کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۲۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سعاد الصباح» ثبت شده است

رایحه عجیب

۱۳
اسفند

 

در فرودگاه با تو خداحافظی می‌کنم

و چهره‌ات در ناپیدا گم می‌شود

رایحه‌ی دلتنگی‌ام منتشر می‌شود

و مردم در سالن انتظار

رایحه‌ی عجیبی می‌شنوند

رایحه‌ی زنی دلسوخته را!

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

میراث سنگین

۲۹
آبان

 

به من بگو..

با این میراث سنگین خاطراتی

که بر شانه هایم گذاشته‌ای، چه کنم؟!

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

کوچک می شود

۱۶
آبان

 

همه چیز در اطراف ما

سقوط می کند

شادی

کتاب های شعر

درخت رویا

همه چیز کوچک می شود

مساحت دریا

و مساحت آزادی!

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

 

نه ساعتی به وقت زمستان

برای احساساتم وجود دارد

و نه ساعتی به وقت تابستان

برای شوق و شور من!

همه ی ساعت های دنیا

در یک زمان به صدا در می آیند

وقتی که قرار من و تو از راه می رسد

همه ی ساعت های دنیا

در یک زمان از صدا می افتند

وقتی که بارانی ات را برمیداری و دور می شوی!

 

| سعاد الصباح / ترجمه: وحید امیری |

  • پروازِ خیال ...

تو را دوست دارم

۲۵
شهریور

 

فریاد می کشم

"تو را دوست دارم"

تمام کبوتران سقف کلیساها را رها می کنند

تا دوباره

در لا به لای گیسوان من

لانه بسازند.

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


از من نپرس چه خبر؟

جز تو چیزی مهم نیست

چون تو شیرین ترین خبرم هستی

و گنجینه های دنیا بعد از تو

ذرات غبارند

از وقتی تو را شناختم

رویای سپیده دم و سیمای گل و رنگ درختان را به یاد ندارم

صدای دریا و نوای موج و آوای باران را به یاد ندارم

ای تقدیری که در روحِ روح خانه کرده ای و شکل زمان را ترسیم می کنی

و روزم را با تار و پود عشق می بافی

از من نپرس که چه خبر؟


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

او رفته بود

۱۳
اسفند


او رفته بود

و من به این باور رسیده بودم

که قوانین این کشور

به هیچ دردی نمی خورد

وقتی مهمان می تواند وقتِ رفتن

خانه را نیز با خودش ببرد!


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


" و لأنّک تحبنی فأن العالم صار اکبر

و السماء أوسع

و البحر اکثر زرقة

و العصافیر اکثر حریة

و أنا ألف ألف مرة أجمل... "


و از آن روی که مرا دوست داری

جهان بزرگ‌تر شد

و آسمان گسترده‌تر شد

و دریا نیلگون‌تر شد

و گنجشکان آزادتر شدند

و من هزار هزار بار زیباتر شدم...


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


اگر نتوانم با تو قهوه بنوشم

قهوه‌خانه‌ها به چه کار می‌آیند؟

و اگر نتوانم بی هدف با تو پرسه بزنم

خیابان‌ها به چه کار می‌آیند؟

و اگر نتوانم بی هراس نامت را در گلو بگردانم

کلمات به چه کار می‌آیند؟

و اگر نتوانم فریاد بزنم

 «دوستت دارم»

دهانم به چه کار می‌آید؟


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


وقتی که

با تو به رقص برمی خیزم

پاهایم

سنبله های گندم می شوند

و گیسوانم

طولانی ترین رودخانه ی جهان


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


نمی دانستم که نامه های عاشقانه

ممکن است به بمبهای ساعتی تبدیل شوند

و اگر به آنها دست بزنم

منفجر می شوند

نمی دانستم که عبارتهای عاشقانه

ممکن است به گیوتینی تبدیل شوند

نمی دانستم که انسان

با خواندن نامه عاشقانه

می تواند زندگی کند

و اگر دوباره آنها را بخواند

ممکن است بمیرد...


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


کوشیدم تو را به آخر دنیا تبعید کنم

چمدا‌‌‌نهایت را آماده کردم

برایت بلیط سفر خریدم

در اولین ردیف کشتی برایت جا رزرو کردم

وقتی کشتی حرکت کرد

اشک در چشمانم حلقه زد

تازه فهمیدم در اسکله‌ام

تازه فهمیدم آنکه به تبعید می‌رود 

منم

نه تو... 


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

شهر ِ تو

۱۳
آذر


همه ی شهرهای دنیا

در نقشه ی جغرافیا

به نظرم نقطه های خیالی اند

مگر یک شهر

شهری که در آن عاشق ات شدم

شهری که بعد از تو وطنم شد...


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


خوب می‌دانم

که من اولین زن زندگی توام

اما

شیطانی که هر روز صبح

با ما قهوه می‌نوشد

همواره مرا تشویق می‌کند

تا از تو بپرسم

«دومی چه کسی‌ ست؟!»


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

بگو بدانم

۲۱
شهریور


بگو بدانم

پیش از من آیا

زنی را دوست داشته ای؟

زنی که در معرض عشق خودش را گم کند؟


بگو 

بگو که زن وقتی که عاشق جنگل یاس میشود

چه برسرش خواهد آمد؟

بگو بدانم

شباهت فریادگون

میان سایه و اصل چگونه است؟

میان چشم و سرمه چگونه است؟

زن برای عشقش بدل به چه خواهد شد؟

نسخه ای برابر اصل؟


چیزی به من بگو

که هیچ زنی جز من نشنیده باشد...


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


بیا و دوست من باش

چه زیباست اگر دوست هم باشیم

هر زنی گاه محتاج دست دوست است

محتاج سخنی خوش

محتاج خیمه ی گرمی که از کلمات ساخته شده است

اما نیازمند طوفان بوسه ها نیست

دوست من

چرا به خواسته های کوچکم نمی اندیشی ؟

چرا به آنچه که زنان را خشنود می سازد

نمی اندیشی ؟


دوست من باش

دوست من باش

بعضی وقتها دلم می خواهد با تو

بر روی سبزه ها راه بروم

و با هم کتاب شعری بخوانیم

من ، همچون زنی ، خوشبخت می شوم که تو را بشنوم

ای مرد شرقی

چرا فقط مجذوب چهره ی منی ؟

چرا فقط سرمه ی چشمانم را می بینی

و عقلم را نمی بینی ؟

من همچون زمین نیازمند رود گفتگویم

چرا فقط به دستبند طلای من نگاه می کنی ؟

چرا هنوز در تو چیزی از شهریار باقی ست ؟


دوست من باش

دوست من باش

من نمی خواهم که با عشقی بزرگ عاشق من باشی

نه ، من نمی خواهم که برایم قایق بخری

و کاخها را هدیه ام کنی

من نمی خواهم که باران عطرها را بر سرم ببارانی

و کلیدهای ماه را به من ببخشی

نه، این چیزها مرا خوشبخت نمی سازد

خواسته ها و سرگرمیهایم کوچکند

دلم می خواهد ساعتها

ساعتها با تو در زیر موسیقی باران راه بروم

دلم می خواهد وقتی که اندوه در من ساکن می شود

و دلتنگی به گریه ام می اندازد

صدای تو را از توی تلفن بشنوم


دوست من باش

دوست من باش

به شدت محتاج آغوش گرم آرامشم

از قصه های عشق و اخبارعاشقانه خسته شده ام

دلخسته ام از دوره ای که زن را مجسمه ای مرمرین می انگارد

تو را به خدا

مرا که می بینی حرف بزن

چرا مرد شرقی

وقتی زنی را می بیند

نصف حرفش را فراموش می کند ؟

چرا مرد شرقی

زن را مثل یک تیکه شیرینی

و جوجه کبوتر می بیند

چرا از درخت قامت زن

سیب می چیند

و به خواب می رود ؟

 

| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...


دست هایت خیلی مهربانتر از تواَند

دست هایت مانند کنده ی درختی ست

که من هنگام غرق شدن به آن می چسبم 

دست هایت مانند بخاری اند

که من هنگام سرد شدن به آنها نزدیک می شوم و گرم می شوم 

ای مردی که به صداقت دست هایت می بالی

اگر روزی از روزها آنها را در کافه های بین راه دیدی

سلام مرا به آنها برسان و بگو دوستشان دارم.


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

جهان سوم

۲۹
خرداد


چون عشق نزد ما

احساسی درجه سه است،

و زن

شهروندی درجه سه است.

و کتاب های شعر

کتابهایی درجه سه‌اند

به همین خاطر ما را؛

مردم جهان سوم می‌نامند...


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

آسمان من تویی

۱۳
خرداد


از من می پرسند 

آسمان چه رنگی است؟ 

آبى

سرخ 

کبود؟ 

من از آنها می خواهم 

سوالشان را از تو بپرسند 

برای اینکه آسمان من تویی.


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...

محبوب من

۱۵
بهمن


من در شور عشقم 

محبوب من !

چه نعمت بزرگی است 

اینکه صبحگاهان چشم باز کنی

و کسی را ببینی که صدایش می کنی 

محبوب من !

چقدر خوب است که قهوه را در دستهای تو بنوشم   

و شب را در باغی معطربگذرانم 

چه نعمت بزرگیست 

اینکه زن انسانی را بشناسد !

که کلید عیب را به او هدیه می کند و حامی اوست 

من به همه ی زبانها ی دنیا دوستت دارم

آیا تو نام دیگری

به غیر از «محبوب من» داری؟


| سعاد الصباح |

  • پروازِ خیال ...