کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۵۳ مطلب در اسفند ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

زمین دور سر خورشید نه، دور تو مى چرخد

که از گل هاى روى دامنت فصل بهار آمد...

 

| محمد شیخی |

 

سلام دوستانِ جان! ویروسی که فکر میکردیم زود از پیشمون می‌ره، حالا بیشتر از یک ساله که موندگار شده و خسته مون کرده...

اما به قول ناظم حکمت "امیدواری هیچوقت از جیب چپ پیراهنمان کم نشد...🕊"

به اندازه ی شکوفه های بهاری براتون آرزوهای قشنگ دارم 🌸🍃

سلامتی، خنده های از ته دل و عشق نصیب همتون بشه :)

بهارتون مبارک ❤️

  • پروازِ خیال ...

هی یار!

۲۹
اسفند

 

یار

هی یار، یار!

این جا اگر چه گاه

گل به زمستانِ خسته خار می‌شود،

این جا اگر چه روز

گاه چون شب تار می‌شود،

اما بهار می‌شود.

من دیده‌ام که می‌گویم!

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

این شراب کهنه

۲۹
اسفند

 

سال،

نو می شود

و یادت،

یک سال کهنه تر...

هرچه بیشتر می گذرد

این شراب کهنه

بیشتر مرا مست می کند...

 

| زهرا طراوتی |

  • پروازِ خیال ...

 

خوش به حال لباس ها

که می توانند

به تو بیایند

و لبخند که به تو می آید

بهار هم که نباشد

وقتی می خندی!

شکوفه های آبی پیراهنت وا می شوند...

تابستان هم نباشد

در چال گونه ات وقتی می خندی

سیب ها سرخند

پیش از پاییز

یک روز به خودت بیا

تو شهری هستی با جاذبه های فراوان

با توریست های لبخند و رنگ!

کاش می شد من هم به تو می آمدم

کاش لبخند بودم

مغازه ها مالامال روسری هایی است

که می خواهند به تو بیایند!

خوش به حال لباس ها...

 

| محمد کاظم حسینی |

  • پروازِ خیال ...

من باختم

۲۸
اسفند

 

هیچ چیزى جز نگاه گرم تو

از غمِ توى نگاهم کم نکرد

قله بودم، سرد و دور از دسترس

هیچ کس غیر از خودت فتحم نکرد

 

دوری از تو اینو یادم داد که

آخرین مقصد همیشه قله نیست

رد شدی از من بهم ثابت کنی

قله‌ای که فتح می‌شه قله نیست!

 

این همه راه اومدی ثابت کنی

که یه لحظه‌م اهل موندن نیستی

دردم اینه که نمی‌فهمم چرا

عاشقی و عاشق من نیستی!

 

سعى کردم بغضمو پنهون کنم

سعى کردم که نلرزه شونه‌هام

پشتِ این لبخند تلقینى منم!

من رییس قلعه‌ى دیوونه‌هام!

 

با همه جنگیدم اما آخرش

پیش پای تو سپر انداختم

من نمی‌ذارم به بُردت شک کنی

با کمال میل می‌گم باختم...

 

| کسری بختیاریان |

  • پروازِ خیال ...

 

می گویند

با یک گل بهار نمی شود

اما عشق تو،

گل همیشه بهار قلب من است

و نوروز قصه ی هر روز من است

قصه ی عشقی که

چهار فصلش بهار است

و برگ برگ کتابش

از حضورت شکوفه باران

و هر دم که

هوای با تو بودن را

تحویل می گیرم

بازدمش عید من است

 

| مسلم مک وندی |

  • پروازِ خیال ...

 

وقتی تنهایی

به همه‌چیز و همه‌کس پناه می‌بری

پخش می‌شوی

در کوچه و خیابان

به جاهایی می‌روی که نباید بروی

به آدم‌هایی سلام می‌کنی که نباید.

 

محبوب من!

بیا دست مرا بگیر و مرا بیرون بکش!

از کافه‌های دود و نیشخند

از گلوی شب‌ها

از گِل و لای روزها

من پراکنده شده‌ام

بیا مرا جمع کن از کوچه و خیابان

بیا مرا جمع کن از دیگران!

 

| رسول یونان |

  • پروازِ خیال ...

 

صندوقچه قدیمی‌ات را نگرد

حتی اگر بهار

حتی اگر شکوفه

در پس دیوارهای تار گم شود،

مهربانی و زیبایی

گم نخواهد شد...

شب

هر چه تاریک تر

ستارگان روشن‌ تر!

 

| گروس عیدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

عطر تن

۲۷
اسفند

 

من عطر آرام تنت را دوست دارم

محبوب من، پیراهنت را دوست دارم

 

یک شب سخن گفتی به آرامی و گفتم

آوای نجوا کردنت را دوست دارم

 

بگذار تا دستم به دامان تو باشد

بازی دست و دامنت را دوست دارم

 

لبخند تو عطری شبیه یاس دارد

فهمیده ام خندیدنت را دوست دارم

 

عکس تو می افتد درون آب، چون ماه

ای ماه کامل، دیدنت را دوست دارم

 

با یک گل لبخند تو دنیا بهار است

دلدار من، بوییدنت را دوست دارم

 

| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

فقط باش

۲۷
اسفند

 

برایت از امید می‌نویسم، از کلمات گم شده، از سال‌هایی که تحویلِ گذشته می‌دهم و روزهایی که به انتظارت می‌نشینم.

برایت از روزهای نیامده می‌نویسم، از رویاهای مشترک دور دست، روزهایی پر از شعر، پر از عشق، خالی از درد...

دستت را می‌گیرم و به خلوت دلم می‌برم، خانه‌مان را نشانت می‌دهم، حتی آینه‌ها را هم غبار روبی کرده ام، دیگر هیچ بهانه ای برای رفتن نداری، دست دلت را می‌گیرم و می‌بندم به بوسه، به خاطره،به رویا...بافتنش که اشکالی ندارد... رویا را می‌گویم...شال می‌شود می‌نشیند روی مبل‌های نداشته خانه‌مان...که گَردِ فراموشی ننشیند روی تنشان!

برایت از خلوت‌های عاشقانه‌مان می‌نویسم، از نیمه‌شب‌های روشن، از روزهای نشسته در نور...از پرنده‌هایی که هرگز از سرزمین ما کوچ نمی‌کنند!

بیا کمی نزدیکتر...گرچه از دور هم نزدیکی، تو در من زندگی می‌کنی.

صبح به عشق تو بیدار می‌شوم و شب به یادِ تو می خوابم.

برایت از زمستان رفتنی می‌نویسم، از بهارِ آمدنی. تو هم قول بده این بهار شکوفه‌های بوسه ات را پس نگیری.

من درخت تنهای این باغچه ام که دلش به آمدنت خوش است هر بار به شکلی تازه تجلی کن در من

پرنده باش،

شکوفه باش،

اصلا هر چه می‌خواهی باش،

فقط بمان!

باش.

 

| روشنک آرامش |

  • پروازِ خیال ...

 

تو زنده باش و ببین

که بهار بهار پنجره

به سمت این خانه های آفتاب ندیده می آورند

و خنده خنده آزادی

بر دهان های گچ گرفته می کوبند

تو زنده باش

برای آن روزی که عشق

بازی می کند در کوچه های بی گلوله و بی دستبند

و هیچ کس به رابطه ذهنی پرنده و پرواز

بهتان سنگین نمی بندد

به صورت ماه آب دهان نمی اندازد

و بر لکه های طلایی آفتاب لعنت نمی فرستد

تو در آن روز خجسته خدا

اگر پروانه ای را دیدی

که روی مزارهای بی نام

می چرخد و بال بر هم می کوبد

ایمان داشته باش که آن پرسه های رنگارنگ

شبح آشکار شادمانی من است.

 

| فرنگیس شنتیا |

  • پروازِ خیال ...

 

نگار من!

امید نوبهار من

لبی به خنده باز کن

ببین چه گونه از گلی

خزان باغ ما

بهار می‌شود!

 

| سیاوش کسرایی |

  • پروازِ خیال ...

 

تصمیم گرفته ام

هر چه تو را

به یاد من بیندازد

دور بریزم

فقط یکی بگوید

با چای اول صبح

با سیگار آخر شب

با خلوت بعد از ظهر خیابان

با خانه های پلاک چهل و چهار

با نیمه ی تابستان

با آخر بهار

با اولین برف

با درخت غرق شکوفه

با باران

با باران

با باران

چه کنم؟

 

| مریم نوابی نژاد |

  • پروازِ خیال ...

 

آخرش روزی بهار خنده‌هامان می‌رسد

پس بیا با عشق، فصل بغض‌مان را رد کنیم

 

| رضا احسان پور |

  • پروازِ خیال ...

در دم دمای تو

۲۵
اسفند

 

بهار تویی

که در دم دمای تو

می شکفم

حتی اگر

از یخ بندان جهان

دلسرد شده باشم.

 

| یاور مهدی پور |

  • پروازِ خیال ...

 

دریا با این همه آب

رودخانه با این همه آب

تنگ بلور حتی با این همه آب

رخصت نمی دهد این همه آب

تا بنگریم که ماهی ها چگونه می گریند.

 

| بیژن نجدی |

  • پروازِ خیال ...

یادت

۲۴
اسفند

 

شنا می‌کنم

از این سو به آن سو

زیرآبی می‌روم

تا آن جا که نفس دارم

انگشتانم را به کف استخر می‌کشم

ناگهان

یادت

چون کوسه‌ای به سمتم برمی‌گردد.

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

دلم یک عید قدیمی میخواهد!

اسفند ماه، وقتی آخرین روز مدرسه تمام شود و با هیجان به سوی خانه ی تمیز و پر از شیرینی و آجیل بروم. خانه ایی که از چندین روز قبل با غرغرهای مادر تمیز شده و غبارهای سال گذشته از آن زدوده شده و از در و دیوارش بوی تمیزی به مشام میرسد و منتظر ورود خاله و عمه و دایی و عمو و کلی سر و صدا و شادیست.

با خوشحالی با خواهرهایم تخم مرغها را رنگ کنم و در جدال بر سر زیبایی تخم مرغهایم، پدر و مادرم را به داوری دعوت کنم و بشنوم که "همه تخم مرغها به نوعی زیبایند" و راضی و ناراضی از این قضاوت به جدال بر سر چیدن سفره هفت سین بپردازم.

با ذوق به پیراهن سفید با آستین های پف پفی و سارافون چهارخانه ی خریده شده ام در آینه نگاه کنم و کفش های بندی قرمزم که دلم برایشان غنج می رود و با امیدواری چشم به قرآنی بدوزم که عیدی امسال لابه لای ورق هایش جا خوش کرده و به حساب و کتاب و پیش بینی مبلغ عیدی امسالم بپردازم و رویا پردازی که با آن ها چه کار کنم و چه کیفی داشت وقتی مبلغ عیدیت از بقیه بالاتر بود.

روز اول عید لباس نو پوشیده به خانه ی پدر و مادربزرگ بروم که بوی نان پنجره ای و قطاب و شیرینی نخودچی از سر کوچه بیاید. چقدر این مهمانی رفتن هیجان داشت گویی برای بار اول است که به خانه شان میرویم.

دلم شمعدانی های سرخ کنار حوض مان را میخواهد؛

بنفشه ها و اطلسی ها....

و "مادرم" که به صدا کردنِ مهربانانه ی پدرم پاسخ میدهد.

دلم تماشا میخواهد؛

وقتی که همگی لباس نو پوشیده به خانه ما می آمدند

دلم خنده های جوان مادرم را میخواهد، وقتی هزار بار زیباتر میشد.

دلم یک عید قدیمی میخواهد

یک عید واقعی

که در آن تمام مردم شهر

بی وقفه شاد باشند،

نه کسی عزادار باشد و نه بیم بیماری تن شهر را بلرزاند؛

عیدی که دنیا ما را قرنطینه نکند.

دلم، یک عید قدیمی میخواهد

بدون ماسک، بدون درد، بدون این همه رنج و دلهره...

دلم روز آخر اسفند را میخواهد که از مدرسه بسوی خانه بدوم و بدوم و....

 

| ناشناس |

  • پروازِ خیال ...

 

می خواستم که بدانی

با تو، همیشه هر روز برایم بهار بود

وقتی تو هستی، تو لبخند میزنی

مرا چه حاجت به انتظار فصل ها

با تو هرلحظه بهار است

هرشب پُر از عطر بهارنارنج

می‌خواستم که بدانی

تو حس زیبای بهارگونه ای برایم

همان‌قدر لطیف، مهربان

پر اُمید و سرزنده

با تو همیشه هر لحظه بهار است

هرشب، وقتی آسمان هم برایم

آواز سرد زمستان را می خواند

 

| حاتمه ابراهیم زاده |

  • پروازِ خیال ...

جای خالی تو

۲۳
اسفند

 

این همیشه ها و بیشه ها

این همه بهار و این همه بهشت

این همه بلوغ باغ و بذر و کشت

در نگاه من،

پر نمی کنند

جای خالی تو را...

 

| محمدرضا شفیعی کدکنی |‌

  • پروازِ خیال ...

گناهش با من

۲۲
اسفند

 

تو بگو وصف لب یار، گناهش با من

تو بخوان نغمه ی دلدار، گناهش با من

 

تو بیا مست در آغوش من و دل خوش دار

مستی ت با بغلت هر دو گناهش با من

 

تو مرا گرم بخوان گرم بگیرم در بر

مردمان هر چه بگویند، گناهش با من

 

تو بمان در بر من محرم اسرارم باش

گر بگویند گناه است، گناهش با من

 

روز محشر که خدا نامه ی ما می بیند

به شعف گویداز این عشق گناهش بامن

 

| حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...

 

رویای کدام بهار را

بی من

در آینه خندیدی

که من این همه پاییزم...

 

| پوریا اشتری |

  • پروازِ خیال ...

قوی بودن

۲۲
اسفند

 

غم را روانه کرده‌ام به دوردست‌ها

نشسته‌ام پشت پنجره‌ی بهار

بوسه می‌زنم بر شعر، گل، قهوه و موسیقی

و مُشت مُشت شادی در خانه می‌پاشم

می‌خندم و به فاصله‌ی من تا من فکر می‌کنم

قهوه‌ام را تلخ سر می‌کشم

و طعم گس زندگی را فراموش می‌کنم

قوی‌بودن انتخاب من است!

 

| سارا قبادی |

  • پروازِ خیال ...

 

کاش یک بار هم

ما شکوفه می‌دادیم!

ما که این‌ همه

هرس شده‌ایم...

 

| معین دهاز |

  • پروازِ خیال ...

 

آخرین روزهای اسفند است

از سرِ شاخِ این برهنه چنار

مرغکی با ترنمی بیدار

می‌زند نغمه

نیست معلومم

آخرین شِکوِه از زمستان است؛

یا نخستین ترانه ‌های بهار!

 

| محمدرضا شفعی کدکنی |

  • پروازِ خیال ...

 

احساس های زخمی و‌ سرکوب

من های همواره به من مغلوب

معشوقه های جعلی و مرغوب

پروازهای در قفس مصلوب

( ما مرده های توی زهدانیم)

 

اندیشه هامان چوبه های دار

کافر شدیم از دید این کفّار

خواب رهایی دیده ام هربار

با چشم های تا ابد بیدار

( با مرگ شاید زنده می مانیم)

 

گفتند آزادی ضرر دارد

الحق که فهمیدن خطر دارد

گاهی جهالت زور خر دارد

ابلیس هم ترس از بشر دارد

( دشمن که نه، در بند یارانیم )

 

آیینه از آیینه بیزار است

این زندگی بی مرگ دشوار است

ضحّاک این دوران خودش مار است

نعش خدا بر چوبه دار است

( در انتظار سوت پایانیم )

 

ما از تمام مرگ ها سیریم

هم مرده ایم و هم نمی میریم

اصلن چرا از کودکی پیریم

دنبال یک سلّول ، تقصیریم

( والله ماهم نوعی انسانیم )

 

| مرتضی شاکری |

  • پروازِ خیال ...

پیراهن سرخ

۲۰
اسفند

 

پیراهن سرخ به تو می آید

یا تو به پیراهن سرخ؟

شکوفه ها را باد باردار می کند

یا زیبایی تو؟

 

| الیاس علوی |‌‌

  • پروازِ خیال ...

آواز سبز دستت

۲۰
اسفند

 

آواز سبز دستت

بهار را بیدار کرده است

تا من در ابدیت زنبق‌ها

از چشم‌های تاریکت

عبور کنم...!

 

| بهرام اردبیلی |

  • پروازِ خیال ...

بوی آغوش تو

۱۹
اسفند

 

بوی آغوش تو را از نفس گل شنوم

گل نورسته مگر دوش در آغوش تو بود؟

 

| رهی معیری |

  • پروازِ خیال ...

رعیت یا عاشق

۱۹
اسفند

 

حال تو رفته ای با پای من؟

یا پای من رفته است با تو؟

نگران نباش،

پاچه هایم را بالا زده ام

تا فرق میان رعیت و عاشق معلوم نشود...

 

| کیکاووس یاکیده |

  • پروازِ خیال ...

 

چه فرقی می کند

من عاشق تو باشم

یا تو عاشق من؟!

چه فرقی می کند

رنگین کمان

از کدام سمت آسمان آغاز می شود؟!

 

| گروس عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

 

توی دهاتمون فقط زمین ما و کناریمون بود که باغ انار بود، بقیه تا چشم کار میکرد درخت خرمالو بود، پاییز که میشد بابام چند تا سبدُ پر از انار میکرد و میداد به من تا ببرم واسه دور و بریامون، باغای بغل، همسایه ها، چند تا آشنا ها، وقتی انارا رو میدادم و با سبد خالیش برمیگشتم خونه جر و بحث مامان و بابام شروع میشد، مامانم میگفت ببین تا حالا شده دو تا خرمالو بذارن تو سبد و پس بفرستن واست؟ واسه چی هر سال به اینا انار میدی، آقام میگفت زن این چه حرفیه، آدم باید معرفت داشته باشه، من انار نمیدم که به جاش خرمالو بگیرم، اینو هر سال میگی منم هرسال بهت میگم، آدم اگه خوبی میکنه هیچ وقت نباید توقع خوبی داشته باشه، این ذات ما آدماست، فقط آدمای کمی پیدا میشن که حاضرن بدون چشم داشت خوبی کنن، بذار حالم با همین خوب باشه، اصلا ما که خرمالو دوست نداریم، نه من میخورم نه تو نه حبیب، همون بهتر که سبدُ خالی پس میفرستن.

نمیدونم چرا اما من همیشه از حرفای آقام تاثیر میگرفتم، تو مدرسه پاک کن اضافیمُ میدادم به دوستام، میذاشتم از مداد رنگیام استفاده کنن، خوراکیامُ باهاشون تقسیم میکردم، بدون اینکه ازشون چیزی بخوام

بزرگتر که شدم با دوچرخه م دوستامو میرسوندم، بعدها با موتوری که آقام برام خرید،

تا اینکه اونقدر بزرگ شدم که زن گرفتم، محبت کردم، محبت کرد، هواشو داشتم، هوامو داشت، دوسش داشتم، دوسم داشت، هر سبدی که میدادم دستش خالی برنمیگردوند، تازه فهمیدم چیزی که تا امروز قانون زندگی و رفاقتم بوده تو عالم زن و شوهری فرق داره، اینجا تنها جایی هست که هرچی خوبی کنی بهت برمیگرده

فهمیدم اگه به زنت یه سبد انار دادی میتونی منتظر باشی تا واست با خرمالو پرش کنه.

اما اگه به رفیقت یه سبد انار دادی نباید توقع داشته باشی که واست پرش کنه

بهتره خودت رو بزنی به اون راه که اصلا خرمالو دوست نداری!

 

| مسعود ممیزالاشجار |

  • پروازِ خیال ...

که دلتنگی...

۱۴
اسفند

 

جدا افتادن از ساحل برای موج ممکن نیست

که دلتنگی دلیل بازگشتن های صدباره‌ست

 

| محمد عزیزی |

  • پروازِ خیال ...

دو دستت

۱۴
اسفند

 

" أریدُ یَدَیکِ لِأحمِلَ قلبی "

 

دو دستت را به من بسپار

که با آن ها دلِ خود را نگه دارم.

 

| محمود درویش |

  • پروازِ خیال ...

رایحه عجیب

۱۳
اسفند

 

در فرودگاه با تو خداحافظی می‌کنم

و چهره‌ات در ناپیدا گم می‌شود

رایحه‌ی دلتنگی‌ام منتشر می‌شود

و مردم در سالن انتظار

رایحه‌ی عجیبی می‌شنوند

رایحه‌ی زنی دلسوخته را!

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

گیسوی تو

۱۳
اسفند

 

گیسویِ تو هر سیم...زنم ساز به تکرار,

تا ناز کنم مویِ تو ! من را چه به گیتار؟!

 

| فاطمه صالحی |

  • پروازِ خیال ...

 

چنان

تنهایی درونمان بزرگ شده است

که آن‌ زمانی که دوست‌ داشته شدن را انتظار کشیده‌ایم،

منتظر ماندن را دوست داشته‌ایم...

 

| جمال ثریا / ترجمه: فرید فرخزاد |

  • پروازِ خیال ...

غربال عمر

۱۳
اسفند

 

غربال عمر را چو تکاندم

فقط همین

من ماندم

و تو ماندی

و یک مشت خاطره!

 

| محمدرضا عبدالملکیان |

  • پروازِ خیال ...

مرا محکم بگیر

۱۲
اسفند

 

مرا در آغوش بگیر

پیش از آن که فرو بریزم

چون فنجانی که از انگشت می ریزد

تکه های مرا جمع کن

و یکی یکی

به باد بسپار

من سبک شده ام

چون برگی بی ریشه

چون پری آواره

مرا محکم بگیر

مواظبم باش

 

| الیاس علوی |

  • پروازِ خیال ...

به جز تو

۱۲
اسفند

 

همه

از کنارم گذشتند

به جز تو

که از درونم گذشتی!

 

| جبران خلیل جبران |

  • پروازِ خیال ...

 

یکی ازم پرسید معیارت چیه برای انتخاب یه نفر واسه یه رابطه ی طولانی.

گفتم: باید همو بلد باشیم..‌.

 با یکی میشینی تو ماشین میری سمت جاده شمال ، تا خودِ مقصد هیچ حرفی واسه گفتن ندارین یه سکوتِ کِسل کننده

با یکیم همون جاده رو میری از اولش تا خود مقصد حرف داره واسه گفتن باهات ، تمومی نداره حرفاتون.

گفت: خب یعنی اینجوری خوبه؟؟؟

گفتم: نه یکی دیگه ام هست که وقتی میزنی به دل جاده حرف های زیادی نمی زنین اکثرش سکوته ، و اون سکوت ها دل چسب ترین سکوت هایی هستن که تا حالا تجربه شون کردی...

 

| امیر مازندرانی |

  • پروازِ خیال ...

من می روم

۱۱
اسفند

 

امروز هم به خاطره پیوست، می روم

من، آنی ام که یکسره از دست می روم

 

من نیز مثل جمع زمین خوردگان تو

هشیار سویت آمدم و مست می روم

 

غیر از تو من به هیچ کسی دل نبسته ام

حتی اگر که با تو به بن بست می روم!

 

میخواستم کنار تو باشم، نخواستی

حالا که انتظار تو این است، می روم

 

بُگذار درد دل کنم ای سنگدل! ولی

این بار اگر که بغض تو نشکست، می روم...

 

چیزی برای باختن اینجا نمانده است

ای عشق! من بدون تو از دست می روم...

 

| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...

 

من شاید هیچکس را آن سوی دیوارهای اوین نداشته باشم اما

در این غروب کسالت بار

هیچ چیز

به اندازه ی تلفنی از زندان

خوشحالم نمی کند

و مردی

که اعتراف کند

گاهی

بجای آزادی

به من می اندیشد.

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

اندوه زمین

۱۰
اسفند

 

می‌خواهم همیشه کنارم باشی

تا اگر اندوه زمین

روی شانه‌هایم افتاد

به سمت تو کج شوم...

 

| زهرا الحجاج |

  • پروازِ خیال ...

بلای آسمانی

۱۰
اسفند

 

گرچه دانم آسمان کردت بلای جان ولیکن

من به جان خواهم تو را عشق ای بلای آسمانی

 

| شهریار |‌

  • پروازِ خیال ...

کمی قدم زدن

۰۸
اسفند

 

حسی که گفتم

شاید با کمی قدم زدن،

بگذرد؛

مرا وسط خیابان به گریه انداخت...

 

| ناظم حکمت |

  • پروازِ خیال ...

 

مادر

پسرت بیماری باشکوهی دارد

قلبش آتش گرفته است...

 

| ولادیمیر مایاکوفسکی |

  • پروازِ خیال ...

 

مهم ترین کاری که یک پدر می تواند برای فرزندانش انجام دهد،

این است که عاشق مادرشان باشد...

چون بچه ها با لبخند مادر می‌خندند و با گریه اش می‌گریند

 

| تئودور‌ هسبورگ |

  • پروازِ خیال ...

 

قبل ازینکه یاد "پدرم" بیفتم فکر میکردم مظلوم ترین عضو خانواده مان کاکتوسِ کنارِ پنجره است!

با آن تیغ های روی صورتش،همیشه گوشه ی پنجره کز میکردُ به تنهایی اش فکر میکرد.

گاهی آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میساخت که یادمان میرفت اصلا وجود دارد!

کاکتوسِ مظلومی که هر طوری شده زور میزد برای شادی دلمان گل بدهد ولی تا حالا هیچوقت موفق به این کار نشده بود و شاید ما را با این کارش مجبور کرده بود که کمی بیشتر نازش را بکشیم.

ولی حالا که "پدرم" را نگاه میکنم میتوانم قسم بخورم که مظلوم ترین عضو خانواده مان اوست.

ته ریش مردانه و زبرش را بهانه میکنیم که بغضِ تویِ حرفهایش را نوازش نکنیم.

آنقدر با سردُ گرمِ روزگار میسازد که فکر می کنیم دلش از پولاد استُ تنش چیزی سخت تر از آن.

فکر میکنیم خستگی های مدام در او اثری ندارد،

ولی دلش آنقدر نازک است که با آهی از طرف ما میشکندُ با نگاهی از سرِ بی حوصلگیمان اشکهای مردانه اش را توی دلش چال می کند!

"پدر مظلومی" که هر طوری شده برای شادی دلمان،زندگیمان را گلستان می کند و ما بیشتر وقتها یادمان می رود ناز باغبانی که صاحبِ گلستان است را بکشیم.

 

| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...

آه ای پدر

۰۶
اسفند

 

در جهان هزارچهره، پدر

نام و ننگی نداشتی هرگز

در  سیاه و سفید زندگی ات

عکس رنگی نداشتی هرگز

 

قدر یک پلک، قدر یک آغوش

استراحت نداشتی پدرم

تو چنان موج در گریز از خود

خواب راحت نداشتی پدرم

 

آه ای دست پینه بسته پدر

آه ای صورت شکسته پدر

عابر کوچه های خسته پدر

دست من را بگیر‌ گم نشوم

 

منم و پرسه زیر باران ها

منم و شهر راهبندان ها

بی تو می ترسم از خیابان ها

دست من را بگیر گم نشوم

 

چه غرور  و نجابتی پشت ِ

اشک پنهانی تو بود پدر

آخرین سطر نانوشته ی عشق

خط ِ  پیشانی تو بود پدر

 

آه ای دست پینه بسته پدر

آه ای صورت شکسته پدر

عابر کوچه های خسته پدر

دست من را بگیر‌ گم نشوم

 

منم و پرسه زیر باران ها

منم و شهر راهبندان ها

بی تو می ترسم از خیابان ها

دست من را بگیر گم نشوم

 

| احسان افشاری |

  • پروازِ خیال ...

بابا قویه

۰۶
اسفند

 

هنوز قَدَّم به قدِ بابا نرسیده بود که تو سٌجده های نمازش سوار کولش میشدم، دستامو دور گردنش حلقه  میکردم و با صدای بلند میخندیدم.

بابا هیچوقت بخاطر اینکارم منو سرزنش نکرد، بجاش وقتی دستام دور گردنش بود و از کولش آویزون بودم محکم تر وایستاد و  سعی کرد نذاره زمین بخورم.

اون موقع قوی بودن بابا از نظرِمن همین وقتا بود، بزرگتر که شدم فکر کردم چون بابا درِ شیشه ی مربا رو راحت باز میکنه و کَله ی عروسکمو به تنش وصل میکنه قویه، بعدتر قوی بودن بابا رو وقتایی دیدم که کولر خراب میشد یا سیم اتو اتصالی داشت یا وقتی چند کیلو میوه رو یهو تو دستاش میگرفت و میاورد خونه ، بابا قوی بود، دیگه مطمئن شده بودم که قویه، قوی بود چون میدونستم واسه هر هزار تومن پولی که میاره تو خونمون عرق ریخته و زحمت کشیده، پشت هر لبخندی که میزنه هزارتا فکر و خیال نشسته، پشت هر دستی که به سرم میکشه یه دل نگران پنهان شده که مبادا دخترمو گول بزنن، مبادا فردا که میره بیرون کسی اذیتش کنه، مبادا حسرت فلان لباسٌ بخوره و بهم نگه...

بابا قوی بود چون دل خوشیای کوچولو داشت و عاشقِ چَکٌشٌ آچار بود...

حالا من بزرگ شدم قَدَم به قدِ بابا میرسه، یکمم ازش بلندترم اما بابا همون باباست، همون مهربونِ همیشگی، همون که باهم دفتر رنگ آمیزی میخریدیم و رنگ میکردیم، همون که بوسیدن دستاش به زندگی برکت میده و تو دعواهای مادر و دختری طرف دخترشو میگیره...

بابا هنوزم قویه فقط بحث ازدواج و دوریِ بچه هاش که میشه اشک تو چشماش حلقه میزنه و صدای غصه خوردنش تو نگاش میپیچه...

بابا قویه، یه قوی دل نازک و دلتنگ...

 

| نازنین عابدین پور |

  • پروازِ خیال ...

دین دوم

۰۵
اسفند

 

" حین یقول

العاشق لمعشوقته:

«انی أعبدک»

فإنّه یؤکد [دون أن یدری]

أن الحب دیانة ثانیة... "

 

وقتی عاشق به معشوق می‌گوید:

«تو را می‌پرستم»

[بی‌‌آنکه بداند] تصدیق می‌کند

عشق، دین دوم است...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

آن باش

۰۵
اسفند

 

هزار درد مرا، عاشقانه درمان باش

هزار راه مرا، ای یگانه پایان باش

برای آنکه نگویند، جسته‌ایم و نبود،

تو آن‌که جسته و پیداش کرده‌ام، آن باش!

 

| حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...