کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اهورا فروزان» ثبت شده است

 

اینجا خیابان است، آن‌جا کوچه، آن خانه!

اینجا قفس، آن‌جا قفس تر، آن یکی زندان!

آرامشم پشت همین دیوار ها گم شد...

باید مدارا کرد با این درد بی‌درمان

 

بعد از تو گنجشکی شدم، زخمی‌تر از یک شعر

هرکس مرا سنگی زد و قلب مرا آزرد

پرواز کردن از تنم پرواز کرد و رفت...

بال و پرم را لااقل ای دوست برگردان!

 

پیچیده در من مرگ، پیچیده درونم درد

من لا به لای زندگی گم کرده ام خود را

تکلیف من با گریه ها روشن نخواهد شد

بشکن برو راحت شوم ای بغض سرگردان!

 

سهم نفس‌هایم دقیقا مرگ تدریجی است

اینجا برایم آخر دنیاست، بی اغراق...

بعد از تو غم دیدم، تو بعد از من چه خواهی دید؟!

گنجشک های مرده در هر گوشه ی تهران...

 

| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

 

همه چیز به نگاه بستگی دارد..‌.

اولین بار که تو را دیدم یک آدم کاملا معمولی بودی که چند شب بی‌خوابی کشیده بود ولی با حوصله همه چیز را توضیح می داد!

در نگاه من معمولی بودی. خیلی معمولی!

بعد از آن هربار قرار بود با تو حرف بزنم ضربان قلبم بالا می‌رفت، انگار که کل مسیر را دویده باشم. کلمه‌ها را فراموش می‌کردم، هوای اتاق برای نفس کشیدن کم میامد و اصلا نمی‌فهمیدم چرا انقدر سخت بود همه‌چیز...

تو یک معمولیِ محترم بودی. با قیافه عادی، عینک و کت شلوار که به هیچ‌کدام از ملاک‌های من شباهت نداشتی. حتی می‌توانستم از طرز راه رفتنت ایراد بگیرم. ولی از حرف زدنت خوشم آمده بود. از همان روز اول که همه چیز را توضیح می دادی...

قرار نبود به تو فکر کنم. آدم چیزهایی که مهم نیست را فراموش می‌کند، اما تو با ریز ترین جزئیات یادم می‌ماندی و این گاهی خیلی آزاردهنده بود! من از تمام ویژگی‌هایت جدا جدا بدم می‌آمد ولی وقتی اسمت می‌آمد ذهنم از همه‌چیز خالی میشد...

فکر می‌کنم آن که به تو فکر می‌کرد من نبودم، ضمیر ناخودآگاهم بود. شاید بخاطر همین بعد از مدتی تمام حرف‌ها و حرکاتت اعصابم را به هم میریخت. ذهنم تو را نمی‌پذیرفت، اما قلبم تو را بیشتر از من می‌شناخت. تصمیم گرفتم به قلبم اعتماد کنم.

حتی ذره‌ای احتمال نمیدادم که روزی راجع به تو این حرف‌هارا بزنم، اما این روزها زیاد به تو فکر می‌کنم، نگاهم مهربان‌تر شده است.

امروز بعد از مدت‌ها تورا دیدم. فقط یک لحظه! از کنارم رد شدی. چقدر دلم برایت تنگ شده بود.

امروز؟!

تو زیباترین چیزی بودی که در تمام عمرم دیده بودم...

 

| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


کاش میدانستی این روزها خسته‌ترم، ولی بیشتر کار می‌کنم...

با دوستانم قطع ارتباط کرده ام. می‌توانم همه چیز را فراموش کنم. دلم که تنگ میشود میخوابم. چیزی نمی‌بینم. چیزی نمی‌شنوم. چیزی نمی‌خواهم. اشتها ندارم. زیاد حرف نمیزنم.

از اتاقم بیرون آمده‌ام. همه‌ی دنیا گوشه‌ی اتاق من است. با دری که روی خودم قفل کرده ام. با پنجره‌ای که گاهی از آن برای عابران دست تکان میدهم...

حوصله‌ی کتاب خواندن ندارم. شعر‌های عاشقانه احمقانه به نظر می‌رسند. می‌‌خندم ولی نمی‌خندم. از خودم فرار می‌کنم و به خودم میرسم.

روزها تکرار روزها هستند.

برای راه رفتن با کسی ذوق ندارم

و بیش از چند روز به کسی فکر نمی کنم.

به آینه‌ که نگاه می‌کنم تورا میبینم که کنار تنهایی‌ام ایستاده‌ای.

می‌ترسم بودنم خوشحالت نکند و اینکه آدم‌ها همدیگر را بلد نباشند موضوع ترسناکیست.

میترسم دست‌هایت را بگیرم و چیزی در دلم تکان نخورد. می‌ترسم اسمم را صدا بزنی و چیزی در دلم تکان نخورد. می ترسم یک روز مرا در آغوش بگیری و چیزی در دلم تکان نخورد...

دوستت دارم که از تو فاصله می‌گیرم

و پیش از آنکه مرا بخواهی دیگر تو را نمی خواهم.

دنیا به اندوه دل بریدن نمی‌ارزد. پس پیش از آنکه به هم سلام کنیم، خدانگهدار.

این روزها خسته ترم

بیشتر کار می‌کنم...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


دخترم...

بلاخره یک روز میرسد که آن کسی که بیشتر از همه ی زندگی ات دوستش داری، رو به رویت می ایستد تا دلت را بشکند و برود

این یک حقیقت تلخ است، کسانی که بیشتر دوستشان داریم، قدرت بیشتری برای شکستن ما دارند...

غم قسمتی از زندگی است که اگر نبود، شادی معنی اش را از دست می داد،

دیر یا زود روز های سخت میگذرند. به خودت ایمان داشته باش!


| اهورا فروزان |
  • پروازِ خیال ...

شب تولد

۲۱
فروردين


شمع هامو به جام فوت کنید

قصد کردم به شعر برگردم...

آخ! مادر...شب تولدمه!

من از اول اذیّتت کردم


چند ساله تولدم هر سال

جیغ مادر مدام، تو سَرَمه...

چند ساله، تولدم، میگم:

دیگه امسال، سال آخرمه...


چیزی از بچگیم یادم نیست

جز همین شعر و خونه ی پدری

درد های بزرگ تر شدنم...

گریه و جنگ و مرگ و در به دری


من جوونی نکرده بودم که

دستای روزگار، پیرم کرد!

عشق میگفت: "بچه آهو باش!"

دست تقدیر، ماده شیرم کرد!


جامعه، عشق، خانواده، رفیق!

پشت کردن بهم، یه دنده شدم

زندگی ضربه های ممتد بود

زخم خوردم، ولی برنده شدم!


به خودم قول داده بودم که

خوب باشم! ولی بدی دیدم!

خواستم بد بشم، به جاش امشب

هرکی بد کرده بود و بخشیدم!


خنده مو، نذر آدما کردم...

غصه هامو فقط خودم خوردم

بعد سی سال تازه فهمیدم:

شب قبل از تولدم مردم!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


یک جا هم تصمیم میگیری برای آخرین بار عکسش را نگاه کنی، برای آخرین بار پیام‌ها را بخوانی، به صدایش فکر کنی، چشم‌هایش را به یاد بیاوری، بعد دیگر سراغ مرور خاطراتت نروی و سعی کنی عاقلانه رفتار کنی...

دارم برای بار آخر به خندیدنت فکر می‌کنم!

این بار آخرها چقدر درد دارند.

من این بار آخر را دوست ندارم. می‌خواهم از اول داشته باشمت. جای عکست خودت را.

دارم به خندیدنت فکر می‌کنم. به لب‌هایی که می‌توانست به جای خداحافظی اسمم را صدا بزند، می‌توانست مرا ببوسد.

دست‌هایی که می‌توانست نوازش کند.

قلبی که می‌توانست دوست داشته باشد.

دلم برایت تنگ شده است. این حرف‌ها را نمی‌توانم به کسی بگویم. و تو آنقدر نیستی، آنقدر نیستی که دوباره مجبورم برای بار آخر عکست را نگاه کنم، به صدایت فکر کنم، چشم‌هایت را به یاد بیاورم....

آه! آخر در این حلقه‌ی ادامه دار دیوانه می‌شوم.


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


روبرویم نشست غمگین بود،

گفت این سرنوشت ما بوده...

با خودم فکر کردم این همه وقت،

گریه‌های مرا کجا بوده؟!


فکر کردم به خاطرات قدیم

شعرهایی که هردومان بلدیم

رفتی از من ولی به هم نزدیم

بغض شد هرچه بین ما بوده


بعد تو آسمان زمین خورد و

زندگی پا به پای من مُرد و

هیچ حرفی نمانده وقتی که

عشقت اینقدر بی‌بها بوده


لمس دست تو مانده در مشتم

حلقه‌ای گم شده در‌ انگشتم

از خودم رد شدم تورا کشتم

 که نگویند بی‌وفا بوده...


گره خوردم به مهربانی غم،

ابرهای زیاد و بارش کم

گفتم: از دست تو شکسته دلم

گفت: حتما قضا بلا بوده !


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


پیش از این بیشتر دوستم داشتی

حرف میزدی

لب‌هایت با خندیدن مهربان بود

و آغوشت می‌توانست باغ‌های خشکیده را سبز کند...

حالا اما از روزهای گذشته کمرنگ تری

حرف نمیزنی

دستت از دستم عبور می‌کند

در واقعیت ترکم میکنی

در خواب ترکم میکنی

در رویا ترکم می‌کنی

تو را ندارم...

غمگین ترین جای قصه همینجاست

رویایی که به واقعیت نرسد کم کم محو میشود


هوا سرد است...پنجره را ببند

بگو وقتی به تو فکر می‌کنم کسی صدایم نزند

اینجا تنها جاییست که تو را دارم


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


یه عکس تازه از تو دیدم امروز

دلم برای خنده‌هات تنگ شد

توی اتاقم یهو بارون گرفت

نبودنت دوباره پررنگ شد


نیستی که حرفات منو آروم کنه

نیستی که آغوشتو چترم کنی

محاله دیگه خودتم بتونی

تلخیِ روزگارمو کم کنی


چجوری یادم بره خاطراتو

چجوری حرفاتو فراموش کنم؟

با رفتنت دل منو سوزوندی

چجوری آتیششو خاموش کنم؟


نیستی و روز و شب کنارِ منی

توو خاطرات من قدم می‌زنی

نبودنِ تو رو بغل می‌کنم

غرور دنیارو به هم میزنی...


شعر بخون، توی صدات غرق شم

پلک بزن صبحو به دنیا بیار

صدا کن اسممو دلم گرم شه

برای پیدا شدنم چش بذار...


(چرا بگردم تورو پیدا کنم؟

چه فرقی داره باشی یا نباشی؟

چقد بهت گفتم از اینجا نرو؟

خودت دلت می‌خواست ازم جدا شی)


وقت فراموشی تو رسیده

دوباره بعدِ عشق، دل می‌بُری

من آسمونتم ولم کن برو

که مطمئن بشی زمین میخوری!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

شکلات تلخ

۳۱
مرداد


گفتم ‏"می‌خوام برگردم به چند سال پیش و معکوس زندگیِ الانم قدم بردارم. هرکاری قبلا کردم دقیقا برعکسشو انجام بدم. قطعا اینجا نبودم، شاید احترام الان رو نداشتم. احتمالا یه آدم خیلی خیلی معمولی بودم. ولی حتما حالم بهتر بود."

یه تکه از شکلات تخته‌ای رو شکوند و گفت "می‌خوای شعرو ول کنی یا هواپیماهاتو؟" (علاقه‌مندیامو میشناخت. می‌دونست خیلی وقته نقطه اتصالم به زندگی فقط همیناس)

مثل این بود که وسط سقوط از پرتگاه به یک طناب چنگ زده باشی. طنابی که دو دستی گرفتیش و تورو زنده نگه داشته ولی داره دستت رو می‌بُره، هر لحظه ممکنه پاره شه و بیفتی... هرچند گاهی انتخابِ سقوط کردن تکلیفت رو روشن می‌کنه اما رها کردن طناب هم حس خوبی نداره!

گفتم "نه! الان ولشون نمی‌کنم. ولی گاهی آرزو می‌کنم کاش زندگیم طوری رقم می‌خورد که اینجا نبودم، خیلی چیزا رو نمی‌فهمیدم، خیلی آدما رو نمیشناختم، خیلی کارارو نمی‌کردم...."

به شکلات تو دستش اشاره کردم و گفتم" تو تا وقتی شکلات نخوردی، دلت برای طعمش تنگ نمیشه! من بزرگ‌ترین لذت‌های دنیارو تجربه کردم، ولی حالا بزرگ‌ترین درد رو دارم، درد از دست دادنشون رو!

یه روزی بهترین دوست دنیارو داشتم.حالا نیست

یه روزی شعر خوندن حالمو خوب می‌کرد، الان تسکینم میده ولی غمگین‌ترم می کنه

یه روزی دوستم داشتن، یه روزی یه کسایی رو دوست داشتم...

یه روزی بلد بودم زندگی کنم، حالا انگار هیچی بلد نیستم"

گفت: "عوضش تو لذت‌هایی رو تجربه کردی که خیلیا هیچ‌وقت نداشتن!"

کدوم مهم‌تر بود؟ تجربه‌ی خوردن شکلات؟ یا دیگه هیچ‌وقت نخوردنش؟ کفه‌ی اول ترازو لذت‌های زندگیم بود. کفه‌ی دوم از دست دادنشون. حالا مدت‌ها بود طرف دوم داشت سنگینی می‌کرد. و این یعنی دلتنگی برای همه‌چیز، و بی حسی نسبت به همه‌چیز. این مساله، زندگی این روزهامو توجیه می‌کرد. سردرگمی همینجا بود"

گفتم" آره. پیچیده‌س. عین قضیه مرغ و تخم مرغه. همیشه سعی کردم بزرگ باشم، تجربه‌های بزرگ بخوام، شادی‌های غیرمعمولی، اتفاقات خاص.... ولی این روزا میگم کاش یک آدم معمولی بودم با لذت‌های کوچیکی که همیشگی بود. چیزایی که از دستشون ندم. شادی‌هایی که ازم نگیرنشون.

میدونی آدمایی که کم‌تر میدونن خوشحال‌ترن. هرچی بیشتر تجربه کنی و بدونی اندوهت عمیق‌تر میشه. دیگه نمی‌خوام بیشتر از این تجربه کنم. نمی‌خوام بیشتر از این از دست بدم..."

یه نفس عمیق کشید و گفت "شکلات تلخه. می‌خوری؟"


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


"کجا میشه یک دل سیر گریه کرد؟" اینو گفت و نگاهشو دزدید! اصراری نداشتم نگاهم کنه، ترجیح میدادم بدون توجه به حضورم راحت گریه کنه.

جواب سوالشو نمیدونستم، گفتم "وقتی بچه بودم، مادرم بهم گفت خیلی مواظب خودت باش، حواست باشه وقتی با وسایل نوک تیز کار می‌کنی دستاتو نبُری.  هروقتم جاییت بُرید یه ذره زخمتو فشار بده که خون بیاد، وگرنه آلودگی میره تو خونت و مریض میشی! مادرم عاقل بود، میدونست هرچقدرم مراقب باشی بلاخره یکجایی خودت رو زخم و زیلی می‌کنی!" از یادآوری حرفای مادرم حس خوبی بهم دست داد. چیزی نگفت ولی می‌دونستم داره گوش میده..... "به نظرم وقتی روحت زخم میشه، گریه کردن مثل همون فشار دادن زخمِ تازه میمونه. نباید بذاری کهنه بشه. هروقت دردت اومد باید گریه کنی. هرچیزی یک وقتی داره. حتی گریه کردن! اگه دیر بشه اون زخم با تمام درد و آلودگیش تو بدنت موندگار میشه. نمیدونم کجا میشه یک دل سیر گریه کرد، ولی هروقت دلت گرفت، هروقت دردت اومد، همونجا بزن زیر گریه"

- نگاه مردم اذیتم میکنه! چی فکر میکنن؟

گفتم " مردم مهم نیستن. اونا دردی که تو میکشی تحمل نمیکنن"

بعد یکهو دلم گرفت، من هیچ‌وقت انقدر شجاع نبودم که به‌موقع گریه کنم.

دلم گرفت واسه روزایی که دردو تو خودم زندانی کردم. وقتایی که زخم خوردم و زخممو فشار ندادم...

یه نفس عمیق کشیدم و گفتم "به نظرت، کجا میشه یک دل سیر گریه کرد؟"


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


از راه گم شدم که به راهم بیاوری

بنشین قضاوتم کن! از این پس تو داوری!


بگذار تا نقاب تو را دربیاورم

تو، از خودم به گریه‌ی من مبتلا تری


روح توام! کبود و شکسته، غریب و سخت

رنج توام! نزول عذابی سراسری


من انکسار روح توام در مقام شعر...

بی یار، بی قرار، نه عشقی، نه باوری!


در انتظار دیدن دنیا بدون جنگ

در جست و جوی یک سر سوزن برابری


از عدل قصه مانده و از دوستی جنون

در چاه گم شده‌ست رسوم برادری


اینجا جهان توست به دوزخ خوش آمدی

بگذر از آفریدن این زخم سرسری


حرفی بزن دفاع کن از خلقت خودت

با این سکوت کفر مرا درمیاوری!


کفر مرا ببخش، من آیینه‌ی توام

تکثیر غم به وسعت دنیای دیگری...


بگذار جای ما و تو یک شب عوض شود

شک می‌کنم اگر که تو ایمان بیاوری!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


از تو نمی‌رنجم...برو، من هم تمام عمر

ناخواسته هرکس مرا می‌خواست، آزردم

دنیا برای انتقام از عشق کوچک بود...

تنهایی‌ ام را زندگی کردم، ولی مردم


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


مرحومه ی مغفوره ی تنهای نا آرام

مرحومه ی مغفوره ی از یادها رفته

مضمون پر تشویش یک "صد سال تنهایی"

محکوم ساعت های پر تکرار در هفته...


این ها منم...یک من که هرشب گریه میکرده ست

یک من که بعداز دیدنت بغضش ترک خورده

یک من که مغرور است و میترسد کسی جایی

شک کرده باشد این زن از یک مرد چک خورده


من عشق نافرجام یک مجنون نما بودم

لیلای بدبختی که هی دایم رکب میخورد

گم گشته در ساعت شنی هایی که طوفانیست...

با کاروانی که ندانسته به شب میخورد


خط میکشم روی خدا، روی خودم با تو

روی تمام اعتقاداتی که میمیرند

با دفتر شعرم وداعی مختصر دارم

سرگیجه ها دست مرا در دست میگیرند


مرحومه ی مغفوره، تو رحمت نخواهی شد

بر سنگ قبرت نام و تاریخی نخواهی داشت

محتاج حمد و سوره اش هرگز نخواهی بود

او داشت از لب های تو لبخند برمیداشت


تو رفته ای و شعر ها قهرند با حالم

خودکار با دستم نمیسازد نمیبینی؟!

هیچ اتفاقی شاعرانه نیست، میفهمی؟!

این زن تورا هر بیت میبازد، نمیبینی؟!


این شعر را تقدیم تصویر خودم کردم

در بیت اول خودکشی کردم، نمیدانی

تو رفته ای و زندگی کردن غم انگیز است

این آخرین شعریست که از من "نمیخوانی"


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


همیشه در ابراز احساساتم مشکل داشتم! مثلا هیچوقت نمی‌توانستم جلوی کسی گریه کنم. نمی‌توانستم به کسی بگویم دوستش دارم. گاهی حتی نمی‌توانستم به مادرم بگویم دلم برایت تنگ شده و در آغوشش بگیرم...

شیرین اما عالی بود. به احساساتش غبطه می‌خوردم.‌

وقتی شاد بود با تمام وجود می‌خندید. آنقدر می‌خندید که فکر می‌کردی جز سرخی لب‌هایش هیچ رنگی نمی‌تواند در دنیا وجود داشته باشد!

وقتی غمگین بود به راحتی می‌گریست. طوری اشک می‌ریخت که می‌شد تمام گناهکاران جهان را غسل تعمید داد. یک بار که در بغلم گریه کرد فهمیدم در برابر عظمت اشک‌هایش آغوش کوچکی دارم...

هرچیزی زمانی دارد. حتی دوستت دارمی که دیر گفته شود به درد هیچکس نمی‌خورد.

زمان من گذشته بود! گریه‌های عقب افتاده‌ی زیادی داشتم. اشکهای زیادی در چشم. بغض های زیادی در گلو و دردهایی که با دست هایشان قلبم را فشار میدادند.‌‌..

کاش می‌توانستم گریه کنم.

کاش یک امشب را جای شیرین بودم!

با همان رهایی در گریستن، با همان چشم های مشکی عمیق، همان چهره‌ی مهربان شرقی، که حتی بعد از گریه هم وحشیانه زیباست...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


باید به مرگ فکر کنم یا نبودنت

از من گذشتنت...نه!ولی با که بودنت...

یا از دهان یک زن دیگر سرودنت...

دیگر بعید نیست اگر خون به پا کنم....


دستان بغض، دور گلویم چه میکنید؟

وقتی "از آن که رفته" بگویم چه میکنید؟!

"او مال من نبود و من اویم"... چه میکنید-

-حالا اگر دوباره هم او را صدا کنم؟!


از من...که سالهاست میفتم به چاه تو

تا انعکاس چشم کسی در نگاه تو

میسوزد آه من، همه را از گناه تو...

بنشین برای حال دوتامان دعا کنم


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


دیوانگیست اینکه نمی‌خواهم

اطراف من نشانه‌ی او باشد

تسکین روزهای غم‌انگیزم

آرام‌گاه شانه‌ی او باشد


زخمی‌ست در میانه‌ی روحم که

پس می‌زند هرآنکه بخواهم را

می‌ترسم آخرش تن تنهایی

تصمیم عاشقانه‌ی او باشد


دیوانه‌ام! قبول! نیا نزدیک

از من بترس! از منِ ناآرام

از اضطرابِ آه! مبادا که

این عشق هم بهانه‌ی او باشد!


دیوانه‌ نیستم! نه! خودآزارم!

می‌ترسم از حضور زنی دیگر

از من! منی که بعد تو می‌ترسد

دنیا یتیم‌خانه‌ی او باشد


آه از شبی که رفته‌ای از پیشم

مردن چقدر ساده‌ترین چیز است

موسیقی صدای تو وقتی‌که

لالایی شبانه‌ی او باشد...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


می‌ توانم برات بنویسم

با تو بودن چقدر زیبا بود

خنده‌ای که براش می‌ مردم

سهم من از تمام دنیا بود


می‌ توانم بگویم آمدنت

هدیه‌ ی هرچه کار خوبم بود

می‌ توانم بگویم آن رفتن

بی گمان آخرین غروبم بود


می‌ توانم برات گریه کنم

می‌ توانم بمیرم از دوریت

می‌ توانم ببوسمت از دور

وسط خنده‌ های مجبوریت


می‌ توانم نخواهمت اما...

دوست داری، دوباره نامه بده

می‌توانم؟ نمی‌توانم...نه

به فراموشی‌ ام ادامه بده


دوری از من. چقدر؟ خیلی دور

می‌ رسی، گرچه دیر...خیلی دیر

تا ببینم چه می‌کند تقدیر

با دو تقصیرکارِ بی تقصیر....


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


از آخرین باری که کسی رو دوست داشتم چیز زیادی یادم نیست

از آخرین باری که کسی دوست داشتنش، دلخواهِ من باشه هم همینطور!

خب مهمه! یکی که بلد باشه آدمو!

دوس داشتنش به دلت بشینه. حرف زدنش، نگاهاش، بوی عطرش‌‌‌....

خلاصه یادم نیس دیگه!

میدونی؟ حس می‌کنم یه آدم هزار ساله‌م که اوایل جوونیش یکیو دوس داشته، بعدم هیچی به هیچی...

فکر کرده حالا اگرم نشد، نشد. فکر کرده حالا یکی دیگه میاد به جاش...ولی نیومد

همین شد که دیگه حالمون خوب نشد

دیگه تنهای تنهای تنها موندیم

بعد ‏یهو به خودمون اومدیم، دیدیم وصله‌ی هیچکی نیستیم

اونایی که دوس داریم دوسمون ندارن

اونایی که دوسمون دارنو دوس نداریم

میفهمی چی میگم؟


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


از سر خط نوشتم اسمت را

تا ته خط ادامه‌ ات دادم

باز یادم نبود دل کندی

یادم آمد، به گریه افتادم


نیستی تو، جهان پر از خالی‌ ست

خالی از عشق، خالی از همه چیز

مثل تنها قدم زدن وسطِ

عصرِجمعه حوالیِ  پاییز...


باز هم آن سوال تکراری

چه شد از من دلت برید اصلا؟

تو چه گفتی که از تو برگشتم؟

من چه کردم دلت گرفت از من؟


کاش می‌شد به قبل برگردم

سرنوشتم عوض شود شاید

کاش تنها برای من بودی

تا جهان جای بهتری باشد...


| اهورافروزان |

  • پروازِ خیال ...


اشتباه آخرمان این بود

آغوشمان را تا کردیم گذاشتیم در چمدان هایمان،

تا همدیگر را، بغل نکنیم...

دست هایمان را در گلدان کاشتیم،

تا برای هم دست تکان ندهیم...

و دهانمان را ریختیم برای پرنده ها

تا از هم خداحافظی نکنیم...


بعد با پاهایی که خودش را روی زمین می کشید

تا به معشوقه اش برگردد

بی رحمانه، همدیگر را ترک کردیم...


اشتباه آخرمان این بود:

میخواستیم پایان این داستان باز بماند

شاید یک روز

تنهایی مارا به هم برگرداند

تا دوست داشتنمان را ازهم پس بگیریم!


چمدان را در راه دزدیدند

و آغوشمان سهم غریبه ای شد که دوستش نداشتیم...

دست هایی که در خاک دفن کرده بودیم،

تازه جوانه زده بود،

که یادمان افتاد چشم هایمان را در آخرین دیدار جا گذاشته ایم...


عشق چیزی از ما باقی نگذاشت،

ما اما، دینمان را به عشق ادا کردیم...

هرجای دنیا پرنده ای بخواند،

دهان ماست

که از بغض هایمان شعر گفته است


| اهورافروزان |

  • پروازِ خیال ...


رفتم که با نبودن من شاد تر شوی

آرامشت کجای جهان را گرفته است؟!

با شانه ی زنانه‌ی او باز میکنی...

این بغض لعنتی که پس از من نرفته است


دارد به بند بند دلم حمله میکند...

این حس دلخوری که مرا میخورد مدام

این جای خالی ات که مرا میزند زمین

این عشق لعنتی که نمی آورد دوام...


بس کن عزیز من! به تنم زار میزنی

وقتی که وصله‌ی تن این زن نمیشوی

دیر آمدی، به هم نرسیدیم و فعل ها

گفتند تو مجاب به "رفتن" نمیشوی....


اما دروغ بود، تو را برده بود شعر...

اما دروغ بود، مرا کشته بود درد...

از دور دست ها بغلش میکنم هنوز

مردی که عاشقانه مرا باورم نکرد


از تو گذشته است مرا دوست داری و...

از من گذشته است ولی دوست دارمت

از هم گذشته ایم...وَ این سرنوشت ما است

رفتم عزیز من به خدا می سپارمت


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


جمعه یعنی تو نیستی، اما

خاطراتت به جانم افتاده

گرد مرده به شهر پاشیدند

بختکی بر جهانم افتاده


جمعه یعنی چقدر غمگینم

جمعه یعنی چقدر غمگینی

شعرهایت هجوم تنهایی ست

چشم بستی، مرا نمیبینی...


باز بغض غروب نزدیک است

پیله کرده به جان من یادت

گریه کن تا سبک شوی اما....

به کجاها رسید فریادت؟!


جمعه بس کن! چه کرده ام با تو

که مرا این چنین میآزاری؟؟

چه کنم تا مرا رها بکنی

حرمتم را کمی نگهداری؟!


جمعه یعنی، تو نیستی، هستم

با سیاهی مرگ هم رنگم....

عکس هایت سکوت میبلعند

و برایت چقدر دلتنگم...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


در سرم جنگجوی غمگینی است

سرنوشتش سقوط در چاه است

شورش بغض های من قطعی ست

به گمانم که جنگ در راه است


جنگ گاهی هجوم خاطره هاست

در زنی که قشنگ می خندد

اشک هایش به حرف می افتند

چشم هایش دهان که می بندد


جنگ گاهی نبودنت اینجاست

مثل طرحی کبود بر لب من...

ماشه ات را سریع تر بچکان!

گم شو از خواب های هرشب من


رفتنت را مرور می‌کردم

به جهنم سلام می‌کردی...

بعد فرمان حمله می‌دادی

عشق را قتل عام می‌کردی


رفتنت اوج جنگ در من بود

خواهش و التماس از دشمن

رفتی و من به چشم خود دیدم

درد هایی قوی تر از مردن....


مرگ هایی شبیه دل تنگی

زخم هایی شبیه یک بن بست...

در سرم جنگجوی غمگینی ست

که زنش را به دست خود کشته ست!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


چشمم غروب صحنه‌ی کوچ پرنده هاست

بر گونه ام هبوط غم انگیز شبنم است 

این آسمان که از تن من کسر می‌کنید

بی شک برای پر زدنم وسعتش کم است


دور تنم هراس پریدن تنیده اید

بال و پر زنانگی‌ام را بریده اید

دورم هزار مرتبه زندان کشیده اید

آزادی ام چقدر مه آلود و مبهم است


در آینه زنی ست که می‌ترسد از خودش

بر شانه اش مزارع خنجر نشسته اند

در آینه به صورت خود چنگ می زند

کابوس و واقعیت و افسانه در هم است؛


"حوا منم که سرکشی از من سرشته شد

مریم منم، که پاکی ام از قبله ها گذشت

یوکابدم* که نیل به دلشوره ام گریست

هاجر منم که گریه ی من بغض زمزم است..."


اما حقیقت آنچه شما دیده اید نیست!

"مریم منم، که تهمت بی جا شنیده ام

حوا منم که رانده شدم از بهشت تو"

این  قصه سال هاست گرفتار ماتم است


دختر شدم که سرزنشم پاکدامنی ست

تا زن شدن که ارزش من بچه آوری ست

مادر شدم که کودک من سهم دیگری ست

هرکس مرا زمین زده در شرع محرم است


در شهر پرسه می‌زنم و درد می‌کشم

در کوچه راه می‌روم و گریه می‌کنم

در خانه چای می‌خورم و ضجه می‌زنم

سهم من از زنانگی ام یک جهان غم است


ایمان بیاورید ، به زخمی که می‌زنید

ایمان می آورم که خدا رفته قبل ما

این جا فقط خودت به خودت فکر میکنی

این بی کسی برای دلم مثل مرهم است


دیگر فقط تو مانده ای و زخم های من

حالا نشسته ام به تماشای رفتنت...

تردید کرده ای که نمیرم! ولی برو

این ضربه محض مردن من...آه!محکم است


| اهورا فروزان |


*یوکابد: نام مادر حضرت موسی


  • پروازِ خیال ...


دخترم...

بزرگ ترین آرزویم آرامش توست، و این فقط درصورتی ممکن است که زندگی کردن در لحظه را یاد بگیری!

مثلا وقتی خوشحالی از ته دل بخندی، وقتی غصه داری گریه کنی، وقتی ناراحتی دلیلش را بگویی...

احساس را نباید سرکوب کرد، مریضی می آورد! پریشانی می آورد...

دخترم!

گاهی دنیا بی رحم تر از آن میشود که فکرش را بکنی. و این همان وقتی است که همه ی توانش را جمع میکند تا تورا به زانو دربیاورد...

برای ایستادنت بجنگ!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

زن ضعیف نیست

۰۵
مرداد


میگویند زن جنس ضعیف است، باور نکن دخترم!

زن ها همیشه قوی تر از مرد ها بوده اند...

شجاع تر، قدرتمند تر، باهوش تر...

زن ها فقط یک نقطه ضعف بزرگ دارند، که همیشه همه چیز را قربانی اش میکنند و آن چیزی نیست جز "عشق"

دنیا را هم که به نامشان کنی باز هم یک نفر را میخواهند تا به او تکیه کنند، میخواهند کسی دوستشان داشته باشد، میخواهند دیده شوند...

میخواهند برای یک نفر خاص مهم باشند...

بعدها برایت مینویسم که "عشق" برای زن ها هم نقطه ضعف است، هم نقطه ی قوت...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


یک روز به خانه برمیگردی،

در حالی که خودت را در خانه ی مردی که دوستت ندارد جا گذاشته ای...

فراموش کرده ای چطور باید گریه کنی،

دست هایت را گشوده ای

تا کسی که نیست را در آغوش بکشی!

آینه ها تو را انکار می‌کنند

و فکر میکنی به اینکه

دلت بیشتر از هر کسی

برای خودت تنگ می شود...

چیزی جز نفس کشیدن برایت نمانده...

و هربار که عطری آشنا

جنازه ای را از زیر خرابه های خاطراتت بیرون میکشد

لبخند میزنی و میدانی...

زنی که دست به قتل عام موهایش زده است چیزی برای از دست دادن ندارد.


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


آشپزخانه سنگرت باشد

شعر، یک عمر همسرت باشد

تن دهی روسری سرت باشد

خوش بحالت اگر زنانه زنی...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


فنجان قهوه سمت لبت رفت و

خورشید لای موی شبت رفت و

چشمم به سمت پیرهنت رفت و ...


خندیدی و زمین و زمان افتاد

دلشوره ام به جان جهان افتاد

حس کردم آخرین شب دیدار است


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


بزرگ تر شده ام...

چیزی که مرا نکشت،

قوی ترم کرد...

به نیمه ی پر لیوان نگاه کن:

"این منم! زنی که گریه نمیکند"


خاطراتم را زنده به گور کرده ام...

و خودم را که دوستت داشت،

از پنجره ای که گریه میکرد

به خیابان انداختم!


حالا به منی که دوستت ندارد بگو:

"چگونه غم ها مرا نمیکشند؟!"

وقتی در انعکاس تمام آینه ها

دستی که مرا بغل کرده است،

نبودن توست...

چیزی نگو...

به نیمه ی خالی لیوان نگاه کن

"این منم! زنی که گریه نمیکند"


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


حیف منی که منتظر شدم تو بهتر شی!

حیف تموم لحظه هایی که دوست داشتم

دورو ورم که بهتر از تو خیلیا بودن...

هرکی میخواس جاتو بگیره، من نمیذاشتم!


دنیای تو کوچیکتر از اون بود که میگفتی

کوچیکتر از اونی که من تو وسعتش جا شم...

کاری که کردی با دلم، کوه و زمین میزد!

جوری شکستم که دیگه نمیتونم پاشم!


**

گفتم یه روزی بی خبر از پیش من میره

گفتم گلوش گیره منو گردن نمیگیره...

هرباار که یادم میای انگار میمیرم

لعنت به تو ! آدم مگه چن بار میمیره؟!


عاشق که نه... اما نفهمیدی دوست داشتم!


**

بخشیدمت، اون لحظه هایی که ترک خوردم

وقتی با چشمای خودم دیدم داری میری

من واسه ی آرامشت دنیامو میبخشم

تو واسه ی نشکوندن من چند میگیری؟!


بخشیدمت، بخشیدمت اما حواست هست

هرکاری کردم تا به این دیوونه برگردی

از عالم و آدم گذشتم، مال تو باشم...

در حق هر دوتای ما خیلی بدی کردی


**

گفتم یه روزی بی خبر از پیش من میره

گفتم گلوش گیره منو گردن نمیگیره!

هرباار که یادم میای انگار میمیرم

لعنت به تو ! آدم مگه چن بار میمیره؟!


من عاشقت بودم عزیزم، تو نفهمیدی...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


عشق آدم ها را گستاخ می کند دخترم!

از همان لحظه ای که دلت برای یک نفر جور دیگری تپید جسارت حذف کردن دیگران را از زندگی ات پیدا می کنی

جسارت رد کردن، تند حرف زدن، شکستن...

حاضری هیچکس نباشد جز همان یک نفر. قدرت زیادی پیدا میکنی برای نادیده گرفتن همه چیز.

کم کم حرف ها، نگرانی ها و دلتنگی های دیگران برایت کمرنگ می‌شود.

اما فراموش نکن، دوستانی که دوستت دارند تمام ثروت تو هستند. دنیا بدون دوست جای غم انگیزیست عزیزم...

با این حال روزی را می‌بینم که از دنیا هیچ نخواهی جز او...

عشق همینجاست !

همینجا که هیچکس جز همان یک نفر برایت مهم نیست. خوشحالی او خوشحالی توست، آرامش او آرامش توست، و توجه او توجه همه ی دنیاست برای تو...

دخترم، آرزو می کنم کسی که دوستش داری تورا بلد باشد. این قسمت ترسناک رابطه است. ترسناک است که شاید کسی که دوستش داری دوستت نداشته باشد.

امیدوارانه می‌ترسم که زن ها اگر بشکنند، مثل شیشه‌ی شکسته همه را زخمی می‌کنند. و اگر از عشق پر شوند، مرهمند برای هر زخمی...

عشق آدم هارا مهربان می‌کند دخترم!

زیبا می کند آدم ها را

صبور می کند آدم هارا

برایت عشق آرزو میکنم عزیزدلم...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


دیشب خواب خوبی ندیدم برات!

با دیوونگیت ماه و پس میزدی! 

به بغضای من انگ مستی زدن!

واسه شعر من داشتی دس میزدی!


حواست نبود از خودت رد شدی

با گرگا می رقصیدی تو خون و دود

بغل کردمت...رفته بودی ولی!

جنازم رو دستای من مونده بود...


پریدم ، ازین خواب سرما زده

یه کابوس بدتر توی راه بود

امیدم به دستای گرمت فقط...

یه آرامش خیلی کوتاه بود


تو رفتی، نباید بهت فک کنم

نباید به خوابم بیای بعد ازین...

بهم گفتی دیگه نمی بینمت!

بهت گفته بودم که گرده زمین!


میمیرم روی شونه های پتو!

بغل میکنم گریه هامو به جات

به شعرا ی تلخم سپردم تورو

که برگشتی آغوش باشن برات...


تو صد ساله بی من قدم میزنی...

تو رفتی که دنیای من دق کنه

تصور کن انقدر غمگین بشی...

خیابون به جای تو هق هق کنه!


حواسم به اشکامه! باشه.... نباش!

با دیوار حرفامو میگم برو:

میگم " دیگه دوست ندارم ولی

یه بار دیگه کاشکی ببینم تورو!"


تورو باد پاییز آورده بود..

که با دست تقدیر رفتی به باد...

به فکر یکی دیگه ام بعد تو...

یکی که منو واسه ی "من" بخواد!


یکی باشه، تنها یکی! یک نفر!

یکی که بفهمه که حالم بده

که وقتی دلم از خدا هم پره

کنارم بمونه...عذابم نده...


یکی باشه که چشم و ابروی تو....

یکی باشه که ، دست های تو رو...

یکی که تو باشی... تو باشی فقط...

یکی که مهم نیست اصلا... برو!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

بگو کجایی؟!

۱۲
اسفند


شبیه رفتن نبودی!

از کدام پنجره باید برایت دست تکان داد؟!

و با کدام گریه باید بدرقه ات کرد؟!

به آینه بگو تصویر تورا در آغوشم بریزد

خودت را از شعرهایم بیرون بکش

بگو در کدام بوسه لبخندم را روی لب هایت جا گذاشته ام؟!

چشم هایم کجاست؟!

چرا این روزها با صدای تو با خودم حرف می زنم؟ 

بگو عطرت روی برهنگی ام چه کار میکند؟!

بگو حافظه ام را با کدام مسکن بخوابانم

-که از من انتظار تو را نداشته باشد-

بگو

بگو

بگو کجایی؟!

کجایی که هرچه بیشتر دنبالت می گردم

کمتر پیدایت می کنم

بگو به کدامین جرم مستحق این عذاب سرکشم؟

چه کرده ام

که آینه مرا نشان نمی دهد...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


آدم یه وقتا به چه چیزایی فک میکنه!

مثلا دیشب داشتم فکر میکردم، حالا که همه چی تموم شده،حالا که مدت هاس همدیگه رو ندیدیم، حتی با هم حرفم نزدیم، حالا که با چشمای خودم رفتنت رو دیدم، که دلم شکست که خودم شکستم...

حالا که میدونم هیچوقت، اون قدری که میگفتی، دوسم نداشتی...

با همه ی اینا اگه برگردم عقب،اگه ببینمت، بازم دلم می لرزه؟!

چشمامو بستم سعی کردم تورو به یاد بیارم...

اولین باری که دیدمت

اولین باری که تو چشمات نگاه کردم

اولین باری که اسممو صدا کردی...

آخرین قرارمون

آخرین باری که بغلت کردم

آخرین نگات....

قلبم که تیر کشید چشمامو باز کردم

چرا دوست داشتنت انقدر دردناکه؟!

بغضمو قورت دادم

زل زدم به دیوار رو به روم

فکر کردم اگه برگردی عقب،

بازم بهم میگی دوسم داری؟!

آدم یه وقتا به چه چیزایی فک میکنه...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


مغرور و زخم خورده و عصیان گر

باران گرفته سقف جهانش را

تاریخ را گرفته در آغوشش

با گریه می کشد چمدانش را


یک زن که دست می کشد از خانه

در جستجوی یک نفس آرامش

دستان ترس پنجه کشیده اند

دیوارهای روح و روانش را


اترک، ارس، کمان دو ابرویش

ده شهرکرد ریخته در رویش

دامن،خلیج فارس، خزر مویش

شیراز مست کرده لبانش را


نقش و نگاره های به جا مانده

از انقراض دوره ی عثمانی است

مشروطه خواه سرکش طغیان گر

تبریز می تپد ضربانش را


ایران من زنی است که می خواهد

آزادی اش برای خودش باشد

ایران من زنی است که می ترسد

بردارد از سرش خفقانش را


اطراف چشم گربه ای اش رد-

-دست هزار سیلی نامرد است

هربار لب گشود به ننگت باد

بستند با عریضه دهانش را


ایران من زنی است که هر شب را

در عقد پادشاه جدیدش بود

هر تکه از تنش، وطنش، اما

تاراج میشد و غم نانش را... 


گفتند تا که زن هوسی باشد

هرشب در انحصار کسی باشد

چشم قبایل عربی خورده ست

تهران و مشهد و همدانش را


_از آخرین معاهده ات برگرد!

عاقد جهاز و مهریه ات را برد

قاضی دوباره حق حضانت را

 سهم پدر نوشت. که جانش را...


در مستی اش شکست و شراب انداخت

امضای حکم مرگ امیرش را

یک زن، دوتا پیاله ی خون در دست

سر می برد زمین و زمانش را


ایران!بگو چه شد که ورق برگشت

آتش تن سیاوشمان را سوخت

رستم چه می کند پسرش را آه

این بار اگر شناخت نشانش را... 


گریه دم اوین و رجایی شهر

دنبال کودکان کجا مانده!

در سینه اش، تلاطم تاریخ است

سلول می خورد سرطانش را


ایران من زنی است کتک خورده...

با دست پاک می کند اشکش را

از انقلاب تا شب آزادی...

با گریه می کشد چمدانش را


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

همه چی عوض شد

۰۳
اسفند


تو زندگی هر آدمی، اتفاقایی وجود داره که بعد از اونا، همه چی عوض میشه...

پنج،شش سال پیش وقتی داشت ازم جدا می شد، فهمیدم هیچ کس موندنی نیست...

اما بعضی چیزها رو هیچ وقت نباید فهمید!

همه ی آدما میان و میرن، ولی مثلا پدر،مادر فرق میکنن!

هیچ وقت نباید حس کنی پدر مادرت ممکنه یه روز رهات کنن

چون خیلی درد داره. خیلی زیاد!

رفتن اونم همینجوری درد داشت...

من عاشقش بودم، همه ی خوبی هارو باهم داشت، شاید تنها کسی بود که با همه ی وجودم دوسش داشتم، ولی اونم رفت...

میخواستم جلوشو بگیرم، ولی نشد!

آدمی که تصمیم رفتن گرفته، با هیچ حرفی نمیمونه

کنار اومدم! چون راهی نداشتم.خوب بودنش برام کافی بود!

برای من، اون یه آدم مریض بود که برای یه دلخوشی کوچک، داشت دنیاشو ول می کرد

منو ول می کرد

دخترشو!

می گفتم "هر کجا هست خدایا به سلامت دارش"

بعدش زندگی برام سخت شد، همیشه یک بغض تو گلوم بود که پایین نمی رفت. میدونستم همه ی آدما یه روز میرن، پس به هیچکس وابسته نمی شدم. بااین حال از رفتن کسایی که دوسشون داشتم می ترسیدم...

چند سال اینطوری زندگی کردم، با یه درد عمیق، با یه دلتنگی خفه کننده، با جای خالی آرامشم، با یه ترس...

بعضی اتفاقا بزرگت میکنه

بعضیا پیر...

سن شناسنامه ای که مهم نیست.الان حس میکنم هزاااار سالمه!

دیگه هیچوقت همو ندیدیم، باهم حرف نزدیم، هیچوقت...

پیر شدم

من بودم و"هرکجا هست خدایا به سلامت دارش"

من بودم و یاد روزای خوبمون،من بودم و بزرگ کردن خوبی هاش،ندیده گرفتن بدی های آخرش

من بودم و یه عالمه دلتنگی...

دیشب چند بار از خواب پریدم. هربار میخواستم باشه تا بغلم کنه، صداش تو گوشم بود...

بعد از چند سال امروز صبح، پشت تلفن صداشو شنیدم. بهم گفت "واسم مهم نیستی، نمیشناسمت، برام مردی..."

اون جا بود که ترکیدم!

نمیدونم چند وقت بود که گریه نکرده بودم! شایدم چند سال...ولی امروز خیلی گریه کردم!

بخاطر تنهاییام

دلم واسه خودم سوخت

گفتم "کاااش مرده بودی، کاش میومدم سر خاکت گریه می کردم"

( و اینو از ته دل گفتم! )

حس میکردم خیلی آدم بدی ام. همه ی زندگیم درد می کرد، حس می کردم دهنمو باز کنم، جونم درمیره...

هیچ وقت برای کسی بد نخواستم.

اما امروز با تمام وجود واسش مرگ خواستم، واسه عزیز ترین آدم زندگیم...

پدربزرگم می گفت "خوب بودن مهم نیست، خوب موندن مهمه"

واسه همین آرزو کردم کاش مرده بود، با همه ی خوبیهاش...

میدونم

من خیلی آدم بدی ام

اما کاش تو خوب می موندی

از اون خوبا که من عاشقش بودم...

به نظر من، تو زندگی بعضی آدما، لحظه هایی هست، که بعد از اونا...

فقط باید مرد

همین


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


گردن نمیگیری مرا ، گردن نمیگیری

یک بار دیگر عاشقی رو دست زد من را

مردی برای آخرین بار از کنارم رفت

مردانه روی پا نگه میداشتم زن را...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

صدشماره

۰۲
بهمن


"تویی مقابل تو چشم در برابر چشم"

قصاص خاطره هایی که در سراسر چشم

به جای مانده ...قسم میدهم به باور چشم

بدون حرف فقط صد شماره بشماری


که صد شماره دلم تنگ میشود بی تو

که صد شماره جهان گریه می کند بی تو

که صد شماره زمین میزند مرا بی تو

نخواه بیشتر از این مرا بیازاری...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

تویی

۱۷
دی


غمگین ترین زن همه‌ی قصه ها منم

وقتی که آرزوی تمام تنم تویی...


مردی که زخم میزند و میرود ولی....

هرشب تویی، دوباره تویی، بازهم تویی


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


کاش هرگز تورا نمی دیدم

این جهان بی بهانه هم غم داشت

زندگی بی تو هم مرا می کشت

این جهنم فقط تورا کم داشت...


نیمه شب شد، هنوز بیدارم

تا تو را در خودم مچاله کنم

به خدایی که نیست زخمی را...

که به قلبم زدی حواله کنم


قبل تو، من پرنده ای بودم

آسمان می چکید از بالم...

بعد تو، آرزوی کوچکی ام:

"کاش چیزی بپرسد از حالم"


بغض هایم چرا نمی شکنند

در عزای هرآنچه سوزی من؟!

باز در حال دوره ات هستند

خاطرات شبانه روزی من...


عطر آغوش زیر باران را...

روی موج صدات خوابیدن

با تو در کوچه گریه کردن را...

با تو یک خواب مشترک دیدن


رفته ای ماه دیگران بشوی

بدنم مثل قبرها سرد است

فکر کن من چقدر غمگینم

عشق تنها دلیل این درد است


نیمه های شب است و بیدارم

نیمه های شب است و خوابیدی

کاش هرگز تورا نمی دیدم

کاش هرگز مرا نمیدیدی


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


گفتم که! بچه دار نخواهم شد

پشتم چه گفته اید؟! چه می گویید؟؟

من یک زن شکسته و گمراهم


گفتم که! بچه دار نخواهم شد

عمری عذاب مادر خود بودم...

احساس مادرانه نمیخواهم


یک جفتِ مانده از تن پاییزم

با بند ناف غصه گلاویزم

چندین قل آرزوی غم انگیزم...

 

این گریه ها درون جنونم هست

چندین جنین مرده درونم هست

آبستن هزاره ای از آهم....


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


دل تنگم!

_باید تورا به یاد بیاورم

به من فکر کن!

به نیمه شبی که تورا ندارم!

از آدم ها بیشتر از تنهایی میترسم،

و فکر میکنم مرگ، با من چه نسبتی دارد؟!


_باید تورا به یاد بیاورم

زمستان های بی برف بی رحم ترند...

مثل زنان بی عشق...

مثل من...

که نامت را هم فراموش کرده ام

اما هنوز دوستت دارم...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


کافه ی هفت راس ساعت هفت

روبه رویم نشسته ای بی حرف

پشت شیشه هوای تابستان

روی مویت نشسته  کوهی برف


کافه ی هفت... راس ساعت تو

رو به رویم نشسته ای دلتنگ

مثل موسیقی است چشمانت

نت به نت گریه های دولاچنگ...


کافه ی هفت... راس تنهایی

راس میزی که گم شدی پشتش

فکر کردم که جا به جا شده است

حلقه ام در کدام انگشتش...


استکانت پر است از چایی

میخورد گرگ گریه جانت را.

نصفه سیگار نیمه آشوبم...

هم بزن بغض استکانت را


حرف رفتن نبود، میدانم

هفت ماه است از تو بی خبرم

کافه ی هفت سرپناه من است

شاید از غصه جان به در ببرم...


من، دوتا صندلی... دوتا چایی

کافه ی هفت... راس ساعت هفت

رو به رویم کسی نمیشیند.....

نیست...

یعنی رفت...

یعنی رفت..


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


خورشید

زنی است با پیراهن طلایی!

هر روز

میز صبحانه را می چیند

از پرده ها عبور میکند

و با نوازش گونه هایت

تو را به زندگی برمیگرداند...


جنگل

زنی است با موهای سبز!

باد که می وزد، دست های تو را به یاد می آورد

و هربار بغض میکند

گنجشک ها از میان گیسوانش

کوچ میکنند


دریا

زنی است با گوش واره های صدفی!

که وقتی ترکش کردی

خودش را درون گریه هایش غرق کرد


زمین

زنی ست با رد پاهای بسیار روی تنش

که گوشه ای از خیابان نشسته است

زیر باران

که دامنش را باز کرده

تا به انسانیت امان بدهد...


خورشید زنی است

که وقتی دوستش نداشتی

فکر کرد چاقو به جز تکه کردن گوشت

چه کار دیگری بلد است؟!

بعد پاشید روی آسمان

چکید روی کوه

چکید روی تنهایی اش

و غروب کرد...

همه ی این زن ها منم

که پاییز را به گردنم انداخته ام

و حیات از پیرهنم کوچ کرده است...

همه ی این زن ها منم

و فکر میکنم

اگر کسی گریه هایم را نبید خوش بخت ترم


خدا مرد است

که زن هارا دوست دارد

که مرا دوست دارد

خدا باید مرد باشد...

که همیشه برای پاک کردن اشک هایم

دیر می رسد...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


یه بار نشست روبروم، چایی نباتشو هم زد و گفت "میترسم یه روز اذیتت کنم"

گفتم "خب نکن!"

گفت "عمدی که نه! ولی میترسم اذیت شی"

گفتم "نترس! از چی باید اذیت شم؟!"

دوباره چاییشو هم زد، هم زد، هم زد...

دیدم حرف نمیزنه، گفتم "نباتت آب شد، چاییتو بخور"

گفت "تو نمیترسی یهو برم؟؟"

گفتم "نه! بخوای بری میری دیگه! واسه چی بترسم؟!"

گفت "ولی من میترسم! میترسم خسته شی بری و بازم دوست داشته باشم..."

فقط نگاش کردم

بغض کرده بود

دیگه حرفی نزد، فقط چاییشو خورد و رفت...

حس کردم سردمه...

خودمو بغل کردم

رفتنش ترسناک بود

نبودنش ترسناک تر...

به خودم گفتم "تو از چی میترسی؟؟"

بعد زل زدم به صندلی خالیت

زل زدم به نداشتنت

گفتم "من فقط میترسم، یک روز از خواب بیدار شم و ببینم دیگه دوستت ندارم..."


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


رد میشوی ازمن شبیه کوچه ای بن بست

رد میشوی مانند یک آهنگ تکراری

رد میشوی ازاین زنی که دوستت دارد

و میروی دنبال آنکه دوستش داری


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...

شبیه یک زن دیگر

۳۱
شهریور


شبیه یک زن هرزه به خانه برگردی

که رد پای لبت بر دهان او مانده

که بوی عطر تنت روی تخت خوابیده 

که موجی از بدنت بر تن پتو مانده...


به پاک دامنی ات شک کنی هزاران بار

به آب توبه خودت را دوباره غسل دهی

به جرم زن شدن اینجا چه رنج ها دیدی

چه چیز ها ک برای تو آرزو مانده...


شبیه یک زن غمگین به خانه برگردی

پر از هوار، پر از حس پشت پا خوردن...

خودت برای خودت گریه میکنی اما

چه بغض ها که همیشه در آن گلو مانده


زنانه مرگ بپوشی زنانه زنده شوی...

زنانه عشق بورزی، تورا رها بکنند...

شبیه آینه ای ک هزاااار تکه شده

به تن تتن تتنت انعکاس او مانده...


شبیه یک زن تنها به خانه برگردی...

جنازه ای بشوی روی دست های خودت

که از تمام تو تنها، دو سطر شعر فروغ،

دو عاشقانه ی غمگین شاملو مانده...


شبیه یک زن دیگر به خانه برگشتم

شبیه یک زن دیگر که دوستش داری

جدا شدیم و پس از تو برای من دیگر

نه عشق مانده عزیزم، نه آبرو مانده...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


زن بودن اتفاق غم انگیزی است...

یک شعر دست خورده ی دل گیر است

میخواستم "پسر" بشوم، اما...

این سوورئال، بازی تقدیر است!


در کودکی به گور سپردندم!

اما گرییختم به تو برگردم!

معشوقه ی موقت مردی که....

از خلقت زنانه ی خود سیر است!


از تو فرار کردم و خوابیدم...

بیدار می شوم، که زنت باشم!

میخواستم تورا ببرم از یاد....

افسوس! پای قلب خودم گیر است...


ای مردها... قلمرو من این جاست

اصرار پاک ماندن من بی جاست....

این زن نجیب بود و تورا میخواست...

"مریم" دوباره طعمه ی تحقیر است!


آه ای پدر!

کمی بغلم کن تا....

مرهم به روی زخم دلم باشی

شاید دوباره گریه کنم، اما....

گاهی برای گریه کمی دیر است!


چشمت خمار! تلخی پر تهدید...

موی شراب خورده ی در تبعید...

_بانو شما که گریه نمی کردید!

میخانه ات، تمدن نامیر است....


_زیبایی ات به کار که می آید؟!

بختت سپید، لیلی بی مجنون!

آه ای زمان کمی به عقب برگرد

درد هبوط کرده ی من پیر است!


حوا! زمین به سیب نمی ارزید

ابلیس در نگاه تو می رقصید

زن از همین که زن شده می ترسید

وقتی که عشق یک تب واگیر است!


اصلا بهشت مال شما باشد!

عدل از صفات حق خدا باشد!

زن از جنون و بغض نمی پاشد-

-ازهم، اگرچه گریه نفس گیر است...


یک زن که دید میبری اش از یاد

رفتی دوباره یاد خودش افتاد

با اینکه گفت هرچه که بادا باد،

با خاطرات عشق تو درگیر است


زن بودن اتفاق غم انگیزی است

میخواستم صدا کنمت... اما

تنها صدای پر زده از این جا

شلیک زخم خورده ی یک تیر است...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


دل از من نَبَر، مرد غمگین من

به احساس من دست درازی نکن

یه کابوس، بیداره تو تخت من

واسه خوابمون قصه سازی نکن


من انگار فوبیا ی دل بستنم...

می ترسم از این "ما شدن" درک کن!

تویی که قراره بری آخرش،

همین لحظه پاشو منو ترک کن!


داری جون میگیری تو رویای من

دارم میپرم هرشب از خواب تو

میترسم توام نقش بازی کنی...

سکانسای تکراری ثابتو...


دلم رو نلرزون، برو مرد من...

دارم کم میارم زیر هر نگات

دارم غرق میشم تو اخمای تو

دلم غنج میره واسه خنده هات...


دل از من نبر، گوش کن! رک بگم!

می ترسم بیای، عاشقت شم، بری

من انگار فوبیای دل بستنم

همون دور باشی برام بهتری...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


دارمت یا ندارمت؟! سخت است

با دلی تکه پاره گریه کنم

یا بمان یا برو... نمیخواهم

بعد ازین نیمه کاره گریه کنم


نگرانم برای بال و پرت

زخم های تنم فدای سرت

تو برو با خیال راحت تا

با تنی پاره پاره گریه کنم


"مرگ مارا جدا نخواهد کرد"

نکند مرده ای... زبانم لال

زنده شو من دلم نمیخواهد

روی این سنگواره گریه کنم


دوستم داری و نمی مانی

دوستت دارم و نمیخواهی

بروم یا بمانمت؟! نگذار

بین این استخاره گریه کنم


با کسی که نمانده خوش بختم

آن کسی را که رفته می خواهم

چند قرن از تو بگذرد خوب است؟!

آه چندین هزاره گریه کنم؟!


بغض نشکسته...آه بی باران

آسمان گرفته ی تهران

غربتِ در وطن... رهایم کن

غرق در استعاره گریه کنم


دارمت یا ندارمت؟! تلخ است

فکر کردن به این که فردا را...

در خیابان میان مردم شهر

خانه را تا اداره گریه کنم


قبل رفتن فقط بگو که چرا

هرکسی را که زخممان بزند

بیشتر عاشقانه میخواهیم؟!

بغلم کن دوباره گریه کنم...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


از دست گریه های خودم خسته می شوم

از دست تو که با نَوَسانم نساختی

از زندگی که زندگیم را به باد داد

از اینکه بعدِ من تو خودت را نباختی


من از خودم که خسته نشد از تو خسته ام

از این غرورِ بین دوتامان همیشه سَد

از اینکه خواستم که تو باشی ولی نشد

از این همه دعا که به جایی نمیرسد


من از سوال ساده ی "خوبی" کلافه ام

خستم ازین جواب دروغی که "بهترم"

می ترسم از کسی که بفهمد هنوز هم...

با گریه های نیمه شب از خواب می پَرم


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


بخشیدمت، اون لحظه هایی که ترَک خوردم

وقتی با چشمای خودم دیدم داری میری

من واسه ی آرامشت دنیامو میبخشم

تو واسه ی نشکوندن من چند میگیری؟!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


عکس آخرتو که دیدم دلم گرفت

همون لباسی که برات گرفته بودم تنت کرده بودی

چشات از همیشه غمگین تر بودن

حتی دیگه زحمت خندیدن تو دوربینو به خودت نداده بودی...

لیوانی که کادوی تولدت بهت دادم تو دستت بود

دوستات میگفتن فقط توی اون آب و چایی میخوری...


باخودم فکر کردم چرا اون لباس؟!

چرا اون لیوان؟!

واقعا هنوز مهمه برام ؟!

فکر کردم دوست داشتن چیه؟!

به چی میگن عشق؟!

اصلا ما چرا ازهم جدا شدیم...


پاشدم رفتم جلوی آیینه

نگاه کردم ببینم از اون آدمی که یه روزی دوسش داشتی چی مونده!

از موهای بلندش

از خنده هاش

از چشاش


هیچی نمونده بود...

هیچی...

آدم پیر میشه وقتی کسی دوستش نداره!

پیر میشه وقتی کسیو دوس نداره!

پیر میشه وقتی با عشقش میجنگه!

پیر میشه وقتی با خاطره ش زندگی میکنه!


پشتمو کردم به آیینه که گریه هامو نبینه

عکستو بغل کردم

چقد موهای هردوتامون

 سفید شده بود


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


برنگرد...

نمیتوانم برایت توضیح بدهم،

زنی که از عشق فرار میکند،

دیوانه نیست!

گریه سلاحی است

که زمین گذاشته ام...

قلبی برای دوست داشتنت ندارم...

سربازی شده ام،

که قرن ها پیش

نیمی از خودش را

در خاک دشمن جا گذاشته است...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


تو مدت هاست مرا دوست نداری!

روبه رویم نشسته ای، اما رفته ای...

بی آنکه چمدانت را بسته باشی

بی آنکه خداحافظی کنی

یا برایم دست تکان بدهی...

حرفی نمانده برای گفتن

شعری نمانده که بخوانیم

حوصله ای نمانده که از آن سر برویم...


تو مدت هاست دوستم نداری...

نگاهت را ندزد!

خودم چمدانت را میبندم...

اشک هایم را تا میکنم، میگذارم لای لباس هایت...

تکه ای از من به درد روز های دلتنگی ات میخورد...


فرار میکنم از قتل عام بغض ها...

میروم خودم را به خواب میزنم...

چمدانت را بردار

خداحافظی ات را بنویس...

بعد خودت را بردار

آغوشت را بردار

زندگی ام را بردار

برو...

بیدار می شوم که دست خطت را بغل کنم!

"عزیزم خداحافظ

دست هایم را جا میگذارم برای تو...

برای روزهایی که نیستم اشک هایت را پاک کنم"


تو مدت هاست مرا دوست نداری...

چمدانت را باز کن!

لباس هایت جیغ میکشند،

اشک هایم خودکشی دسته جمعی کرده اند،

و تو...

دستی نداری

تا جنازه هایشان را به گور بسپاری...


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


"حال" خود را فریب میدادم

که خوشی ها درست پشت درند

آه! لعنت به هرچه "آینده" است

مرده شور "گذشته" را ببرند


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


حس میکنم این روزها غمگین تر از قبلم

تو رفته ای تنهایی ام را زندگی کردم

در استخوان های خودم خشخاش میکارم

شاید که از دنیای بی تو زنده برگردم


لای تمام بغض ها،  باروت می چینم

کبریت باش و گریه هایم را تماشا کن

تو دوستم داری... نمیخواهی بگویی، حیف!

عیبی ندارد، با خیال تخت حاشا کن!


من محکم ام! با زخم هایم راه می آیم

اما تو با این خودزنی بی من چه خواهی کرد

یک روز برمیگردی و من نیستم دیگر

با عشق های ناتنی بی من  چه خواهی کرد


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


به نظرم ترک کردن کسی که دوستت نداره، به مراتب، آسون تر از ترک کردن کسیه که دوستت داره و انکار میکنه ...

اینجوری خیلی سخته!

آدم فکر میکنه نصف خودشو جا گذاشته تو آخرین قرارش...

پشت میز صندلیای همون کافه،

جایی که واسه آخرین بار

دستاشو گرفتی

که بگی دوسش داری

که بگی اگه بمونه همه چی درست میشه

اما وقتی نگاش کردی...

حس کردی اون فقط میخواد همه چی زودتر تموم شه!

اونجاس که حرف تو دهنت میماسه...

پامیشی

وسایلتو جمع میکنی

میگی خدافظ...

میگه شب حرف میزنیم

و تو میدونی که اون "شب" هیچوقت نمیاد...

بعدها حرفاش به گوشت میرسه :

"واسه خودش این کارو کردم

داشت اذیت میشد!"


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...


هر روز

انرژی زیادی صرف می کنم

تا باورم نشود رفته ای

مثلا هر روز

رو به آینه می ایستم

رژ قرمز میزنم

تا پر رنگ تر ببوسمت..

لبخند هایم را گول می زنم

و وقتی نگاهم، به جای خالی دست هایت

روی شانه هایم می افتد

بغض هایم را تهدید میکنم

که اگر بشکنند

دیگر هیچوقت بر نمیگردی..

هر روز..

کفش هایم را میپوشم..

و به خودم قول میدهم امروز تورا ببینم!

هرشب..

به تو شب بخیر میگویم

 و تظاهر میکنم

سرباز برنگشته ی جنگی هستی

که هنوز تمام نشده

که دوستم داری..

که جیب سمت چپ سینه ات

عکس کوچکم را بغل کرده است..

بعد باور هایم را میگذارم زیر بالشم

غلت میزنم  تا گریه هایم را نشنوی

به کسی نگو مخاطب شعر های غمگین من تویی!

شرم دارم زنی بفهمد

مرا در آغوش گرفته ای و عاشقم نشدی!


| اهورا فروزان |

  • پروازِ خیال ...