خالی نشد از جنون جانکاه، کسی
لبخند نزد در شب بی ماه، کسی
در سالن انتظار هستی ماندیم
بی آنکه قرار باشد از راه کسی...
| احسان افشاری |
از یک مثنوی بلند:
مریم پاک و تنهای شرقی!
ای عروس غزلهای شرقی!
رفته در هاله ی خواب و رؤیا
خفته در سایه ی نیروانا
مانده در ساحل بی پناهی
نیمی از آدم و نیم ماهی
ای شکوه بلند اهورا
آه… سارای غمگین بودا
آسمان در نگاه تو خندید
عطر سیب از گلویت تراوید
برق تند نگاه تو، الماس
رنگ سرخ لبان تو، گیلاس
چشم هایت دو دریای پُر راز
مثل ایجاز در اوج اعجاز
ای سراپای ماهت دو بیتی
ای نگاهت، نگاهت دو بیتی
ای بلندای بالا بلایم
من به چشمان تو مبتلایم
با همین واژه های زمینی
ای حمیرای من، کلّمینی!
دکتریدالله گودرزی
از یک مثنوی بلند:
مریم پاک و تنهای شرقی!
ای عروس غزلهای شرقی!
رفته در هاله ی خواب و رؤیا
خفته در سایه ی نیروانا
مانده در ساحل بی پناهی
نیمی از آدم و نیم ماهی
ای شکوه بلند اهورا
آه… سارای غمگین بودا
آسمان در نگاه تو خندید
عطر سیب از گلویت تراوید
برق تند نگاه تو، الماس
رنگ سرخ لبان تو، گیلاس
چشم هایت دو دریای پُر راز
مثل ایجاز در اوج اعجاز
ای سراپای ماهت دو بیتی
ای نگاهت، نگاهت دو بیتی
ای بلندای بالا بلایم
من به چشمان تو مبتلایم
با همین واژه های زمینی
ای حمیرای من، کلّمینی!
دکتریدالله گودرزی