نمیدانم ز منع گریه مقصد چیست ناصح را؟!
دل از من، دیده از من، اشک از من، آستین از من...
| محمود فدایی مازندرانی |
وقتی نسیم نیمهشب
از باغ سیب برمیگردد
راز از کنار زلف تو آغاز میشود...
| منوچهر آتشی |
چه رنجی است خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد، نه باران.
از هراس، از کلمات،
هرشب خوابهای آشفته میبینیم.
به این جهان آمدهایم که تماشا کنیم؛
صندلیهای فرسوده و رنگباخته
سهم ما شد.
انتخاب ما مرواریدهای رخشان بود.
| احمدرضا احمدی |
به صبح شنبه می مانی...
در غربت!
به غروب جمعه می مانی...
در دلگیری!
و به عصرهای سه شنبه...
در کسالت بار بودن!
هرطور که بخواهی حساب کنی
دوست داشتنی نیستی،
من اما به طور احمقانه ای...
عاشقت هستم!
| طاهره اباذری هریس |
محبوبم!
جهانم آشفته است؛ جهانم میزان نیست.
جهانم پر از اضطراب است. لحظات چموش اند.
تنها هنگامی که به شما میرسم، رو به روی توام و به تو سلام میکنم، آن زمان جهان به تعادل میرسد.
جواب بدهی یا نه، تو جهان مرا متعادل میکنی.
| محمد صالح علا |