کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۶۲۴ مطلب با موضوع «شاعران زن» ثبت شده است

 

دوستت می دارم و بیهوده پنهان می کنم

خلق می‌دانند و من، انکار ایشان می کنم

عشق بی هنگام من، تا از گریبان سر کشید

از غم رسوا شدن سر درگریبان می‌کنم...

 

| سیمین بهبهانی |

  • پروازِ خیال ...

 

به صبح شنبه می مانی...

در غربت!

به غروب جمعه می مانی...

در دلگیری!

و به عصرهای سه شنبه...

در کسالت بار بودن!

هرطور که بخواهی حساب کنی

دوست داشتنی نیستی،

من اما به طور احمقانه ای...

عاشقت هستم!

 

| طاهره اباذری هریس |

  • پروازِ خیال ...

آنجا بود...

۰۲
تیر

 

آن کلمه‌ی دردناک را گفت

ساکت شدم

از اتاق بیرون رفتم

 

سه‌سال بعد

برگشتم

مهمان‌ها رفته بودند

 

کلمه

آنجا بود

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

من فکر نان شب فقط بودم

او از لب و از روسری میگفت

در من زنی با درد می جنگید

او از فنون دلبری می گفت

 

می گفت و من با بغض خندیدم

می گفت و من صورت خراشیدم

می گفت و من مردانه پوشیدم

می گفت و زلفم را تراشیدم

 

می گفت و می گفتم ولی افسوس

دنیای ما با هم تفاوت داشت

من احمقانه ریشه می دادم

او احمقانه تر تبر برداشت

 

دلگیرم از دنیای نامردی

که بغض یک زن را نمی فهمد

آغوش من آن جنگل بکری ست

که راه آهن را نمی فهمد

 

گفتم جهان نامرد نامرد ست

نامرد یعنی پول داروهام

نامرد یعنی قبض آب و برق

نامرد یعنی درد زانوهام

 

نامرد یعنی خانه ای بی مرد

نامرد یعنی دست خالی ، آه

وقتی ببینی بچه ات بیمار

افتاده روی تخت درمانگاه

 

نامرد یعنی کیسه ی سیمان

بر روی دوش طاقت بابا

هی برجها قد می کشیدندو

کوتاه می شد قامت بابا

 

نامرد یعنی  جنگ در بین

یک مشت حزب باد و ترسوها

در خون گرمم غوطه ور بودم

بر جانم افتادند زالوها

 

آه از "جهان سست و بی بنیاد"

ای وای"از این فرهاد کش فریاد"

نامرد یعنی جوی خون در شهر

یعنی خیابان امیر آباد

 

نامرد یعنی  خانه ای بی سقف

یعنی خدای بچه های کار

سرمایه ی آن  تن فروشی که

ای تف به تو دنیای لاکردار

 

مادر مرا با بوسه راهی کن

من از مسیرم برنمیگردم

مادر تو گفتی زندگی سخت است

گفتی ولی باور نمی کردم

 

شاعر شدیم و درد را دیدیم

او از لب و از زلف زن می گفت

من همچنان از درد می گفتم

او همچنان در وصف تن می گفت

 

| رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...

نخواه فراموشت کنم!

۱۹
ارديبهشت

 

نخواه فراموشت کنم!

آخر کدام درخت

در کدام اردیبهشت

خانه تکانی کرده است؟

دیوانه...

من تازه عاشقت شده ام!

 

| راضیه اقتصادیان |

  • پروازِ خیال ...

 

می شود آتش گرفت به تکرار

تمام عاشقانه های جهان

دود شد،

بر خاکستر سیمرغ لانه کرد

و عشق را

به چشمان تو مهمان کرد...

 

| مریم پورقلی |

  • پروازِ خیال ...

با خاطرات...

۱۸
اسفند

 

شاید از یاد هم رفته باشیم

اما بهار؛

ناجوانمردانه؛

همه‌ی گذشته را زنده می‌کند...

میدانی انسان با چه می‌میرد؟

با خاطرات...

 

| چیستا یثربی |

  • پروازِ خیال ...

تو باور نکن!

۱۵
اسفند

 

در زمستان، خشک

در پاییز زرد

و در بهار سبز می شوند؟

تو باور نکن عشق من!

دوست داشتن اگر

به جان درخت ها هم بیفتد

چهار فصلشان شکوفه باران است...

 

| فرشته رضایی |

  • پروازِ خیال ...

یک عمر

۲۷
دی

 

یک لحظه دیدمت

یک عمر، درون همه‌ی آینه‌هایی...

 

| معصومه‌ صابر |

  • پروازِ خیال ...

 

این گونه که نگاه می‌کنی،

چاره‌ای ندارم

جز بوسیدنت!

 

| لیلا مقربی |

  • پروازِ خیال ...

 

ﺩل بستهﺍﻡ ﺑﻪ ﻏﻢ، ﮐﻪ ﺟﺰ ﺍﻭ ﻫﺮ ﮐﻪ ﺩﯾﺪﻩﺍﻡ

ﯾﺎ ﺩﯾﺮ ﺁﻣﺪهﺳﺖ ﻭ ﯾﺎ ﺯﻭﺩ ﺭفته اﺳﺖ

 

| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...

برو، برو..‌

۳۱
شهریور

 

برو که باز دلت را به دلبری دیگر

به هرکسی که گمان می‌بری کمی سرتر

 

برو که عشق پشیمان شود از آمدنش

که ما دو روح جداییم، در دو تا پیکر

 

بگو به شعر که این‌بار حالی‌اش بشود

قرار نیست بیایی، قرار نیست اگر،

 

دلم گرفت، به یادم بیاورد که تو را

قرار نیست که این روزهای شهریور

 

چقدر حرف نگفته میان پنجره ماند

چه شعرهای سپیدی که توی این دفتر

 

برو که مرگ خودم را نشان من بدهی

برو که نیست نیازی به زخم این خنجر

 

همیشه آخر قصه بی‌آشیان مانده‌ست

پرنده‌ای که به امید شاخه‌ای بهتر

 

برو! دوباره هوایی نکن مرا ای عشق

و فکر کن که از این جمع شاعری کم‌تر

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

مرگ است و مرگ

۲۰
خرداد

 

نه سیگار به کار می‌آید...

نه گریه کفاف می‌دهد!

که دوای درد دلتنگی

مرگ است و مرگ است و مرگ!

 

| طاهره اباذری هریس |

  • پروازِ خیال ...

تقدیر خود

۱۹
خرداد

 

بعد از تو جهان و جان برایم هیچ است

تقدیر خودم را به غمت دوخته ام

 

| لیلا هنگروانی |

  • پروازِ خیال ...

 

هیچ‌چیز،

هیچوقت در هیچ کجای جهان

سر جایی که باید، نیست.

اسم‌هایی را در لیست‌های خداحافظی دیدیم

که هنوز به حد کافی سلام نکرده بودند

و اسم‌هایی را در صفحه بیزاری

که هنوز عاشقشان بودیم...

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

خیره مانده ام...

۳۱
ارديبهشت

 

یک عکس کوچک تا خورده

از مردی که پیراهنش هنوز روشن است

چند شعر عاشقانه کوتاه

از شماره ای که همیشه خاموش است

و یک جفت چشم

که هر شب تا صبح

به این هر دو خیره مانده است...

نگهبان شب کارخانه ای ورشکسته ام

گاهی آرزو می کنم دزدی بیاید

به جای دست ها و دهانم

چشم هایم را ببندد.

 

| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...

 

خدا

خدای خوب و کمی ناصبور

که تا به حال چندین بار زیر گوشم زده ای

آیا وقت آن نرسیده

ترک دوچرخه ات بنشینم

تا مزرعه آفتابگردان ها

کمی برای دل من رکاب بزنی؟!

 

| ریحانه جهانی |

  • پروازِ خیال ...

 

نیمه ی گم گشته ات را دیر پیدا می کنی

سر بجنبانی خودت را پیر پیدا می کنی

 

در مدار روزگار و گردش چرخ فلک

عاقبت روزی تو هم تغییر پیدا می کنی

 

کودکی چون بادبادک با نسیمی می رود

خویش را بازیچه ی تقدیر پیدا می کنی

 

نوجوانی ، عاشقی ، دیوانگی ، سرگشتگی

می گریزد از تو تا تدبیر پیدا می کنی

 

عشق را در انتظار تلخ و بی پایان خود

در غروب جمعه ای دلگیر پیدا می کنی

 

می رسی روزی به آن چیزی که می خواهی ولی

در رسیدن های خود تاخیر پیدا می کنی

 

چشم می دوزی به او از دور و می پرسی چرا؟

نیمه ی گم گشته ات را دیر پیدا می کنی

 

| ساناز رئوف |

  • پروازِ خیال ...

آن قدر ساده ای...

۲۹
ارديبهشت

 

تو در هیچ کدام از آن سال ها خوشبخت نبودی

اما

آنقدر ساده ای

که دلت برای آن سالها

تنگ شود.

همه  همینطورند

از خوشبخت نبودنی

 به خوشبخت نبودنی

پناه می برند

از «به من بگو دوستت دارم»ی

به «به من بگو دوستت دارم»ی دیگر.

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

لاک می زنم تا...

۲۷
ارديبهشت

 

لاک می زنم که رد خون را پنهان کنم

تا هیچ کس نفهمد

در فکر هایم مدام

دیوارها ی زمان را می کنم...

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

عشق در گلو

۲۶
ارديبهشت

 

هیچ گاه

نفهمیده ام

دوست داشتن چرا این همه

غم انگیز است؟

هیچ گاه

نمی فهمم

چرا می گویند

آدمها با قلب هایشان عاشق می شوند

وقتی که من

همیشه عشق را

درگلویم احساس می کنم؟

 

| هستی دارایی |

  • پروازِ خیال ...

 

روزی تا خرخره عاشق بودم،

تا فرق سرم.

منی که حالا حوصله‌ی

دوست داشتن خودم را هم ندارم.

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

مرز را آفرید

۱۵
فروردين

 

پرندگان هنگام پرواز مرز نمی شناسند

آدم ها

هنگام دوست داشتن

و آدم مرز را آفرید

تا تنهایی اش را کوچک کند.

 

| سپیده خمسه نژاد |‏

  • پروازِ خیال ...

ماه تولد تو

۰۱
فروردين

 

با آمدنت شکوفه عطرآگین است

از شوق تو گونه های گل رنگین است

هرسال بهار می شود زیبا تر

چون ماهِ تولدِ تو فروردین است

 

| شهره زیوری |

  • پروازِ خیال ...

این شراب کهنه

۲۹
اسفند

 

سال،

نو می شود

و یادت،

یک سال کهنه تر...

هرچه بیشتر می گذرد

این شراب کهنه

بیشتر مرا مست می کند...

 

| زهرا طراوتی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو زنده باش و ببین

که بهار بهار پنجره

به سمت این خانه های آفتاب ندیده می آورند

و خنده خنده آزادی

بر دهان های گچ گرفته می کوبند

تو زنده باش

برای آن روزی که عشق

بازی می کند در کوچه های بی گلوله و بی دستبند

و هیچ کس به رابطه ذهنی پرنده و پرواز

بهتان سنگین نمی بندد

به صورت ماه آب دهان نمی اندازد

و بر لکه های طلایی آفتاب لعنت نمی فرستد

تو در آن روز خجسته خدا

اگر پروانه ای را دیدی

که روی مزارهای بی نام

می چرخد و بال بر هم می کوبد

ایمان داشته باش که آن پرسه های رنگارنگ

شبح آشکار شادمانی من است.

 

| فرنگیس شنتیا |

  • پروازِ خیال ...

 

تصمیم گرفته ام

هر چه تو را

به یاد من بیندازد

دور بریزم

فقط یکی بگوید

با چای اول صبح

با سیگار آخر شب

با خلوت بعد از ظهر خیابان

با خانه های پلاک چهل و چهار

با نیمه ی تابستان

با آخر بهار

با اولین برف

با درخت غرق شکوفه

با باران

با باران

با باران

چه کنم؟

 

| مریم نوابی نژاد |

  • پروازِ خیال ...

یادت

۲۴
اسفند

 

شنا می‌کنم

از این سو به آن سو

زیرآبی می‌روم

تا آن جا که نفس دارم

انگشتانم را به کف استخر می‌کشم

ناگهان

یادت

چون کوسه‌ای به سمتم برمی‌گردد.

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

می خواستم که بدانی

با تو، همیشه هر روز برایم بهار بود

وقتی تو هستی، تو لبخند میزنی

مرا چه حاجت به انتظار فصل ها

با تو هرلحظه بهار است

هرشب پُر از عطر بهارنارنج

می‌خواستم که بدانی

تو حس زیبای بهارگونه ای برایم

همان‌قدر لطیف، مهربان

پر اُمید و سرزنده

با تو همیشه هر لحظه بهار است

هرشب، وقتی آسمان هم برایم

آواز سرد زمستان را می خواند

 

| حاتمه ابراهیم زاده |

  • پروازِ خیال ...

قوی بودن

۲۲
اسفند

 

غم را روانه کرده‌ام به دوردست‌ها

نشسته‌ام پشت پنجره‌ی بهار

بوسه می‌زنم بر شعر، گل، قهوه و موسیقی

و مُشت مُشت شادی در خانه می‌پاشم

می‌خندم و به فاصله‌ی من تا من فکر می‌کنم

قهوه‌ام را تلخ سر می‌کشم

و طعم گس زندگی را فراموش می‌کنم

قوی‌بودن انتخاب من است!

 

| سارا قبادی |

  • پروازِ خیال ...

گیسوی تو

۱۳
اسفند

 

گیسویِ تو هر سیم...زنم ساز به تکرار,

تا ناز کنم مویِ تو ! من را چه به گیتار؟!

 

| فاطمه صالحی |

  • پروازِ خیال ...

من می روم

۱۱
اسفند

 

امروز هم به خاطره پیوست، می روم

من، آنی ام که یکسره از دست می روم

 

من نیز مثل جمع زمین خوردگان تو

هشیار سویت آمدم و مست می روم

 

غیر از تو من به هیچ کسی دل نبسته ام

حتی اگر که با تو به بن بست می روم!

 

میخواستم کنار تو باشم، نخواستی

حالا که انتظار تو این است، می روم

 

بُگذار درد دل کنم ای سنگدل! ولی

این بار اگر که بغض تو نشکست، می روم...

 

چیزی برای باختن اینجا نمانده است

ای عشق! من بدون تو از دست می روم...

 

| نفیسه سادات موسوی |

  • پروازِ خیال ...

 

من شاید هیچکس را آن سوی دیوارهای اوین نداشته باشم اما

در این غروب کسالت بار

هیچ چیز

به اندازه ی تلفنی از زندان

خوشحالم نمی کند

و مردی

که اعتراف کند

گاهی

بجای آزادی

به من می اندیشد.

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

یکی بیاید

۲۲
بهمن

 

یکی بیاید

تنهایی را از من بگیرد

دست های من

برای نگاه داشتن این تنهاییِ بزرگ

کوچک است

 

| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...

 

زمستان از دست‌هایم گذشته

به استخوانم رسیده بود

و ها کردن آن‌ها همان قدر گرمشان می‌کرد

که دست‌های آدم برفی را

 

| شمیم شهابی |

  • پروازِ خیال ...

چه می کنی؟

۰۵
بهمن

 

من بی تو نیستم، تو بی من چه می کنی؟

بی‌صبح ای ستاره‌ی روشن چه می‌کنی؟

 

شب را به خواب‌دیدن تو روز می‌کنم

با روزهای تلخ ندیدن چه می‌کنی؟

 

این شهر بی تو چند خیابان و خانه است

تو بین سنگ و آجر و آهن چه می‌کنی؟

 

گیرم که عشق پیرهنی بود و کهنه شد

می‌پوشمش هنوز، تو بر تن چه می‌کنی؟

 

من شعله شعله دیده‌ام ای آتش درون

با خوشه خوشه خوشه‌ی خرمن چه می‌کنی!

 

پرسیده‌ای که با تو چه کردم هزار بار

یک بار هم بپرس تو با من چه می‌کنی؟!

 

| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...

 

من

دست هایم را به

تو می سپارم

تو شانه هایت را به من

پایانی زیباتر از این

برای دلتنگی نیست.

 

| لیلا مقربی |

  • پروازِ خیال ...

بوسیدمت

۲۱
دی

 

حرف برای گفتن زیاد بود،

وقت کم...

بوسیدمت!

 

| سمانه سوادی |

  • پروازِ خیال ...

 

برای هر زنى

باید

قلبی بزرگ

در اتاقی کوچک بتپد

بی تاب

بی مرز

بی هیچ هراسی...

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

 

آدم چطور می تواند،

پشت دری که قفل نیست،

این قدر زندانی مانده باشد؟

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

باختم!

۱۹
دی

 

باختم!

صادقانه می گویم

شرمم رابه چشم هایش

قلبم رابه حرف هایش

و عمرم رابه وعده هایش

او که ترکم کرد

ناگهان خودم را هم باختم

منِ مال باخته‌یِ دلباخته‌یِ خودباخته،

شاید باورتان نشود

دوستش دارم هنوز

 

| لیلا فرهمند |

  • پروازِ خیال ...

که نشد

۱۵
دی

 

خواستم تا ته این قصه بمانم که نشد

غزلی از ته دل با تو بخوانم که نشد

 

خواستم حادثه باشم، که بیفتم به دلت

لذت عشق به خونت بِدَوانم که نشد

 

خواستم اشک مرا پاک کنی در بغلت

تن در آغوش غریبت بِرَهانم که نشد

 

خواستم دست تو بر شانه‌ی من تکیه کند

و تو را مال دل خویش بدانم که نشد

 

خواستن نیست توانستن و من از ته دل

خواستم آتش عشقی بِنِشانم که نشد

 

| فاطمه سادات بحرینی |

  • پروازِ خیال ...

 

در شب یلدای عشقت شب نشین باده ام

خسته از دلتنگی‌ات با جام ها جان داده ام

نیستی هر لحظه اما با منی در شعر من

با خیالت مست در آغوش غم افتاده ام!

 

| مینا معمارطلوعی |

  • پروازِ خیال ...

می فهمی؟

۲۹
آذر

 

می فهمی؟

نه نمی فهمی

نمی فهمی من تا کجا غمگینم

هیچ کس نمیفهمد آدم تا کجای اش غمگین است

آدم پیت حلبی که نیست

خطی بکشد روی دنده ی سومش و بگوید:

تا اینجا غمگینم

یا خط بکشد روی خرخره اش و بگوید

من تا اینجا عاشق بودم که این طوری شد.

روزی تا خرخره عاشق بودم

تا فرق سرم

منی که حالا حوصله ی دوست داشتن خودم را هم ندارم

و هر دوست داشته شدنی

تنها  کسری از مرا نشانه گرفته 

یک چهارم

یک پنجم...

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

چند وقت؟

۲۴
آذر

 

چند غروب

با چند ترانه ی حزن آلود دیگر باید گریه ات بگیرد

که این عمر

تمام شود

و چند قرن

چند هزاره باید از خاک شدن آدم بگذرد

که دیگر از مزار کوچکش

گل های حسرت نروید؟!

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

نگاه کن

۲۳
آذر

 

نگاه کن

کمی از برف مانده است روی قله‌ها

کمی از برف روی موهایت

روی سال‌هایی که از شانه‌های تو دور بوده‌ام!

 

| ناهید عرجونی |

  • پروازِ خیال ...

درد مشترک

۳۰
آبان

 

بین انبوهی از تفاوت ها

شاعران درد مشترک دارند

مثل ظرفی عتیقه زیبایند

منتهی از درون ترک دارند

 

 | رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...

 

آرام به شانه‌ام می‌زند

که بگوید هستم

پلک‌هایم را شاید بلرزاند

ریشه‌هایم را نه!

مردی که من دوستش دارم

پاییز است...

 

| پریسا صالحی |

  • پروازِ خیال ...

 

می‌خواهم آنقدر شعر بگویم

که اگر فردا مُردم

نتوانی انکارم کنی

می‌خواهم شعرم

چون شایعه‌ای در شهر بپیچد

و زنان

هربار چیزی به آن اضافه کنند...

 

| الهام اسلامی |

  • پروازِ خیال ...

 

هر کس از دور تو را دیده دچارت شده است

دلبری کردنِ با فاصله کارت شده است

 

می زنی عطر و می آید همه جا از تو خبر

شهر انگار اتاقت شده اما بی در

 

مثل ترسیدن از زوزه ی گرگی در برف

منعکس می شود اندوه بزرگی در برف

 

می شود در دل هر زلزله آرام گرفت

با تو در حمله ی چنگیز سرانجام گرفت

 

رفتنت زخم زبانی ست که جا می ماند

استخوانی ست که در زخم رها می ماند

 

زندگی نیست میان من و این شهر شلوغ

زندگی بی تو فقط قول و‌ قراریست دروغ

 

هیچکس نیست که تکرار تو باشد در من

مرد و مردانه فقط عشق بپاشد در من

 

کاش برگردی و ‌پایان زمستان باشی

آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی

 

بعدِ یک عمر گرفتاری و دلمشغولی

قانعم با تو به یک زندگی معمولی

 

با تو‌ در دورترین شهر قدم بردارم

با همین زندگی ساده که در سر دارم

 

می گذاری تو به تنهایی من پایت را

می نشینی که خودم هم بزنم چایت را

 

خواب دیده ست تو را مثنویِ تازه ی من

پر شد از عطر تو اندوه بی اندازه ی من

 

تو که بیگانه ترین مرد به این زن شده ای

کشورش بوده ای و قسمت دشمن شده ای

 

گوشه ی دنج اتاقی وطنت خواهد شد

هر کسی غیر من افسوس زنت خواهد شد

 

بس که آوردن هر خاطره مشروط به توست

خسته ام از تو و هر چیز که مربوط به توست

 

گر چه آغاز شده جنگ جهانی در من

و بعید است تو هم زنده بمانی در من

 

کاش برگردی و‌ پایان زمستان باشی...

آخرین مرد به جا مانده ی میدان باشی

 

مرگ در جیب کتت باشد و نزدیک شوی

اسلحه رو به من، آماده ی شلیک شوی

 

ماشه را می کشی و تیر خلاصت را...بنگ

ترسم این است که دور از تو ‌بمیرم دلتنگ

 

| سمیه قبادی |

  • پروازِ خیال ...

 

کلیدهایم از جیبم می افتند

کیف پولم را گم میکنم

گوشی ام را جا میگذارم

و عجیب اینکه

تو را که نیستی،

میبرم با خودم

در جیبم

در کیفم

در دلم...

 

| آیدا حق طلب |

  • پروازِ خیال ...

از محرم پیداست

۲۴
شهریور

 

اندوه تو در عالم و آدم پیداست

شادیم که در چهره ی ما غم پیداست

 

چشم است ولی ابر بهاری شده است

سالی که نکوست از مُحرّم پیداست...

 

| زهرا بشری موحد |

  • پروازِ خیال ...

عادلانه نبود

۱۳
مرداد

 

و عشق آنقدرها هم که فکر می کردیم

عادلانه نبود!

زن همسایه عاشق شد،

پیراهن بلندتری دوخت...

من عاشق شدم،

گریه های بلند تری سَر دادم...

در عصر ما همه همیشه دیر می رسند!

یکی به اتوبوس،

یکی به قطار،

یکی به یکی...

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

امروز که بگذرد

دو روز است رفته ای

و سال هاست

که نیامده ای...

 

| میترا اسماعیلی |

  • پروازِ خیال ...

 

خیابان

در نیمه های شب

مثل من است

هر از چندی

خاطره ای بی احتیاط می گذرد

دلم

یک تصادف جدی می خواهد

پر سر و صدا...

آمبولانس ها سراسیمه وارد شوند

و کار از کار بگذرد...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

جمعه ها باید زیر لب آواز بخوانی

باید برای خودت قصه بگویی

جمعه ها باید حواست باشد

پنجره های اتاقت را باز نگذاری

"تنهایی" نسیم سر به هواییست؛

می آید،

می پیچد بین موهایت

و از چشمانت لیز می خورد...

 

| نرجس باقرزاده |

  • پروازِ خیال ...

زن نازیبا

۱۸
تیر

 

موجودی به اسم

''زن نازیبا'' در دنیا نداریم

فقط زن هایی که

روی صورتشان

جای بوسه های عاشقانه تری دارند

زیباترند...

 

| حسنا میرصنم |

  • پروازِ خیال ...

خیلی خسته

۱۷
تیر

 

خسته ام

خیلی خسته!

به من جایی بدهید

می خواهم بخوابم،

یک تخت خالی

یک دنیای خالی

یک قلب خالی...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

 

تو یک شهر جنگ زده بودی

لب مرز بی اعتمادی و ترس،

پُر بودی از تصویرهای شکسته

مسیرهای ویران بن بست

پرُ بودی از خاطرات سوخته

تو یک شهر جنگ زده بودی رو به روی من

تنها جایی از جهان

که من،

مثل یک سرباز دلتنگ به آن برگشته بودم...

 

| آزاده بخشی |

  • پروازِ خیال ...

کوچک است...

۱۵
تیر

 

تخت برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من بوسه ای را می شناسم

که باید به خیابان رفت

و آن را از دنج ترین کنج کوچه ها دزدید

شهر برای اتفاق های عاشقانه کوچک است

من دریایی را می شناسم

که عمقش به اندازه ی جیب های ماست

من فکر می کنم

دنیا برای اتفاق های عاشقانه کوچک است...

 

| صبا کاظمیان |

  • پروازِ خیال ...

 

کسی بیاید

ما را دعوت کند به رفتن

به رفتن

از تمام کسانی که رفته اند

و ما هنوز درون آن ها مانده ایم!

 

| فاطمه ضیاءالدینی |

  • پروازِ خیال ...

فشنگ

۱۱
تیر

 

سکوت

مثل فشنگ

خشاب ها را پُر می‌کرد

به هم

که رسیدیم

قلبمان تیرباران شده بود

 

| کتایون ریزخراتی |

  • پروازِ خیال ...

 

پیرزنی شوم

آلزایمر بگیرم

زنگ بزنم

انگار که پسرم هستی

بگویم چقدر دلم برایت تنگ است...

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

ای مهربان

۲۳
خرداد

 

ای مهربانِ از همه نزدیکتر به من

من سر به تو سپردم و تو دردسر به من

 

حس می کنم که دوست ترم داری از خودت

وقتی رسیده جام بلا بیشتر به من

 

گرچه جهان من قفسی تنگ و کوچک است

بخشیده ای هوای پُر از بال و پر به من

 

خشنودم از هر آنچه که از دوست میرسد

حتی اگر به گوشه چشمی نظر به من

 

اجر دعای نیمه شب من، خیال توست

این غم رسیده از برکات سحر به من

 

باران به قدر کاسه ی هرکس مقدر است

دریا به خلق می‌رسد و چشم تر به من

 

| فاطمه فرجی |

  • پروازِ خیال ...

این تویی؟

۲۰
خرداد

 

این تویی؟ یعنی تو هستی که نشستی روبه‌رویم؟

مانده‌ای با دست زیر چانه محو گفت‌و‌گویم؟

 

چشم می‌مالم، مبادا باز رویا دیده باشم؟

با چه وردی ناگهان ظاهر شدی در سمت و سویم؟

 

آمدی تا باز از چشمت نگاهم را بدزدم

آمدی و باز بازی می‌کنم با شال و مویم

 

کا‌ش فنجان این‌قدر معلوم در دستم نلرزد

روی میز کافه بیش از این نریزد آبرویم

 

من پر از دلشوره‌ام، دلشوره‌ آب و نان زن‌هاست

کاش تا وقتی تو هستی دست از این‌ها بشویم

 

فکر کردم...فکر کردن از زمانم با تو کم کرد

فکر ابری بود و جاخوش کرد در کنج گلویم

 

با صدای صندلی یک‌دفعه برگشتم به کافه

رفته‌ای و مانده یک فنجان خالی روبه‌رویم

 

| ساجده جبارپور |

  • پروازِ خیال ...

 

چنان خسته ام از روزگار

انگار روح صد آدم پیر

در سینه ام حلول کرده است

پیرمرد درون من

از این همه روزهای بی شمار

تنها یک بهار آرزو دارد.

یک بهار

که غروبش

دل هیچکس نلرزد...

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

و بگذریم...

۱۴
خرداد

 

با دهانى پر از بوسه

چگونه بگویم “سلام

با چشم هایی پر از بوسه چگونه نگاهت کنم

کمکم کن

خیلی طبیعی رو به رویت بایستم

به هم سلام کنیم

و بگذریم...

 

| ستاره جوادزاده |

  • پروازِ خیال ...

سرگردانم

۱۳
خرداد

 

خودش را به هر دری می زند

سر از خیابانی بی انتها در می آورد

 

فکر کن

چقدر تنهاست!

که به سایه ی نداشته اش می خندد و

دست می اندازد دور گردن تمام رهگذرها

 

سرگردانم!

چون بادهایی که معلوم نیست

از کجا دل کنده اند

و به کجا می روند.

 

| پریسا صالحی |

  • پروازِ خیال ...

 

عشق هایی که می میرند

چه می شوند؟

طوفان هایی که آرام می گیرند

چه می کنند؟

ابرهای مرده

دریاهای مرده

یادهای مرده

را کجا دفن می کنند؟

اگر همه ی خاطرات تلخی که به سختی از یاد برده ایم

یک شب باهم به شهر حمله کنند

ما چه کنیم؟

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

 

اینجا خیابان است، آن‌جا کوچه، آن خانه!

اینجا قفس، آن‌جا قفس تر، آن یکی زندان!

آرامشم پشت همین دیوار ها گم شد...

باید مدارا کرد با این درد بی‌درمان

 

بعد از تو گنجشکی شدم، زخمی‌تر از یک شعر

هرکس مرا سنگی زد و قلب مرا آزرد

پرواز کردن از تنم پرواز کرد و رفت...

بال و پرم را لااقل ای دوست برگردان!

 

پیچیده در من مرگ، پیچیده درونم درد

من لا به لای زندگی گم کرده ام خود را

تکلیف من با گریه ها روشن نخواهد شد

بشکن برو راحت شوم ای بغض سرگردان!

 

سهم نفس‌هایم دقیقا مرگ تدریجی است

اینجا برایم آخر دنیاست، بی اغراق...

بعد از تو غم دیدم، تو بعد از من چه خواهی دید؟!

گنجشک های مرده در هر گوشه ی تهران...

 

| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

مرا ببوس

۰۶
خرداد

 

مرا ببوس

آن گونه که باران دشت را می بوسد

و آتش علفزار را

مرا زنده کن،بمیران

زنده کن،بمیران

که اگر نبوسی ام، می میرم

که اگر ببوسی ام، می میرم

و در کشاکش مرگ و زندگی

آنچه پیروز است؛

لب های پرخون توست

 

| الناز امیدی |

  • پروازِ خیال ...

کار من گریه ست

۲۴
ارديبهشت

 

چند سال است کار من گریه‌ست

کل دار و ندار من گریه‌ست

 

سهم عصرانه‌های من غصه

صبح و شام و ناهار من گریه‌ست

 

ابر-باران پشت پنجره‌ام

شیوه‌ی انتظار من گریه‌ست

 

نطفه‌ی اشک در شکم دارد

مادر باردار من گریه‌ست

 

آنچه از من پیاده شد اشک است

همچنان که سوار من گریه‌ست

 

خنده‌دار است گریه کردن من

حالت خنده‌‌دار من گریه‌ست

 

دست من نیست اشک ریختنم

صاحب ِ اختیار من گریه‌ست

 

بیقرار من است روز و شب

روز و شب بیقرار من گریه‌ست

 

به لب و خنده اعتباری نیست

پیش چشمم عیار من گریه ست

 

بغلم کرده است خوابیده‌ست

مثل هرشب کنار من گریه است

 

نه فقط من به گریه معروفم

نام ایل و تبار من گریه‌ست

 

روبرو گریه، پشت سر گریه

چارراه فرار من گریه‌ست

 

گریه در گریه، گریه در گریه

 پود من گریه، تار من گریه‌ست

 

هر کسی خواند گریه‌اش سر رفت

شعر سنگ مزار من گریه‌ست

 

| آیدا دانشمندی |

  • پروازِ خیال ...

پشت بام کوچک ما

۲۷
فروردين

 

صفحه تلویزیون

اخبار جنگ‌های جهان را

برفکی نشان می‌دهد

به پشت بام می‌روم

دو کبوتر روی آنتن عشق بازی می‌کنند

دنیا از پشت بام کوچک ما آغاز می‌شود

 

| سارا غضنفری |

  • پروازِ خیال ...

دختری زیبا

۱۷
فروردين

 

او دختری زیباست

ساده و راستگو

و «پرنده» ای غمگین و عاشق در قلبش پنهان است!

 

| مژگان ضحاکی |

  • پروازِ خیال ...

 

امروز

بوسه ی جوانه ای را

روی ساقه ی غمگین زمستان دیدم

دلم آرام شد

مثل درختی که باد،

راز دلش را برایش فاش کرده است

 

امروز دلم خواست شماره ی بهار را بگیرم

سلام کنم

حالش را بپرسم

و بگویم کی از راه خواهی رسید

میخواهم کوچه را آب و جارو کنم...

 

امروز دلم خواست لبخند بزنم

دلخوش باشم به صدای غلغل سماور

دلخوش باشم به سلام مادر

دلخوش باشم به عطر گرم چای

امروز دلم خواست برای غم کاری کنم

بگویم خبر داری فردا شادی از راه خواهد رسید؟

 

| صفا سلدوزی |

  • پروازِ خیال ...

دیر کرده ای

۲۵
اسفند

 

دیر کرده ای

شکوفه کوچک

دیر کرده ای.

نسیم

پیراهن خواهرانت را می نوازد

و من

سخت نگران تو هستم

چه کسی جای خالی یک شکوفه ی کوچک را

در میان بی شمار شکوفه حس خواهد کرد؟

چه کسی می تواند حزن درخت را درک کند

وقتی که دست می گذارد روی یک تکه از قلبش

 و می گوید:

«او قرار بود در اینجا بشکفد،

درست همینجا»

 

| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

روزنامه

۲۵
اسفند

 

روزنامه وقتی مچاله می شود

شیشه ای تمیز خواهد شد

در انتهای سال

تبریک و تسلیت

حوادث و اخبار

در هم فرو می روند،

کسی آیا از آن گمشده که آگهی شده بود

خبر دارد ؟!

 

| الینا نریمان |

  • پروازِ خیال ...

 

آیا این شب است

که باعث می‌شود به تو فکر کنم؟

یا من هستم

که برای فکر کردن به تو

انتظار شب را می‌کشم؟

 

| ازدمیر آصف |

  • پروازِ خیال ...

دل نیست

۱۸
دی

 

هرکس بغلم کرد به خون غلتیده

دل نیست درونِ سینه خرمشهر است

 

| آیدا دانشمندی |

  • پروازِ خیال ...

 

مرا ببخش اگر روزگار یادم داد

میان عقل و دلم، عشق را فدا بکنم

مرا ببخش اگر زندگی مجابم کرد

فقط به خاطره ای از تو اکتفا بکنم

 

مرا ببخش اگر بیش از این نمی خواهم

تو را کنار خودم بی سبب نگه دارم

قبول هرچه بخواهی، فقط نخواه از من

تو را به دست خودم، بیش از این بیازارم

 

دوباره بغض نکن، در توان چشمت هست

به یک اشاره به زانو درآوری من را

از آهنم من و افسوس خوب می دانی

به مهلکانه ترین شیوه ذوب آهن را

 

در انتظار چه هستی باغبان کوچک من؟

درخت مرده و گل زیر برف مدفون است

بگو چگونه برویم؟ چگونه دل بستی؟

به ریشه ای که از آغوش خاک بیرون است!

 

 بترس از اینکه کسی تکیه گاه تو بشود

که تکیه گاه خودش شانه های آوار است

همیشه حاصل یک بغض تلخ، باران نیست

نمان که تحفه ی این ابر تیره، رگبار است

 

بهار کوچک در پشت در نشسته ی من !

مرا ببخش اگر ساکتم، اگر سردم

مرا ببخش گلِ پرپرِ شکسته ی من

مرا ببخش اگر ذره ای بدی کردم

 

من آن ضریح دروغین و خالی ام منشین

که جز تو هیچ کسی زائر سرایش نیست

مرا خودت بشکن حاجتی نخواهد داد

بتی که معجزه ای پشت ادعایش نیست

 

برو کنار همانی که دوستت دارد

همان کسی که بلد نیست برنگشتن را

برو عزیزدلم، عشق یاد داده به من

به احمقانه ترین شیوه‌ها، گذشتن را

 

| رویا ابراهیمی |

  • پروازِ خیال ...

 

حالا که آمده‌ای

از گذشته نپرس

در روز آفتابی

از برف سنگین شب قبل

چه می‌ماند؟

 

| مژگان عباسلو |

  • پروازِ خیال ...

شب یلدا

۲۹
آذر

 

گردش سال

فقط یک شب یلدا دارد

من بدون تو

هزاران شب یلدا دارم

 

| نسترن وثوقی |

  • پروازِ خیال ...

 

یک مرتبه راهی شدی تا من

سهمم از احساست همین باشد

پاییز غوغا می‌کند هرشب

تا دردهایم بیش از این باشد...

 

آذر تهِ احساس پاییز است

یلدا همیشه اوج دلتنگی

یعنی شبش یک لحظه بیش از پیش

با غصه های عشق می‌جنگی...

 

وای از غم پاییزِ بی مهرم

فصلی که اوجش آخرش باشد

یک فصل پر دردی که یلدایش

ته مانده های آذرش باشد...

 

بغضی درون سینه جا مانده

روزی سه نوبت درد می‌بارم

از حال و روز شعر می‌فهمی

یک عشق مزمن در سرم دارم...

 

از غصه های قصه می‌کاهم

شاید جهانم را بغل کردی

شاید دلت راضی شود امشب

با رفتن پاییز برگردی...

 

با بغض هایم قصه می‌سازم

شاید که قسمت هم در این باشد

یلدای من همرنگ چشمانت

یلدا برایت بهترین باشد...

 

| مریم قهرمانلو |

  • پروازِ خیال ...

 

به دوشم می‌کشم اندوه صدها سال یک زن را

تو حق داری اگر دیگر نمی‌فهمی غم من را

 

پذیرفتم شکستم را شبیه آن هماوردی

که اجرا می‌کند با ناامیدی آخرین فن را

 

چگونه دست برمی‌داری از من شاه مغرورم؟

چگونه بی محافظ می‌گذاری خاک میهن را؟

 

تو آن کوهی که می‌گفتند بر قلبش نفوذی نیست

و من آن کاشفی که کشف کردم راه معدن را

 

و من آن کاشفی که خواستم تنها کَسَت باشم

که تقسیمش نکردم روزهای با تو بودن را

 

اگر راهی شوم دیگر ندارم راه برگشتن

چگونه روح رفته باز هم صاحب شود تن را؟

 

به دریاها نده این بار رودت را! چه خواهد شد؟

کمی خودخواه‌تر باش و تصاحب کن خودت من را!

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

آتش

۲۴
شهریور

 

می ترسیدم از آتش

اما حالا می خواهم

مانند نیزاری بمیرم

که از خاکستر سیگاری شعله ور شده است

 

| مهسا فعال |

  • پروازِ خیال ...

فریاد کشید

۱۵
شهریور

 

فریاد کشید

مانند مردی ناامید

پیش از انداختن خود به آب

و به زندگی ادامه داد

مانند زنی ناامید

پیش از انداختن خود به آب

 

| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...

یک پرنده

۱۵
شهریور

 

در سینه هامان

نه عشق مرده بود، نه آرزوی پرواز

نه تپش های موقرانه ی قلبی بی شتاب

در سینه هامان

یک پرنده در هوای جنون جان داده بود

یک پرنده که آواز را

به پنجه های پلنگ درونش باخته بود

یک پرنده

که در مجمر پرآشوب روزگار

بی تابانه تاخته بود

یک پرنده

که بی هیچ جراحتی جان داده بود

 

| نیکی فیروزکوهی |

  • پروازِ خیال ...

مهم نیست

۰۸
شهریور

 

از هم بپاشانم به آسانی، مهم نیست

این ها برای هیچ طوفانی مهم نیست

 

آغوش من مخروبه‌ای رو به سقوط است

دیگر برایم عمق ویرانی مهم نیست

 

با درد خنجر، درد خار از خاطرم رفت

بعد از تو غم‌های فراوانی مهم نیست

 

یک مُرده درد زخم را حس می‌کند؟ نه!

دیگر مرا هرچه برنجانی مهم نیست

 

دار و ندارم سوخت در این آتش اما

هرچه برایم دل بسوزانی، مهم نیست

 

هرکس که با ایمان به راهی رفته باشد،

دیگر برایش هیچ تاوانی مهم نیست

 

حالا چه خواهد شد پس از این؟ هرچه باشد!

این بار دیگر هیچ پایانی مهم نیست

 

| رویا باقری |

  • پروازِ خیال ...

هر صبح

۲۷
تیر


هر صبح

از خواب می پرم

عجله می کنم

دلفین های آبی را به موهایم می زنم

جای لب هایت را بر لب هایم صورتی می کنم

میز را می چینم

صدایت می زنم

بعد به یاد می آورم

از پاییز به بعد

دیگر نبوده ای و من

هر صبح از خواب پریده ام

عجله کرده ام

دلفین های آبی را به موهایم زده ام

جای لب هایت را بر لب هایم صورتی کرده ام

میز را چیده ام

و بعد صدایت زده ام...


| روجا چمنکار |

  • پروازِ خیال ...

خیالت

۲۶
تیر


می نشینم با خیالت چشم می دوزم به در

در هوایت شب به شب از عمر من کم می شود


| پروانه حسینی |

  • پروازِ خیال ...


برمان گردان دنیا 

به روزگاری که هنوز

مردگان زیادی را

از نزدیک نمی شناختیم 

مرگ

به اندازه ی بستگان دور همسایه

دور بود

به روزگاری که ترانه های حزن آلود

کسی را به یاد کسی نمی انداختند

عطرها

آدم ها را به یاد آدم نمی آوردند

و در هر گوشه ی این شهر

خاطره ای که پوست دل را بکند

کمین نکرده بود...


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...


این همه دلشوره افتاده است بر جانم چرا؟

من که امشب خوب بودم پس پریشانم چرا؟


باز هم از پنجره رفتم نگاه انداختم

آسمان صاف است پس من خیس بارانم چرا


خانه ام سقفش چرا اینقدر پایین آمده؟

بین این دیوارها درگیر زندانم چرا؟


من که با هر خاطره یک حبه اشک انداختم

تلخ تر دارد می آید فال فنجانم چرا؟


مثل این گل آخرش یک روز پرپر می شوم

دوستم دارد؟ ندارد؟ نه! نمی دانم چرا؟


| سیده تکتم حسینی |

  • پروازِ خیال ...

درخت گیلاس

۲۰
خرداد


بگو دوباره به این جهان باز خواهیم گشت

و مرا

حتی اگر درخت گیلاسی آفریده شده باشم 

خواهی شناخت!


| رویا شاه حسین زاده |

  • پروازِ خیال ...

ضربان قلب

۱۳
خرداد


این که تو را نمی بینم

دلیل فراموشی نمی شود

من خدا را هم نمی بینم

اما ضربان قلب من است

مثل تو

که در گوشه ی به غم نشسته ی قلبم

عجیب می کوبی!


| سارا قبادی |

  • پروازِ خیال ...

اسم تو

۱۲
خرداد


من دلم تنگ که نه، غمزده چشم تو بود!

در سرم درد که نه، زمزمه اسم تو بود!


| ماهک اشراقی |

  • پروازِ خیال ...

کلمات

۱۰
خرداد


کلماتم همه ستاره‌اند

آن کلمه‌ای که به سوی تو می‌آید

از همه مست‌تر

آنکه به زمین می‌افتد

از همه دلتنگ‌تر

آن کلمه‌ای که از تو باز نمی‌گردد

از همه پیچیده‌تر

آن که از تو باز می‌گردد

از همه گم‌تر

دو قاره دورتر از همه

ماهش را گم کرده است...


| بیتا ملکوتی |

  • پروازِ خیال ...

خرداد بیچاره

۰۲
خرداد


خرداد بیچاره

هنوز بهار است، اما

نه باران دارد 

نه شکوفه

مثل من که هنوز عاشقم، اما

نه تو را دارم

نه نشانت را


| راحیل نیکفر |

  • پروازِ خیال ...

نصف قلبم

۰۶
ارديبهشت


نصف قلبم را

به مردی دادم

که در شلوغی گم شد.

نصف دیگرش

به هیچ دردی نمی‌خورد!


| سارا محمدی اردهالی |

  • پروازِ خیال ...


خواب سنگین انفرادی بود

و زنی نیمه جان در آغوشش

آخرش کشته ام تو را وقتی 

خواب بودی کنار تن پوشش


گفته بودم هوای موهایش

شانه ات را به باد خواهد داد

کندم از خود که زندگی بکنم

مرگ بود عشق و اتفاق افتاد


پوست انداختم که دل بکنم

از تنم لایه لایه کند تو را

گریه هام از شبم بلند شدند

توی زخمم قدم زدند تو را


به خیالت که طاقتم طاق است

روی آوار من خراب شدی

بغض سنگین سایه ات شدم و

مرد همسایه ام حساب شدی


او زنی بود بی‌گمان می خواست

با صدایش تو را بغل بکند

من زنی بود ناگهان...که تو را

توی سلول هاش حل بکند


من زنی بود یا نبود اصلا؟!

فکرم از روی تخت می‌افتاد

پرده ها را کشیده بود اشکم

شانه‌ام را سرم تکان می داد


گریه ات کردم از تو سر رفتم

پشت درهای بسته گرگ شدم

پُر شدم توی هر دهان پُری

مثل یک شایعه بزرگ شدم


که زنی توی جنگ تن به تنی

سپر انداخت مرگ زودش را

پیش دشمن گذاشت روی زمین 

زره اش را، کلاهخودش را


مثل یک سرزمین جنگ زده

پُرم از زخمهای ریز و درشت

گفته بودم غرور سرکش تو

من دیوانه را نخواهد کشت


خواب سنگین انفرادی بود

تخت دیوانه خانه بود و زنی

من تو را کشته یا خودش را؟ آه

من توام یا تویی که توی منی؟!


| مریم مایلی زرین |

  • پروازِ خیال ...

چگونه برگشتی؟

۰۴
ارديبهشت


چگونه برگشتی؟

به روزهای پیش از بوسیده شدن؛

چگونه برگشتی؟


| لیلا کردبچه |

  • پروازِ خیال ...