می روم چون عاشقش هستم
می روم چون عاشقش هستم. چون میخواهم بداند که عاشقی مثل من پیدا نمیکند.
شما فعلاً برایش تازگی دارید، ولی نمیتوانید مثل من باشید. چون همه ی لحظههای بغلزدن، بوییدن و عشق ورزیدنش را پُر کردهام.
شما نمیتوانید جورِ تازهای بغلش کنید. به او ثابت کردهام هیچکس نمیتواند به پای شیفتگیِ من برسد. از این به بعد هم خیال دارم بیشتر تنهایش بگذارم تا هر چه زودتر از بغل کردن های شما کلافه شود. مطمئن باشید خودتان را هم بکشید ، هیچ جور نمیتوانید او را بغل کنید که من صدبار بغل نکرده باشم.
شرط میبندم نمیتوانید وقتی نشسته و روزنامه میخواند آهسته از بالای سرش خم شوید و ببوسیدش و بلافاصله کلهمعلق بزنید و بنشینید توی بغلش و روزنامهی له شدهاش را به کناری پرت کنید و لبخندِ نشسته بر لبش را با بوسهای طولانی، بر لبتان بدوزید.
شما حتی نمیتوانید به او بگویید دوستت دارم، چون به هر لحن و هر لهجه و هر زبانی که بگویید به یاد من میافتد.
شما خیلی زودتر از من برایش کهنه میشوید؛ بلکه بدتر از آن، ترحمانگیز خواهید شد...
| شب های چهارشنبه / آذردخت بهرامی |
- ۹۷/۰۴/۲۰
- ۴۹۱ نمایش