ادبیات خسته یعنی این
ادبیات خسته شد وقتی
حافظ از روی درد می خوانی
به چخوف فکر می کنی اما
هی مجلات زرد می خوانی
در سرت زنگ می زند موتسارت
ناظری در تو مولوی می خواند
شجریان خسته یی درضبط
چند سطری ز مثنوی می خواند
بای سیکل ران پیر مخملباف
در شب لاله زار می چرخید
در سر کیمیایی من باز
لذت اعتراض می پیچید
کودکی های شاد و غمگینم
در پریای شاملوگم شد
مثل یک پیرمرد غمگین که
در خیابان روبه رو گم شد
تاس انداخت دست رهگذری
شیش و هشتی که خوب می رقصید
شاعری زیر غرش یک شعر
سخت از خشم شعر می ترسید
یک نفر در شقیقه ام مجروح
درد خود را به شعر ها می داد
مثل یک ماهی اسیری که
نعره می زد که مرگ بر صیاد
به عمو خسروی شکیبایی
بنویسید حال ما خوب است
ادبیات خسته یی هستیم
بغض هامان همه طلا کوب است
بنویسید شاعریم اما
قافیه های خسته یی داریم
بنویسید شاعری یعنی
قلبهای شکسته یی داریم
ادبیات خسته یعنی این
شاعران جای شعر می گریند
شاعران جای شعر می گریند
شاعران جای شعر هق هق هق
| الهام قریشی |
- ۹۵/۰۵/۰۸
- ۴۹۲ نمایش