کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵۳ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟

تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»!

سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها رو دوس ندارم. دلم بازی های قدیم رو می خواد. گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا نون بیار کباب ببر! دستم رو گرفتم رو‌ به روش. دستش رو گذاشت رو دستم. تو چشماش زل زدم. خندید و دستش رو کشید. گفت نزدی رو دستم... باختی. دلم می خواست بهش بگم آخه کدوم احمقی می زنه رو همچین دستی... نگفتم. دستش رو گرفت جلوم... دستم رو گذاشتم رو دستش.باز تو چشماش نگاه کردم.زد رو دستم و خندید.گفت باختی. یه بار زد،دو بار زد،سه بار زد.‌بعدش گفت اصلا بازی رو بلدی؟ باید دستت رو بکشی من نتونم بزنم! گفتم می دونم. گفت پس چرا دستت رو نمی کشی؟ گفتم نمی دونم! دستم رو گرفت گذاشت رو دستش و تو چشمام نگاه کرد. دیگه نزد رو دستم. دیگه نگفت باختی. دستم تو دستش موند. فهمید برای بردن بازی نمی کنم.

درست میگی رفیق عشق مثل بازی می مونه ولی نه بازی آدم بزرگا... نه بازی که یکی می بره و یکی می‌بازه.‌ تو بازی عشق اگه به بردن فکر کنی باختی!!! اگه بزنی رو دستش، اگه دستت رو بکشی باختی!!! تو بازی عشق باید صبور بود.‌باید گذشت کرد.

 

| حسین حائریان |

  • پروازِ خیال ...

 

چگونه می‌خواهی حجم اندوهم را تخمین بزنم؟

اندوهم چون کودکی‌ست،

که هر روز زیباتر می‌شود

و بزرگ‌تر...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

مى‌گفتى: "شبت خوب جانِ من"

بیشتر از خوب بودنِ شب،

اندیشه‌ى اینکه جانِ تو هستم

در من ریشه مى‌کرد و سبز می‌شد

 

| ازدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...

 

به‌جا خواهد ماند؛

‏چایمان ته فنجان

‏کودکى‌هامان در کوچه‌ها

‏بغض سنگین شادمانى‌ها در گلویمان

‏و معشوقه‌هایمان

‏در دوردست‌ها

 

| ناظم حکمت |

  • پروازِ خیال ...

 

بی خواب کوچه گردی و بدخوابی ام نباش

دلشوره های هرشبم از روی عادتند

 

هی کوچه...کوچه...کوچه...به پایان نمی رسم

شب های سرد و ابری من بی نهایتند...!

 

| اصغر معاذی |

  • پروازِ خیال ...

 

به اطراف خود گام بر‌می‌دارم

لمس می‌کنم

می‌بویم

می‌شنوم

در پسِ هر قدمی که بر‌می‌دارم

هر ثانیه پژواک تنهایی من است.

 

| یانیس ریتسوس |

  • پروازِ خیال ...

زیبا و غمین

۲۸
بهمن

 

چشم‌هایت

زیبا و غمین‌اند

چشم‌هایت

پیاده‌روی باران‌خورده‌ی وداع‌اند!

 

| عدنان الصائغ / ترجمه: صالح بوعذار |

  • پروازِ خیال ...

عقوبت

۲۸
بهمن

 

به زودی

تو را

به عقوبتی گرفتار خواهم کرد

به یاد ماندنی

به زودی

دوستت خواهم داشت!

 

| غاده السمان |

  • پروازِ خیال ...

گیاه بامبو

۲۷
بهمن

 

عزیزی می‌گفت جای گیاهِ بامبو را که عوض کنی دیگر رشد نمی‌کند؛ پژمرده می‌شود.

میدانی چرا؟ چون ریشه اش را همانجا، جا میگذارد...

دلِ آدمیزاد که دیگر کمتر از گیاه نیست جانم!

گاهی ریشه اش جا می‌ماند در دلی، لبخندی، بوسه ای...

 

| سحر رستگار |

  • پروازِ خیال ...

مو به مو

۲۷
بهمن

 

اگر روزی بدست آرم سر زلف نگارم را

شمارم مو به مو شرح غم شب‌های تارم را

 

| شاطر‌عباس صبوحی |

  • پروازِ خیال ...

رو به روی تو

۲۴
بهمن

 

من ‌نخواهم ‌ایستاد

رو به روی تو

جز ‌برای ‌بوسه ‌‌زدن...

 

| هوشنگ ابتهاج |

  • پروازِ خیال ...

به خاطر تو

۲۳
بهمن

 

آفتاب را دوست دارم

به خاطر پیراهن‌ات روی طناب رخت

باران را

اگر که می‌بارد

بر چتر آبی تو.

و چون تو نماز می‌خوانی

من خداپرست شده‌ام!

 

| بیژن نجدی |

  • پروازِ خیال ...

افتاده

۲۳
بهمن

 

ما خانواده ی افتاده ای هستیم

پدرم از کار

مادرم از پا

و من از چشم‌های تو...!

 

| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...

دیوان سینا

۲۲
بهمن

 

بوعلی سینا هم این لب را اگر بوسیده بود

جای قانون و شفا، دیوان سینا داشتیم

 

| رسول رمضانیان |

  • پروازِ خیال ...

 

جواب خودمو چی بدم؟

بگم نشد؟ بگم نخواست؟ چه جوری؟

بابا من قول دادم، به آینه قدی جلوی در، به کاناپه قهوه ایی وسط حال، به لیوان دسته دار بلند توی ویترین، به خونه، به خودم...

بابا من به خودم قول داده بودم، قول خنده ت، قول صدات، که حرف بزنی زل بزنم توی صورتت بگم جونم تو فقط بگو.

که بارون بزنه بگی چه هواییه آخه؟ بگی من دلم برف میخواد، منم برف شم ببارم کف پات...

راستی دیدی چنتا زمستون برف رو سرم نشسته؟

 

| سید ارسلان حسینی |

  • پروازِ خیال ...

یکی بیاید

۲۲
بهمن

 

یکی بیاید

تنهایی را از من بگیرد

دست های من

برای نگاه داشتن این تنهاییِ بزرگ

کوچک است

 

| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...

سال به سال

۲۱
بهمن

 

سال به سال

هر سال

صحبت از نفت و چراغ و سپیده‌دم است

صحبت از سفره گشودنِ صبح است

صحبت از علاقه عجیبی به اسمِ عدالت است،

اما پرده‌ها تاریک

پدرها خسته

سفره‌ها خالی....

 

| سیدعلی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

گلوسوز

۲۱
بهمن

 

بیاضِ گردن او گر به‌دستِ ما اُفتد،

چه بوسه‌های گلوسوز انتخاب کنیم

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو

چمدان

باران

این تصویر از پشت پنجره اصلا عاشقانه نیست...

 

| آرش امینی |

  • پروازِ خیال ...

فصل آه

۲۰
بهمن

 

شبی دردست شبی ماتم شبی زخم و شبی باغم

شبی سوزست شبی اندوه شبی هر شش نفر باهم

 

شبی جنگست شبی تلخ و شبی سمّی‌ست و نیش آلود

شبی بی‌رحمی و دعواست شبی سرکوبی محکم

 

شبی با هقهقه همراه شبی طولانی و کوتاه

شبی آغاز فصل آه شبی پیچیده و مبهم

 

شبی چون سگ پریشانی شبی زار و پشیمانی

شبی قحطی و بحرانی شبی هم شادی و خرّم

 

شبی شور و شبی شیرین شبی مسرور شبی غمگین

شبی تکریم شبی تحسین شبی تنبیه بی مرهم

 

شبی دلتنگی و دل کندن و افسوس و صد حسرت

شبی خلوت شدن با ماه شبی با شب شدن همدم

 

شب تابان و روزْ سوزان نکرده هیچ تغییری

ولی رو بر افول است آفتاب عمرمان کم کم

 

| یزدان ماماهانی |

  • پروازِ خیال ...

 

اﯼ ﻧﺎﺯﻧﯿﻦ...!

ﭼﺮﺍ ﺑﺮ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻣﻘﺪﺭ ﺷﺪﻩ

ﮐﻪ ﻋﻤﯿﻖ ﺗﺮﯾﻦ ﺯﺧﻤﻬﺎﯾﺶ

ﻫﻤﺎﻥ ﻫﺎﯾﯽ ﺑﺎﺷﻨﺪ

ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺳﺖ ﺧﻮﺩﺵ ﺣﻔﺮ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ...؟

 

| غسان کنفانی / ترجمه: محمد حمادی |

  • پروازِ خیال ...

 

وقتی قرار می‌شود کسی را که دوست داریم،دیگر دوست نداشته باشیم،

این کنده شدن از او نیست که ما را اذیت می‌کند.

درنده‌ترین چیزی که باعث می‌شود آزرده شویم، سوالی‌ست که مدام در ذهنمان تکرار می‌شود:

چقدر دیگر طول می‌کشد تا دوباره کسی را این چنین بی‌تابانه بخواهم و دوست داشته باشم.

 

| عطیه میرزا امیری |

  • پروازِ خیال ...

 

" حُزنکَ لا یُلام،

أنا لو کنتُ حزنًا لتمنّیتُ

‏أن أسکنَ صدرَک. "

 

‏اندوهت را ملامتی نیست،

‏من هم اگر اندوه بودم

‏آرزو داشتم در سینه‌ات بنشینم.

 

| هبة هاجر⁩ |

  • پروازِ خیال ...

 

هرکسى

امیدی دارد

مجادله‌ای

از دست داده‌ای

دردی

انزوایی

و اندوهى...

چرا که

هر کسی یک رفته‌ای دارد

که هنوز هم

به رفتنش عادت نکرده است...

 

| تورگوت اویار / ترجمه: حانیه محب زادگان |

  • پروازِ خیال ...

 

زمستان از دست‌هایم گذشته

به استخوانم رسیده بود

و ها کردن آن‌ها همان قدر گرمشان می‌کرد

که دست‌های آدم برفی را

 

| شمیم شهابی |

  • پروازِ خیال ...

 

آن‌قدر نگذاشتی ببوسمت که بوسه را هم ممنوع کردند.

حالا نفس‌هامان هم به شماره افتاده، مثل عشق سال‌های وبا...

لعنت به تو، لعنت به من، لعنت به همه‌ی ما...

به‌خاطر همه‌ی بوسه‌هایی که از هم دریغ کردیم!

اگر زنده ماندی از طرف من به تمام مردم دنیا بگو تا می‌توانید همدیگر را ببوسید. نسل ما همه مردند در عصر یخبندان.

عصری که بوسیدن، حکم جام شوکران را داشت و چکاندن ماشه در دهان خویش ...

به همه‌ی دنیا بگو ما را نامهربانی‌‌ها کشت؛

نه جنگ‌های صلیبی و طاعون و سل...

 

| گابریل گارسیا مارکز |

  • پروازِ خیال ...

بگذار بمیرم

۱۸
بهمن

 

با تیر غمت حاجتِ تیرِ دگرم نیست

ای سخت کمان دست نگه دار بمیرم

گفتی: «به تو گر بگذرم از شوق بمیری»

قربان قدت...بگذر و بگذار بمیرم

 

| شهریار |

  • پروازِ خیال ...

 

آزادی به این معنا نیست

که هر کاری دلت میخواهد انجام دهی!

بلکه بدین معناست که:

"مجبور نباشی آن کاری را انجام دهی،که دلت نمیخواهد" !

 

| ژان زاک روسو |

  • پروازِ خیال ...

 

بیشتر از هر چیز،

دلم می‌خواست می‌توانستم

تمام روحم را در چشمانم بگذارم و تا ابد،

تا هنگام مرگم، به تو نگاه کنم!

 

| آلبر کامو |

  • پروازِ خیال ...

کالبد مادرم

۱۵
بهمن

 

کالبد مادرم را که شکافتند

تمام دلش...

برای من سوخته بود!

 

 

| کوروش نامی |

  • پروازِ خیال ...

خصلت مادرها

۱۵
بهمن

 

سالهاست وقت خداحافظی می‌گوید «می‌بینمت»، «خداحافظ» نمی‌گوید.

با گفتن «می‌بینمت» قول و قرار دیدار بعدی را می‌گذارد انگار، یک طوری که ته دلت قرص می‌شود به دوباره دیدنش.

سفر که باشد زنگ می‌زند و می‌پرسد:

«مراقب خودت که هستی؟!»

یک طوری که اگر مواظب خودت هم نباشی عذاب وجدان می‌گیری و سعی می‌کنی به مراقبت.

هیچوقت نمی‌گوید:

«دوستت دارم...» تاکید می‌کند که: «می‌دانی که دوستت‌دارم...» یک جوری که از هر دوستت‌دارمی قشنگ‌تر است.

بعضی آدم‌ها حرف نمی‌زنند، با کلمات بازی می‌کنند، راحت خرجشان نمی‌کنند. شعرشان می‌کنند، دلنشین‌تر، مهربان‌تر حتی، مادری می‌کنند برای کلمات.

مثل مادر همین امروز صبح، با موهای سفید نقره‌ایش، وقتی مهربان نگاهم کرد و گفت:

«تو که اینجا باشی پیر نمی‌شوم.»

خصلت مادرها همین است گویا،

بلدند شعر کنند جملات را.

 

| مریم سمیع زادگان |

  • پروازِ خیال ...

اما مادر...

۱۵
بهمن

 

 

من هنوز

آب‌نبات را آب‌نبات صدا می‌زنم و

زخم را زخم می‌نامم و

گُل را گُل...

اما مادر

من دیگر تا آخر دنیا

به چه کسی بگویم مادر!

 

| لطیف هلمت |

  • پروازِ خیال ...

 

نه مثل ساره ای و مریم، نه مثل آسیه و حوّا

فقط شبیه خودت هستی، فقط شبیه خودت، زهرا!

 

اگر شبیه کسی باشی، شبیه نیمه شب قدری

شبیه آیه ی تطهیری، شبیه سوره ی «اعطینا»

 

شناسنامه ی تو صبح است، پدر؛ تبسم و مادر؛ نور

سلام ما به تو ای باران، درود ما به تو ای دریا

 

کبودِ شعله ور آبی! سپیده طلعتِ مهتابی

به خون نشستن تو امروز، به گُل نشستنِ تو فردا

 

مگر که آب وضوی تو، ز چشمه سارِ فدک باشد

وگرنه راه نخواهی برد، به کربلا و به عاشورا

 

| علیرضا قزوه |

  • پروازِ خیال ...

حال من

۱۴
بهمن

 

حال مرا هر کس که می پرسد بگو خوب است!

اشکش روان، اندوه جاری، زخم‌ ها کاری ست...

 

| حسین دهلوی |

  • پروازِ خیال ...

آه مادر

۱۴
بهمن

 

چگونه تو را بنویسم

که دلگیر نشوم؟

آه مادر

با اندوه تو

می توانم یک ایل را به گریه بیاندازم.

 

| مهدی باجلان |

  • پروازِ خیال ...

 

مادرم از مزرعه که بر می گشت

سبدش از دو بیتی پُر بود!

برای رفوی پیراهن پاره ی ما

دو بیتی و اشک کافی بود...

 

بالش من سنگین بود، از اشک های من!

با گوشه ی زمخت لحافم

اشک هایم را می سِتردم

 

بر دامن مادرم

 اگر گندم می پاشیدم

سبز می شد

" از بس گریسته بود "

 

| سلمان هراتی |

  • پروازِ خیال ...

 

تلخ است

ولی چاره چیست؟

به زخم هایت اگر فکر کنی،

بیشتر دهان باز می کند...

اگر فکر نکنی

یقینا مُرده ای!

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

وزن زمین

۰۸
بهمن

 

دلتنگی

یعنی

جاذبه برعکس شود...

وزن زمین

روی دلت سنگینی کند!

 

| فرشید ذوالفقاری |

  • پروازِ خیال ...

زندانبان

۰۷
بهمن

 

اتفاقا که تو را دید دو چشمم، دل گفت

خاک بر سر شده ای این خود زندانبان است

 

 | امید احسان زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

بگذار سر به سینه‌ی من

تا بگویمت

اندوه چیست

عشق کدام است

غم کجاست...

 

| فریدون مشیری |

  • پروازِ خیال ...

 

من حوصله‌ تو را فراوان دارم

تو از یادگارهای

به جامانده‌ از جوانی من هستی

من کسانی را که دوست دارم

«تو» صدا میکنم...

 

| احمدرضا احمدی |

  • پروازِ خیال ...

طلوع

۰۶
بهمن

 

ما سال ها اندوه را بر دوش کشیدیم

و صبح طلوع نکرد.

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

 

آیا شک داری که تو،‏

شیرین‌ترین و مهم‌ترین زن دنیایی؟!

آیا شک داری که وقتی یافتمت،‏

کلید تمامی درهای جهان از آن من شد؟

آیا شک داری وقتی دست‌ات را گرفتم،‏

جهان دگرگون شد؟

آیا شک داری بزرگ‌ترین روز تاریخ

و زیبا‌ترین خبر دنیا

لحظه ورودت به قلب‌ من بود؟

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

چه می کنی؟

۰۵
بهمن

 

من بی تو نیستم، تو بی من چه می کنی؟

بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟

 

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم

با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟

 

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است

تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟

 

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد

می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

 

من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون

با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!

 

پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار

یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!

 

| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...

لبخند او

۰۵
بهمن

 

خداوندا تمام حرف های جهان

یک طرف

این راز یک طرف:

آیات شما چه قدر،

شبیه به لبخند اوست.

 

| شمس لنگرودی |

  • پروازِ خیال ...

می دونی ؟

۰۵
بهمن

 

می‌دونی آدم کِی احساس تنهایی می‌کنه؟

وقتی می‌خواد یه نفر رو بیش‌تر از خودش دوست باشه.

می‌دونی آدم کی فرو می‌ریزه؟

وقتی می‌فهمه به خاطر دوست داشتن یه نفر از قبل تنهاتر شده.

 

| پویا جمشیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

زیور به خود مبند که زیبا ببینمت

با دیگران مباش که تنها ببینمت

 

بگذشت در فراق تو شب‌های بی‌شمار

هر شب در این امید که فردا ببینمت...

 

| شهریار |

  • پروازِ خیال ...

پس تا فردا

۰۲
بهمن

 

دستم را فشرد

و به نجوایم سه حرف گفت.

سه حرفی که عزیزترین دارایی تمام روزم شد:

« پس تا فردا .»

 

ریش تراشیدم دوبار

کفش‌هایم را برق انداختم دوبار

لباس‌های رفیقم را قرض گرفتم با دو لیر

که برایش کیکی بخرم،

قهوه‌ای خامه دار.

 

حالا تنها بر نیمکتم

و گرداگردم عشاق، لبخند زنانند

و برآنم که

ما را نیز لبخندی خواهد بود

شاید در راه است

شاید لحظه‌ای یادش رفته

شاید...شاید...

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

خانه ی شما

۰۲
بهمن

 

محبوب من!

وقتی دلم نمی‌خواهد هیچکس را در این دنیا ببینم،

به سمت خانه‌ی شما راه می‌افتم!

 

| محمد صالح علاء |

  • پروازِ خیال ...

 

در آخرین عکسمان

آن‌قدر مرا دوست داری

که باورم نمی‌شود رفته ای...

 

| آرش امینی |

  • پروازِ خیال ...

 

بوسیدمت که ببینم چه می شود‎؟

با بوسه های تو دینم چه می شود؟

بوسیدمت که ببینم زمان عشق؟

تکلیف شک و یقینم چه می شود؟

 

این پل که بین مجاز و حقیقت است‏

در آسمان و زمینم چه می شود؟

با دست عقل که چیزی نمی شود

پای دلم بشینم چه می شود؟

 

| افشین یداللهی |

  • پروازِ خیال ...

 

عاشق زنی تک تیرانداز

در جبهه‌ی دشمن شده ام!

ببینمش

می‌میرم...!

نبینمش

می‌میرم...!

 

| علیرضا شایگان |‌

  • پروازِ خیال ...

اگر زنی...

۰۱
بهمن

 

تمام زن ها شاعر می‌شدند

اگر مردها گریستن بلد بودند

و می توانستند

با رقص چشم هایشان

طوفان به راه بیندازند

هیچ مردی شاعر نمی شد

اگر زنی...

هیچ مردی شاعر نمی‌شد

اگر زنی در کار نبود...

 

| مهدی صادقی |

  • پروازِ خیال ...