به دنیا آورده اند ما را
که جای خالی
گم شدگانشان را پُر کنیم
افسوس که ما خود گم شده بودیم
در جستجوی
گم شدگان خویش،
و هر آن چه می یافتیم
گم شده ی دیگری بود
| یاور مهدی پور |
بهار تویی
که در دم دمای تو
می شکفم
حتی اگر
از یخ بندان جهان
دلسرد شده باشم.
خواب دستهای تو را دیدم
که با لبخند
دریا را
میریختی بر صورتم
بیدار که شدم
نه تو بودی نه دریا
چشمم اما خیس بود...
چه طور به لب هایم،
چه طور به دست ها
و به چشم ها
غیر از دوست داشتن تو
می شود درسی داد!
دانستنی های آدمی
جز جای خالی یک آغوش
همه از یاد رفتنی هستند...
هر روز با تکه های تو
در آینه پیدا می شوم
پازل هزار پاره ی من
تو را چیدم
شکل خودم را یافتم!
من و تو
در دو سوی هم
چای نوشیدیم
تقصیر ما نبود اگر
میز را
به پهنای زمان چیده اند.
| سقف ها / یاور مهدی پور |
برهنه می آییم
برهنه می بوسیم
برهنه می میریم
با این همه عریانی
هنوز
قلب هیچ کس پیدا نیست.
کاش می توانستم
در یک دوستت دارم
کلمات بیشتری به کار برم!
مثلا می شد نوشت
من تو را
دوستت
باران دارم
گریه دارم
ابر دارم...
با چشم های خیس
هرآنچه هست را دو تا میبینم
تو را که نیستی
هر پلک و هر نظر،
هزار بار ..!
اول از ته دل خندیدیم
بعدها با دهان
و کم کم این لب بود
که گاهی
خنده
بر آن می نشست
حالا مدت هاست
همه چیز به سر رسیده و از چشم ها
فرو می ریزد
سقف ها
مثل
زن های وطنم صبورند
می دانند
آن که هر شب
چشم دوخته
به تَرَک هاشان
یا به خواب خواهد رفت
یا به رویایی دیگر
باران دقیقه های من
چکه های تو در خانه جمع می شود
موج می زند
بالا می آید
سر می زند به در
به دیوار
ودر آینه می شکند
حالا میز تر است
مبل تر است
لیوان تر است
تنم از نبودنت
در این خانه
تنهاتر است