داریم می خندیم
- ۰ نظر
- ۲۹ فروردين ۰۰ ، ۱۱:۴۳
- ۲۱۱ نمایش
جایِ تو را زنِ دیگری پر کرده
زنی که من هم جای شوهرش را پر کردم
گله ای نیست من عادت دارم
تو هم زیاد به دلت بد راه نده
مرد تو هم روزی زنی غیر از تو را دوست می داشت
مثل تو که قبل از او دلبسته در باز کردن من بودی...
حال این شهر زیاد خوب نیست
شهری که هیچ کدام از آدم ها
عشقِ اول هم نیستند...
آن چنانی که تو
آن چنانی که من
آن چنانی که همه ی آدم ها...!
| رسول ادهمی |
تا به حال
دستتان اشتباهی به دست یک غریبه خورده؟
مثلا در مترو
مغازه
حین گرفتن باقی پول
یا کرایه
کاسه ی آش
بلیط سینما
روی شانه ی صندلی ماشین ها
تاکسی
گرفتن کاغذ
حین خواندن آدرسِ غریبه ای گم شده
وسط خیابان؟
یا چه می دانم کسی که یک عمر دوستش داشتید
وسط آغوش و تخت
بوسه
و...
تا به حال دستتان اشتباهی به دست غریبه ای خورده؟
اندازه ی یک عمر؟
| رسول ادهمی |
جذاب ترین مرد دنیا هم باشی
به زشت ترین زن دنیا بگویی می توانم بغلت کنم؟
پیش بینی این که عکس العمل چه خواهد بود،
اندازه ی احتمال ناچیز است
شاید کتک بخوری
فحش بشنوی و مردم بریزند سرت
عصبانی نشوید گفتم شاید.
اما زشت ترین زن دنیا باشی به زیباترین مرد دنیا بگویی، می شود در آغوش بگیرمت؟
احتمال لبخند بسیار است
خیلی از مردها از امتحان بدشان نمی آید
ولی زن ها
به کیفیت و میزان علاقه می اندیشند
به مدام بودن این احساس
حالا تو فلان هنرپیشه ی محبوب باش
فلان خواننده
فلان مردی که جهانی متاثر از اوست
صورتت لباس عشق نپوشیده باشد و
آن لحظه
چشم هایت عاطفه را به تصویر نکشند
و نگویی تا ته عمر هستی
زود می فهمند
و تو مثل دیگران،
پشت چراغ مردی می مانی
که گونه هاش از گفتن دوستت دارم
سرخ است
و نگاهش سبزترین راهی ست که حین تماشا
سنگینی هر ترافیکی را به جان و جریمه
می خرد
آری مهم نیست که هستی
دل زن شبیه به جمهوری ست
هر کسی حق ابراز وجود را دارد
اما برای او قبل هر چیز
پایبندی به قوانین محبت ،معیار
و میزان، عشقی ست که به پای او می ریزی
شاید بگویی پس این همه زن فلان که گوشه ی خیابان ایستادند چه
آری اما باز ببین به ازای هر یک زن ِ آن طوری
چند مرد کنار می آیند
چند مرد بوق شان را بلند می کنند
تا با اشاره ای فرو کنند در گوش شهر؟
| رسول ادهمی |
یک روز مثل دیوانه ها
روی یک برگه نوشتم
قلب شما
کاغذ را تا زدم و
گستاخ تر از همیشه
رفتم جلوی دختری که دوستش داشتم
صدایم را شبیه آلن دلون کردم و
گفتم
ببخشید خانم زیبا
با شما
بله شما
می شود به من بگویید این آدرس مربوط به کجاست؟
راهم را گم کرده ام
می شود بگویید چطور باید بروم اینجا؟
یادش به خیر
آن روز متعجب
با دو انگشت برگه را گرفتی
خواندی و
زود برش گرداندی
ریز خندیدی
سر تکان دادی.
عینکم را درآوردم
چشم هایم دوباره آدرس قلب تو را پرسید
با همان لحن
با کمی مکث...
تو مرا خوب می شناختی
می دانستی چقدر دوستت دارم
زیاد هم بدت نمی آمد از من اما
آن لحظه برای این که همکلاسی هایت
چیزی نفهمند
همین طوری
شاید محض حفظ آبرو
به آدرسی اشاره کردی
گفتی بروید دو کوچه آن طرف تر
خیابان فلان
سر سومین کوچه
بیمارستان فلان
بخش اورژانس
گفتم بخش اورژانس؟
همه ناگهان خندیدید و رفتید
من ماندم و کاغذی که له می شد.
آن روز از طرز برخوردت خوشم نیامد
انتظار داشتم
ناز کنی
ناسزا بگویی
ولی با طعنه نگویی مریضم
از جوابت عصبانی بودم
فکر کن بروی به کسی بعدِ کلی کلنجار
متفاوت بگویی دوستت دارم
او هم بی خیال بگوید طوری نیست
خوب می شوی
آن موقع چه به روزت می آید؟
خوب می شوی؟
نه
من خوب نشدم
حالم چند روز خراب بود
آن قدر از دستت عصبانی بودم
که دیگر پی ات را نگرفتم
چند سالی هم گذشت تا فراموش شدی
اما حالا حس عجیبی دارم
دخترم مریض شده
آمده ایم بیمارستان
اتفاقا همان اورژانس که تو با تمسخر
نشانی اش را داده بودی
اما این جا
اکنون
خودم انگار بیشتر به هم ریخته ام
مردی که
دم در با یونیفرم ایستاده
دارد از بازنشستگی اش می گوید
مردی که
کمی به تو شباهت دارد
چشم هایش برایم آشناست
فرم صورتش.
شال سرش کنی
می شود تو ولی با ریش سفید
می خندم اما کمی گیجم
نمی دانم
درست مطمئن نیستم که
ارتباطی بین این بیمارستان
بین این مرد و آن نشانی باشد
ولی یک جمله در دهانم می چرخد
خب مسخره چرا همان موقع نگفتی
پدرم حراست آن جاست؟
چرا نگفتی برو با او حرف بزن؟
می دانی آن روز چقدر فحشت دادم؟
چرا نگفتی آدرس رسیدن به دختری که
دوستش داشتم
از این جا
از این اورژانس می گذشت؟
| رسول ادهمی |
داشتم حرف می زدم که خوابش برد
صبح فرداش مدام عذرخواهی
وای نفهمیدم اصلا کی خوابم برد
وای ببخشید خسته بودم چشم هایم رفت
ادامه می داد و نمی دانست
برای یک مرد
عاشقانه ترین کاری که یک زن می تواند
انجام دهد همین خواب است.
همین خواب که یعنی کنارت آرامم
همین خواب که یعنی صدایت خوب است
همین خواب که یعنی شب با تو برایم تمام و
روز با تو آغاز خواهد شد.
همین خواب ها هستند که به مرد می فهمانند
یک زن چقدر دوستشان دارد
همین خواب ها که زن گاهی به جای گفتن دوستت دارم ،
انجام می دهد.
مو روی صورت اما
خنده ای ریز گوشه ی لب پیدا
که یعنی خوابم
ولی تو باز حرف بزن
ادامه بده لالایی ات را
| رسول ادهمی |
زن ها وقتی زیاد چشم به راه ِ
نشستن جوجه انگشت هایی مردانه ،
روی شاخ و برگ گیسو شان می مانند،
کلافه از این نداری و نبودن
یک روز
دست به تبر می برند و
به جان جنگل گیسو می افتند .
طوری که ما خیال می کنیم مد بوده لابد
که از ریشه زده
غافل از این که بی نوا
مرد و مردانه
خودش را شبیه نداشته اش کرده،
که معلوم نشود،
این چهره چهره ی همانی ست که نیست.
مردها ولی صبورترند
آن قدر در انتظار بوسه ی دلخواه می مانند
که زیر پای لبشان علف می روید
ما ولی باز فکر می کنیم مد بوده لابد
طرف ریش گذاشته
غافل از این که بی نوا
خواسته معلوم نشود
اجاق بوسه نداشته که روی لبهایش
لحاف کشیده سرما نخورند .
من فکر می کنم مد
همیشه دلش برای فقر سوخته
به ویترین ها نگاه کنی می فهمی
لباس ها
طوری پاره پوره اند
که هیچ فقیری
احساس نداری نکند
و نفهمیم که دارد که ندارد
یا همین عینک دودی
هم به کار پوشاندن گریه و اشک می آید
هم به چشم های کبود می ماند
| رسول ادهمی |
چیزی را بهانه کن برگرد
وانمود کن آمدی دنبال آن شال مشکی
یا نه برای شناسنامه برداشتن برگشتی
بیا طاقچه را به هم بریز و
همین طور جلوی چشم من
این سو و آن سو برو
به روی خودت نیاور که دلت می خواهد چمدانت را باز کنی ،
بمانی
به هوای خستگی در کردن
و کلافه از کجاست کو گفتن ها
بنشین
آری بنشین
نشستن یعنی بودن
کمی بیشتر بودن
یعنی نیم نگاهی دوباره به هم انداختن
یعنی گرفتن دست های تو
و آغازِ ِ "جان ِ من نرو بمان " های من
| رسول ادهمی |
کمی عقب می روم
مرا خوب تماشا کن
نیستم آن آدم سابق اما
هنوز هم نگاهم می کنی،
از خودم خوشم می آید .
دلم رقص می خواهد و می دانم
استخوان هایم نه می آورند
و عصا حرف مرا زمین می اندازد
تو سخاوتمندانه مرا خوب برانداز کن
لرزش دستانم را به حساب رقص بگذار
کمر خمیده ام را ادای احترامی تصور کن
به تمام زیبایی هایت
جوانی همه چیز را برده به جز
شوق و اشتیاق داشتن ات
دوستت دارم های من هنوز هم
کودکانه اند
جان من کمی با ناز بخند
بخند
می خواهم اندازه ی توانم
عشق کنم
| رسول ادهمی |
معلم بعد از رد و بدل کردن چند پیام نامربوط با غیر زنش
به خودش آمد و به اجبار
بی علاقه
بی رمق پرسید
بچه ها بگویید ببینم علم بهتر است یا ثروت؟
یکی گفت ثروت
یکی گفت علم
اما من ناخودآگاه گفتم
علم ثروت داشتن
معلم گفت آفرین چقدر باهوشی
چه شد این به ذهنت رسید؟
گفتم صادقانه بگویم؟
گفت بگو بچه ها هم یاد بگیرند
گفتم صادقانه می گویم
داشتم به این فکر می کردم چگونه دختری که دوست دارم را به دست بیاورم
یک مرتبه از دهانم در رفت
گفتم علمِ ثروت داشتن
همه خندیدند
یکی گفت زن کجا ثروت کجا؟
گفتم هر دو یک معناست
کلاس شلوغ شد
معلم با مشت و لگد مرا بیرون کرد
کتاب فارسی را کوبید سرم و
گفت گم شو برو بایست دم دفتر
چه غلط ها
چیز بدی نگفته بودم اما
رفتم همان جا که گفته بود ایستادم
زیر لب با خودم می گفتم
راه داشتنت چیست که...
ناظم طبق معمول همه ی کارش را
رها کرد و گوشی تلفن را گذاشت و عقده ی جنگ با زنش را سر من خالی کرد
گفت چه شده باز ادهمی؟
باز حرف گنده تر از دهانت زدی؟
باز بی اختیار گفتم
یکی از علم های همسرداری
علم خوب حرف زدن است
گفت پدر سوخته با منی؟
من بلد نیستم با آن زنیکه خوب حرف بزنم؟
عصبانی از من و زن و زندگی
مدام کف دستم
خط کش زد
دستم می سوخت و
هر چند مرتبه یک بار پشت شلوارم می کشیدمش
راستش از این اصطکاک
خوشم می آمد
چون از مادرم شنیده بودم
کف دستم بخارد یعنی به ثروت خواهم رسید
به همان ثروتی که داشتنش علم
می خواست
علم خوب حرف زدن
علم پایبندی
علم صادق بودن
علم با غیر نبودن
علم علاقه داشتن
علم گذراندن غلط ها
| رسول ادهمی |
تو را از میان اندوه بیرون می کشم
روی شانه هایم می گذارم تا
کفش هایت گل آلود ،
و قدم هایت زخمی سنگ ها ،
نشوند.
دست هایت را باز نگه می دارم
تا فراموشت نشود،
پرواز به بال نیست
به باور است.
هر چه هست تو روی شانه های من
به ابرهای آرزو نزدیک تری
می توانی بالاتر از دیوار
آن سوی زمین را ببینی
من برای تو پنجه می شوم
تا به چهار سوی جهان پی ببری
و ببینی این زمین دایره نیست
منم که می گردم و
خورشید ،
چه شباهت عجیبی به تو دارد.
بالا تر بایست
که آفتاب به لباس تو بیشتر می آید
بتاب
گرچه من این پایین
گیر سایه ای سنگینم
بتاب
که تو از سر زمین بسیاری.
لبخند بزن به آغاز
که این کوه به تابیدن آفتاب،
این چنین
محکم و سخت
روی حرفش ایستاده
و تکانِ دلش اندازه چند سنگ ریزه
بیشتر نیست.
| رسول ادهمی |
آنقدر علاقه ام به تو زیاد است و
آنقدر دوستت دارم که مردم خیال می کنند
این همه ثروت
یا از پدرم ارث رسیده
یا یک کیف پر از قلب پیدا کردم
یا چه می دانم کلاه سر کسی گذاشته ام
من در جواب سوال همسایه ها
رفقا
مردم
فقط این را می گویم
جایی را نه
جانی کنده ام که به این جا رسیده ام
نقشه ای نداشتم
به کسی رسیدم
چراغ نگاهم چشمک زد
دلم لرزید
فهمیدم
گنج پیدا کرده ام
همین
| رسول ادهمی |
عاشق که باشی
به جای گره شال زن
گره ابرویش را باز می کنی
عاشق که باشی
به جای جسم و جثه
به جستجوی چشم های او گرم
می شوی
نه تنش
عاشق که باشی
به ضخامتش نه
به زخمهایش می چسبی
مداوا می شوی
مدارا می شوی
دارا می شوی
عاشق که باشی
وبال نه
به بال می مانی
زن ظرف نیست
ظرفیت است
باید به رنج پر شوی در آن
حواسش به ایما نیست
به ایمان است
به جای گفتن الهی برایت بمیرم
برایش بمان
او مرده نه مرد می خواهد
او پی وفات تو نیست
وفایت را می جوید
عاشق که باشی
به حیاط خلوتت نه
به حیات می بریش
به زندگی
| رسول ادهمی |
لب های هر دو مان شبیه به ماهی ست
بیا تُنگ صورتمان را یکی کنیم
با هم که باشند
دور هم می گردند
سرشان به شیشه ی تنهایی نمی خورد
و نمی فهمند
آدم ها برای چه دلتنگی آن ها را جشن
می گیرند
من آینه هم می آورم
این طوری می شوند چهار ماهی
چهار عاشق
که بوسه هاشان را به هم نشان
می دهند
تا حال تمام سفره عید باشد
| رسول ادهمی |
خواستن همیشه توانستن نیست
من تو را می خواستم
توانستم؟
لب داشتم بوسه خواستم
توانستم؟
دست داشتم
آغوش
توانستم؟
گاهی خواستن توان ندارد
زورش به رفتن
نبودن
نیست شدن
نمی رسد که نمی رسد
او هم که گفته کوه را به دوش می کشد
اگری داشت محال
پاسخی که هرگز نشنیده بود
او به نه باخته بود،
که چنین به ادعا حرف می زد
من ساده می گویم
اگر چشم هایت مرا می پسندید
کارهای عجیب نمی کردم
خیلی معمولی فکر نان و خانه می افتادم
روزها زودتر بلند می شدم
و آنقدر دوستت می داشتم
که نفهمیم
چگونه پای هم پیر شدیم
من تو را برای پایان خستگی هایم
نمی خواستم
فقط می خواستم
جای آه
دهانم گرم اسمت باشد
عزیزم هایی که قبض برق خانه را
پرداخت نمی کنند اما
کاری با چشم های تو می کنند
که اتاق شب هم نور داشته باشد
من خواستم دوستم داشته باشی
باشی
همین
من همین کار ساده را از تو
خواستم
توانستی؟
توانستم؟
| رسول ادهمی |