کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۳۹ مطلب در تیر ۱۳۹۹ ثبت شده است

 

تماشایت می‌کردم

با چشمانی که

لهجه ی بوسه داشتند..!

 

| یغما گلرویی |

  • پروازِ خیال ...

 

آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد، مطمئن تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزید.

این حرف سنگین است، خودم هم میدانم.

خطا نکرده، تازه وقتی خطا کرد و از کارتن آکبند در آمد، فلزش معلوم می شود،

اما فلز خطاکرده رو است، روشن است…مثل کف دست، کج و معوج خطش پیداست.

از آدم بی خطا میترسم، از آدم دو خطا دوری میکنم،

اما پای آدم تک خطا می ایستم...!

 

| رضا امیرخانی |

  • پروازِ خیال ...

 

فارغ زجهانی و جهان غیر تو نیست

بیرون ز مکانی و مکان از تو پُر ست

 

| ابوسعید ابوالخیر |

  • پروازِ خیال ...

 

جمعه ها باید زیر لب آواز بخوانی

باید برای خودت قصه بگویی

جمعه ها باید حواست باشد

پنجره های اتاقت را باز نگذاری

"تنهایی" نسیم سر به هواییست؛

می آید،

می پیچد بین موهایت

و از چشمانت لیز می خورد...

 

| نرجس باقرزاده |

  • پروازِ خیال ...

 

از وقتی

دوست داشتنت

در رگ هایم جریان گرفت

جور دیگر زنده ام

انگار

ماهی های سرخ

از زیر پوستم

راه دریا را

پیدا کرده اند...

 

| محسن حسینخانی |

  • پروازِ خیال ...

کوچه

۱۹
تیر

 

کوچه

وقتی کوچه بود

که عبور تو بود

سلام نگاه تو بود

کوچه وقتی کوچه بود

که باران بود

پرستو بود

هزار رویای بر زبان نیامده بود

وگرنه کوچه چه بود

جز راهی اندک

با آدم هایی اندک؟

 

| ضیاءالدین خالقی |

  • پروازِ خیال ...

 

در دامِ تو محبوسم، در دستِ تو مغلوبم

وز ذوقِ تو مدهوشم، در وصفِ تو حیرانم

 

| سعدی |

  • پروازِ خیال ...

 

می‌خواهم مثل تو باشم،

یعنی زندگی‌ام را بکنم و دورادور دوستت داشته باشم.

نمی‌خواهم عشقم به تو دست و پایم را ببندد...

مگر چه چیزی را از دست می‌دهم؟

یک مردِ بزدل را؟

و چی به دست می‌آوردم؟

لذت گهگاه در آغوش تو بودن را !

 

| آنا گاوالدا |

  • پروازِ خیال ...

زن نازیبا

۱۸
تیر

 

موجودی به اسم

''زن نازیبا'' در دنیا نداریم

فقط زن هایی که

روی صورتشان

جای بوسه های عاشقانه تری دارند

زیباترند...

 

| حسنا میرصنم |

  • پروازِ خیال ...

 

تنها رسالت من در جهان

دوست داشتن توست

ببخش

اگر به جنگ و گرسنگی و ترس

فکر کرده ام...

 

| محسن بیدوازی |

  • پروازِ خیال ...

 

مثل آن لحظه که حفظ غم ظاهر سخت است

ماندن چشم به دنبال مسافر سخت است

 

چشمهایت، دل من، کار خدا یا قسمت

و در این قائله تشخیص مقصر سخت است

 

ساحلی غم زده باشی چه کسی می فهمد

که فراموشی یک مرغ مهاجر سخت است

 

مثل یک کوچه بن بست خرابت شده ام

گاهی از من بگذر، حسرت عابر سخت است!

 

قرص آن صورت ماهت شده یادآور قرص

با دو تاقرص هم آرامش خاطر سخت است

 

درمسیری که تو رفتی همه شاعرشده اند

با تو شاعر شدن قرن معاصر سخت است

 

کوچه با غربت خود بعد تو یادم داده

دل سپردن به قدمهای مسافر سخت است

 

| علی صفری |

  • پروازِ خیال ...

 

بگذار

دوستت بدارم

تا از اندوه دور بمانم

تا از تاریکی بِرَهم

تا از زشتی دور شوم

بگذار دمی در کف دستان تو بخوابم

ای امن ترین مکان ها...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

خیلی خسته

۱۷
تیر

 

خسته ام

خیلی خسته!

به من جایی بدهید

می خواهم بخوابم،

یک تخت خالی

یک دنیای خالی

یک قلب خالی...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

از دیدن رویت دل آینه فرو ریخت

هر شیشه دلی، طاقت دیدار ندارد

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

 

به چه‌چیز تو این‌قدر وابسته شدم

به چشمانت

که مرا نگاه نمی‌کنند؟

یا به قلبت

که مال من نیست؟

 

| ازدمیر آصف / ترجمه: علیرضا شعبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

در چشم هایت

جنگجویی مغول کمین کرده،

جرات نمی کنم

دوستت نداشته باشم...

 

| جلیل صفربیگی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو یک شهر جنگ زده بودی

لب مرز بی اعتمادی و ترس،

پُر بودی از تصویرهای شکسته

مسیرهای ویران بن بست

پرُ بودی از خاطرات سوخته

تو یک شهر جنگ زده بودی رو به روی من

تنها جایی از جهان

که من،

مثل یک سرباز دلتنگ به آن برگشته بودم...

 

| آزاده بخشی |

  • پروازِ خیال ...

 

بیدار نشستم که غمت را چو چراغی

از شب بستانم به سحر بسپرم امشب

 

|حسین منزوی |

  • پروازِ خیال ...

 

در شیون بى‌پایان این روزگار

به من بگو

بر این مردم خسته چه رفته است

که هزار پیراهن سیاه

کهنه کرده‌اند و هنوز

اندوه‌گزارِ بى‌فرصت عزا از پى عزا...!

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

کوچک است...

۱۵
تیر

 

تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من بوسه ای را می شناسم

که باید به خیابان رفت

و آن را از دنج ترین کنج کوچه ها دزدید

شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من دریایی را می شناسم

که عمقش به اندازه ی جیب های ماست

من فکر می کنم

دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است...

 

| صبا کاظمیان |

  • پروازِ خیال ...

 

کسی بیاید

ما را دعوت کند به رفتن

به رفتن

از تمام کسانی که رفته اند

و ما هنوز درون آن ها مانده ایم!

 

| فاطمه ضیاءالدینی |

  • پروازِ خیال ...

از همان جا

۱۴
تیر

 

من از غم تو

گامی فراتر ننهاده ام

و از همان جا که تو رفتی

نگاهم دنبال توست

خورشید و ماه

بیهوده می گردند

و روزها شب می شوند

و شب‌ها روز

من از غم تو

گامی فراتر ننهاده ام

و از همان جا که از یکدیگر

جدا شدیم

نگاهم دنبال توست

 

| بیژن جلالی |

  • پروازِ خیال ...

 

دیدنش حال مرا یک جور دیگر می کند

حال یک دیوانه را دیوانه بهتر می کند

 

در نگاهش یک سگ وحشی رها کرده و این

جنگ بین ما دو تا را نا برابر می کند

 

حالت پیچیده مویش شبیه سرنوشت

عشق را بر روی پیشانی مقدر می کند

 

آنقدر دل بسته ام بر دکمه ی پیراهنش

فکر آغوشش لباسم را معطر می کند

 

رنگ  مویش را تمام شهر می دانند ، حیف

پیش چشم عاشق من روسری سر می کند

 

با حیا بودم ولی با دیدنش فهمیده ام

آب گاهی مومنین را هم شناگر می کند

 

دوستش دارم ولی این راز باشد بین ما

هرکسی را دوست دارم زود شوهر می کند

 

| علی صفری |

  • پروازِ خیال ...

اگر زن...

۱۳
تیر

 

زن اگر دوستت داشته باشد

می تواند برای پاسخ به دعوت تو برای نوشیدن قهوه

از پاریس به پیشت بیاید

و اگر قلبش را به روی تو ببندد

خسته تر از آن است که

یک حبه قند با تو بخورد...

 

| نزار قبانی |

  • پروازِ خیال ...

 

دوستت دارم

مثل تشنه که عبادت آب را

مثل ماه که برکه ى باران را

مثل کوه که استعاره ى دریا را

دوستت دارم

مثل خداوند که نخستین مخلوق را...

 

| سید علی صالحی |

  • پروازِ خیال ...

لاله زار

۱۳
تیر

 

لاله زاری می شود عالم، اگر بیرون دهیم

داغهایی کز تو پنهان در جگر داریم ما

 

| صائب تبریزی |

  • پروازِ خیال ...

حرف ربط

۱۲
تیر

 

عشق اگرچه حرف ربط نیست

ربط می‌دهد مرا به تو

شوق را به جان

رنج را به روح

همچنان که باد

خاک را به دشت

ابر را به کوه

 

| سید علی میرافضلی |

  • پروازِ خیال ...

 

نامم را که می خوانی

پاهام می ایستد

زبانم می ایستد

و قلبم

به جای تمام آن ها

می دود...

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

امشب عروسش می‌شوی، من دوستت دارم هنوز!

بی من چه شیرین می‌روی، من دوستت دارم هنوز!

 

در این مثلث سوختم، دارم به سویت می‌دوم

داری به سویش می‌دوی، من دوستت دارم هنوز!

 

قسمت نشد در این غزل، شاید جهان دیگری...

مستی و رقص و مثنوی...! من دوستت دارم هنوز!

 

امشب برایت بغض من، کِل می‌کشد محبوب من!

حتی اگر هم نشنوی، من دوستت دارم هنوز!

 

در سنگسار قلب من، لبخند تو زیباترست

یک جور خاص معنوی، من دوستت دارم هنوز!

 

خوشبخت باشی عمر من! در پِنت‌هاوس برج عشق!

در ایستگاه مولوی، من دوستت دارم هنوز!

 

دارد غرورم می‌چکد از چشمهایم روی تخت!

داری عروسش می‌شوی، من دوستت دارم هنوز...

 

| مهدی حسینی |

 

*****

 

دارم عروسش می شوم اما تو را هنوز...

آری! نگشته از دلم یادت جدا هنوز!

 

در قلب من هنوز هم امید بی‌خودیست...

باور نکرده مرگ را این بی نوا هنوز!

 

در هر نمازی خواستم باشی برای من...

اما اثر نمی‌ کند گویا دعا هنوز!

 

خورشید را از من گرفتی با نبودنت...

ابریست در جهان من عمری هوا هنوز!

 

باید فراموشت کنم اما نمی شود!

ما سهم هم نمی شویم آخر چرا هنوز...

 

با گریه رفتی گم شدم در گریه های تو...

نکرده بغضی لعنتی ما را رها هنوز!

 

در من زنی آهسته می‌گرید به یادِ تو...

کِل می‌کشد مابین گریه بی صدا هنوز!

 

ای کاش جانم را بگیرد مرگ بعد تو،

دارم عروسش می شوم اما تو را هنوز...

 

| طاهره اباذری هریس |

  • پروازِ خیال ...

و شب

۱۱
تیر

 

و شب

که تا زانو می‌رسد

تحمل را کوتاه می‌کند...

 

| محمد مختاری |

  • پروازِ خیال ...

 

در من چه وعده هاست

در من چه هجرهاست

در من چه دست‌ها به دعا مانده روز و شب

این‌ها چه می‌شود؟

آخر چگونه این همه عشاقِ بی‌شمار

آواره از دیار

یک روز بی صدا

در کوره راه‌ها همه خاموش می‌شوند؟

 

این ذره ذره گرمی خاموش‌وار ما

یک روز بی گمان

سر می زند جایی و خورشید می شود

تا دوست داری ام

تا دوست دارمت...

 

| سیاوش کسرایی |

  • پروازِ خیال ...

دعا کن

۱۱
تیر

 

دعا کن سرنوشت از این جدایی دست بردارد

دعا کن که خدا از قلب عاشق ها خبر دارد

 

بیا! دیگر به تاثیر مسکن ها امیدی نیست

میان کل داروها فقط چشمت اثر دارد!

 

تمام عمر دنبال دلیل زندگی گشتم

در آغوش تو فهمیدم که شرحی مختصر دارد

 

اگر گم می شوم در چشم تو تقصیر از من نیست

که چشمت قدر صدها جنگ، مفقودالاثر دارد

 

شروع عشق ویرانیست، هر روزش پریشانیست

ولی دنیا عذابی بهتر از این هم مگر دارد؟!

 

امان از رازهایی که درون سینه می مانند

و گریه قصد دارد تا از آنها پرده بردارد

 

من از قلبت خبر دارم، تو از قلبم خبر داری

دعا کن که خدا از قلب ما حتما خبر دارد

 

| علی صفری |‏

  • پروازِ خیال ...

فشنگ

۱۱
تیر

 

سکوت

مثل فشنگ

خشاب ها را پُر می‌کرد

به هم

که رسیدیم

قلبمان تیرباران شده بود

 

| کتایون ریزخراتی |

  • پروازِ خیال ...

 

از خودم برایت بگویم؟

از خانه، از خیابان

شهر، صدای پای ما، شب؟

از کجا برایت بگویم

عشق من!

جایی که تو نیستی، گفتن دارد؟

 

| عباس معروفی |

  • پروازِ خیال ...

خداقوت

۱۰
تیر

 

چه باید کرد با چشمت که در تکرار این لذت

جدایى مى شود افسوس و ماندن مى شود عادت

 

بیا عهدی کنیم امروز، روز اول دیدار

اگر رفتیم بی برگشت، اگر ماندیم بی منت

 

تو باید سهم من باشی اگر معیار دل باشد

ولی دق داد تا دادت به من تقدیر بی دقّت

 

جوانی رفت و در آغوش تو من تازه فهمیدم

چه می گویند وقتی می کنند از زندگی صحبت

 

خودت شاید نمی دانی چه کردی با دلم امّا

دل یک آدم سرسخت را بردی، خداقوّت!

 

| سید تقی سیدی |

  • پروازِ خیال ...

 

در هر زندان دنیا

زندانیِ فراموش شده‌ای

و در هر گورستان جهان

عزیز به خاک سپرده‌ای داشتم

و تنها بودم

مثل ماه

که کوتاه‌تر از تنهایی من

دیواری نیافته بود

 

| عباس صفاری |

  • پروازِ خیال ...

گیسویت

۰۹
تیر

 

بزن چنگی به گندمزار گیسویت مگر قدری

زکات خون دل های فقیران را بپردازی...

 

| فاضل نظری |‌

  • پروازِ خیال ...

 

پیرزنی شوم

آلزایمر بگیرم

زنگ بزنم

انگار که پسرم هستی

بگویم چقدر دلم برایت تنگ است...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

مرضیه

۰۹
تیر

 

شانزده سالم بود که از "مرضیه" خوشم اومد.

چند خونه اونورتر از ما زندگی می کردن؛

اونوقتا مثل حالا نبود بشه بری جلو و اقرار کنی که عاشق شدی؛

عشق رو باید ذره ذره می ریختی تو خودت؛

شب ها باهاش گریه میکردی صبح ها باهاش بیدار می شدی و گاهی می بردیش سرکلاس.

"مرضیه" دو سال بعدش شوهر کرد.

۲۰ سالم که شد از همکلاسیم خوشم اومد. خیلی شبیه "مرضیه" بود

رفتم جلو و بهش گفتم دوسش دارم؛ ولی قبل از من یکی تو زندگیش بود!

تو ۲۵ سالگی از همکارم خوشم اومد؛ تُن صداش عجیب شبیه "مرضیه" بود.

تو ۳۰ سالگی از دختر مستاجرمون؛ که شبیه "مرضیه" می خندید

تو ۴۰ سالگی از کارمند بانک اونطرف خیابان که موهاشو مثل "مرضیه از یه طرف می ریخت تو صورتش.

می ترسم "مرضیه" خیلی می ترسم.

هشتاد یا صد سال ام بشه همش تو رو ببینم

که هر بار یه جوری داری دست به سرم می کنی.

 

| حمید جدیدی |

  • پروازِ خیال ...