احساساتی میشه و روزی هزاربار ازت میپرسه "موهام قرمز باشه قشنگ میشم نه؟"

دیر یا زود میفهمی که ته تهش به یکی مثل من برمیگردی، به یکی که منو بهت یادآوری کنه چون فراموش کردن آدمایی مثل من سخته، خیلی سخت!


| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...


بر روی صندلی خواهم نشست

سیگاری خواهم کشید

به میخ هایی فکر خواهم کرد

که روزی به این دیوار کوبیدیم

و به آن چیزهایی که هرگز به میخ ها نیاویختم 

قاب عکسی

که تو در آن باشی

و آینه ای

که من در آن!


| یانیس ریتسوس |

  • پروازِ خیال ...

تار زلف

۱۱
دی


شانه کمتر زن که ترسم تار زلفت بشکند

تار زلف توست، اما رشته ی جان من است...


| نیاز اصفهانی |

  • پروازِ خیال ...