کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

تو را برای باقی مانده ی عمرم میخواستم

سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۱۱ ب.ظ


من تو را برای باقی مانده ی عمرم میخواستم.

برای صبح های زود که نور آفتاب روی صورتت بخورد و آنقدر محو تماشایت شوم که بیدارت نکنم و خواب بمانی.

تو را برای قدم زدن در کوچه پس کوچه های تهران بزرگ و شلوغ میخواستم.

که پشت ویترین مغازه های رنگارنگش برای خودمان خاطراتی رنگی بسازیم و به همهمه ی ادم ها توجهی نکنیم. 

تو را برای شعر های بلند مولانا میخواستم. که چشم در چشم هم ،ابیاتش را بخوانیم. 

تو را برای چای تازه دم بعدازظهر با عطر حل میخواستم.که سر روی شانه ات بگذارم و ندانم که در عطر تو غرق شوم یا در عطر چای؟

من تورا برای نگرانی های گاه و بی گاهم میخواستم تا بی دلیل به تو زنگ بزنم و بگویم: کجایی جانِ من؟

راستش شنیده بودم، ادم ها می آیند تا بروند. هیچ کس، نباید دل ببندد به عبور نگاهی که معلوم نیست برای او باشد یا نه.

من اما وقتی تو را دیدم، تمام شنیده هایم را دور انداختم.

من تو را ،مثل قهرمان دنیای بچه ها دیدم. قهرمانی که  قرار بود بیاید و دستانم را بگیرد و مرا از میانِ تمامِ تنهایی هایم ، نجات دهد.

دستان تو معجزه بود و در آن زمان چگونه میتوانستم به این فکر کنم که قرار نیست اتفاقات، همان گونه بیفتند که من میخواهم؟ 

آن روز،عشق، با تمام توانش کاری کرد تا تمام روزهای اینده، با تو از مقابل چشمانم رد شوند.

من از ان روز، از همان روز اول، تو را در کنار خودم،برای باقی مانده ی عمرم خواسته بودم.


| رقیه رستمی |

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۵/۰۹/۲۳
  • ۲۶۹۲ نمایش
  • پروازِ خیال ...

رقیه رستمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی