زن نازیبا
- ۰ نظر
- ۱۸ تیر ۹۹ ، ۱۸:۳۴
- ۵۷۰ نمایش
من فکر میکنم خداوند قبل از خلقت زنها
دستهایش را با بهار نارنج شُسته
بعد تمام گلهای بهشت را بوییده؛
نشسته خوش آبوهوا ترین نقطهی آسمان
و در حالی که دمنوش مهتاب و انجیر مینوشیده
و به الزام وجود عشق
و وجود یک نگهبان تمام وقت برای آن
و به سفیر زیبایی تمام بهشت در زمین
و نیاز تمام غنچههای روییده و نروییده
و آدمهای به دنیا آمده و نیامده
به معجزهای به نام مادر،خواهر، دختر؛ فکر می کرده
طرح وجود "زن" به دلش افتاده!
بعد در حالی که دستهایش بوی بهارنارنج می داده و نفسش بوی مهتاب و انجیر؛ زن را خلق کرده
بعد با خودش گفته: این همان شعبهی سیار بهشت است روی زمین.
همان نگهبانِ تمام وقتِ نازک اما سرسختِ "عشق" ...
خدا دیگر خیالش راحت شد!
نه دیگر مردی برای رفتن به سرکار خواب می ماند
نه طفلی بیآغوش می ماند
نه دلی از مهر دور می ماند
نه کارِ عشق لحظهای لنگ می ماند
نه دنیا لحظهای از زیبایی و معجزه وا میماند...
| حسنا میرصنم |
مردها، این پسرکوچولوهای ریشدار
هیچوقت موجودات پیچیدهای نبودهاند
پیچیدهترینشان نهایتا سیگار میکشند و مینویسند یا رییسجمهور میشوند
اما زن که نمیشوند…
مردها موجودات قدرتمندی هستند
هرچقدر محکم در آغوش بگیریشان اذیت یا تمام نمیشوند
زورشان به در کنسروها، وزنه های سنگین و غُرغرهای زنانه خوب میرسد
تازه پارک دوبلشان هم از ما بهتر است…
مردها پسربچه هایی قویاند
اما نه آنقدر قوی که بیتوجهی را تاب بیاورند!
نه آنقدر قوی که بدون «دوستت دارم»های زنی شب راحت بخوابند!
نه آنقدر قوی که خیال فردای بچهها از پای درشان نیاورد!
نه آنقدر قوی که زحمت نان پیرشان نکند!
مردها پسربچههایی قویاند
که اگر در آغوششان نگیری و ساعتها پای پرحرفیهای پسرکوچولوی درونشان ننشینی
ترک میخورند
و آنقدر مغرورند که اگر این ترک هزاربار هم تمامشان کند، آخ نگویند...
فقط بمیرند!
آنهم طوری که آب از آب تکان نخورد و مثل همیشه از سرکار برگردند و شام بخورند…
فقط پسرکوچولوی سربههوای درونشان را میبرند گوشهای از وجودشان دفن میکنند
و باقی عمر را جلوی تلویزیون
پشت میز اداره یا دخل مغازه
در حسرتش مینشینند.
هوای «پسرکوچولوهای ریشدار» زندگیمان را داشته باشیم
آنها راه زیادی را از پسربچگیشان آمدهاند
تا مرد رویاهای ما باشند.
دنیا بدون «دوستت دارم» با صدایی مردانه
جای ناامن و ترسناکی ست…
دنیا بدون صاحبان کفشهای ۴۲ و بزرگتر
ردپای خوشبختی را کم دارد.
| حسنا میرصنم |
میدانی زندگی بخودی خودش اتفاق کسل کننده ای است
چون بادکنک گازی در آن شخصیت مهمی بحساب نمی آید
یا هیچ وقت پیش نمی آید که در آن باران برگر و سیب زمینی ببارد
درخت پیتزا هم که ندارد
در آن با کیک شکلاتی هم که نمیشود وصلت کرد
کوالا ها هم در آن رییس جمهور نمی شوند که همش بخوابیم
ازینها که بگذریم
توی هر کوچه ای شهربازی ندارد
صبح شنبه دارد
مدرسه دارد
و غروب جمعه
عروسک هایت هم هیچ وقت حرف نمی زنند
هروقت هم دلت بخواهد باران نمی بارد
فروشگاه بال فروشی هم ندارد کمی پرواز کنیم
خانه هایش هم که پولی ست
برای رسیدن گوجه سبز و بهار هم دست کم باید یک سال صبر کنی
تازه بدتر از همه
مدام در آن دل خدارو میشکنیم
و
عشق جزیی از آن است نه تمامش
همه اینها را گفتم که بگویم :
زندگی بخودی خود چیز بیخودی ست
اما نه وقتی تو هستی
نه وقتی تو میخندی ...
| حسنا میرصنم |