شب را از زنان بپرس
- ۱ نظر
- ۰۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۲:۴۶
- ۱۱۶۲ نمایش
رفتن آدمها، برایمان شبیه غول وحشتناک قصههای بچگیمان شده است.
بیایم باور کنیم همه رفتنها که بد نیست... همه رفتنها که فاجعه نیست... همه رفتنها تیغ نیست که خش بندازد روی نازکای دل ما...
همه رفتنها همیشگی نیست!
بعضیها موقتی میروند.
میروند تا مدتی خلوت کنند... گوشه دنج یک کافه بنشینند، زندگیشان را با تمام روابطشان بالا و پایین کنند و کلی نقشه بکشند برای روزهای نیامده...
همه رفتن برای همیشه را بلد نیستند... نمیروند!
فقط کمی دور میشوند تا تکلیفشان را با خیلی چیزها روشن کنند.
یا مثل جنگجوی زخمی از نبرد با خودشان برمیگردند یا مثل یک سردار پیروز...
هر جور که آمدند... مرهم باشیم! مرهم باشید!
لازم است یک وقتهایی آدمها خودشان را از ما دور کنند...
| فاطمه بهروزفخر |
چرا اینطور شد...؟!
گفتیم به برکت تکنولوژی
دیگر هیچکس تنها نیست
و بی خبری افسانه می شود...
چرا مات ماندیم
خیره به صفحه ای خالی...؟!
چرا جا ماندیم
پشتِ این بوقِ ممتدِ مأیوس...؟!
چرا کوه به کوه رسید اما
صدا به صدا نرسید...؟!
دست به دست، دل به دل
ما به هم ...؟!
چرا سنگ شد
همه احساسِ مشترکِ ما به هم...؟!
دست های تکنولوژی بسته است
وقتی رابطه ها اینچنین دمِ دستی و بی قاعده است
| پریسا زابلی پور |
خستهام از دروغهای قشنگ کاش میشد که مال من باشی
به خدا خستهام از اینکه فقط روز و شب در خیال من باشی
غم و شادی من به دست تو است؛ آه! بانو! چه لذّتی دارد
جای معشوق واقعی بودن آرزوی محال من باشی؟
گاه تصویر مبهمی هستی لابهلای مرور خاطرهها
گاهی امّید واهی فردا... حسرتم شد که حال من باشی
روزهایم شبیه یکدیگر، هفته و ماه و سال تکراریست
عشق گفتهست میرسد آن روز که تو تحویل سال من باشی
کفتر جلد بام بودن را دوست دارم به آسمان سوگند
بشود هم نمیپرم هرگز، مگر اینکه تو بال من باشی
| رضا احسان پور |
به هر فردی که برمیخوریم همیشه درست آن قسمت از وجودمان را
آشکار میکندکه ما میخواستیم پنهانش کنیم.
دردمان این است که میبینیم معشوق جلوی چشممان در تصویری که از ما برای خود میسازد
با ارزشترین فضیلت هامان را حذف میکند و ضعفها٬ نقصها و جنبهٔ مضحک وجودمان را برملا میکند ...
و دیدگاهش را به ما تحمیل میکند٬ وادارمان میکند خودمان را با چیزی که او در ما میبیند منطبق کنیم.
با ایدهٔ تنگ او. و همیشه فقط در چشم کس دیگری که محبتش هیچ ارزشی برایمان ندارد
فضیلتمان آشکار میشود ٬استعدادمان میدرخشد ٬قدرتمان فوق طبیعی جلوه میکند و چهرهمان بهترین چهره میشود..
| برهوت عشق / فرانسوا موریاک |
عشق جرئت میخواد. عاشقی که جرئت نداشته باشه که عاشق نیست. شاید واسه همینه که هیچوقت نمیگم عاشقت بودم. عاشق اگر بودم دلمو یک دله میکردم و بهت میگفتم که چقدر خاطرت برام عزیزه. عاشق اگر بودم نگاهِ چشمات میکردم و میگفتم که خنده هات وجودمو گرم کرده و منـو از سرمایِ خودم نجات داده. عاشق اگر بودم روزِ آخری که دیدمت به جایِ زل زدن به کفشهام مستقیم نگاهت میکردم که شاید قرمزیِ ترسناکشون رو ببینی و بفهمی که این من داره دیوونه میشه از فکرِ جداییت!
آره عاشق نبـودم و تو حق داشتی که ازم رد شی
چون یه عاشق جرئت اینو داره که به کسی که همه یِ دنیاشه بگه : " تو همه یِ دنیامی! "
حتی اگر با اینکار غرورشو خرد کرده باشه بدونِ اینکه عشقش رو بدست بیاره ...
| فاطمه خرازی |
در کتابی خواندم:(وقتی مادرم برای همیشه چشمانش را بست،تازه فهمیدم چقدر عاشقش بودم)
دوستی برایم با بغض تعریف کرد:(وقتی در روز عروسیش دیدم چقدر زیبا شده،دیدم دیگر لبخند هایش برای من نیست،تازه فهمیدم چقدر عاشقش بودم)
از خیابانی میگذشتم ،مردی دیوانه دیدم،گفتم چرا دیوانه شدی؟
لبخندی درد مند زدو گفت:(وقتی که فهمیدم عاشقش هستم ،دیدم برای من خودکشی کرده)
مردی جوان اما کمر شکسته را در گورستان دیدم،بر سر قبری شیون میکشید فریاد میزد،پرسیدم این قبر کیست؟گفت:(پدرم ،بعد روز ها برایم زنگ زدو گفت بیا به دیدنم،باشه ای گفتم و تلفن را قطع کردم،جلسه که تمام شد با دوستانم به گردش رفتیم،چهار روز گذشته بود که به دیدن پدرم رفتم ،جنازه اش چهار روز بود در اتاق کودکی هایم افتاده بود) مرد گریه کردو گریه کرد
ما آدم ها قدر همدیگر را نمیدانیم،
ما همدیگر را فراموش می کنیم،
ما آنقدر بد شدیم که به هم وقتی اعتماد می کنیم که دیر است،
ما گاهی یادمان می رود زندگی چقدر کوتاه است،
یادمان می رود بگوییم (دوستت دارم)...
امیدوارم بعد از خواندن این چند خاطره ،به عزیزانتان
حتی شده با یک پیامک بگویید چقدر دوستشان دارید،
تا دیر نشده...
| نازنین وثوقی |
نیامدی و چه خوب که می توانم پیتزای یک نفره سفارش بدهم...
روی کاناپه ،اخبار نگاه کنم
و همزمان با دود سیگارم به دیوارهای غمگین خانه بچسبم...
بشقاب ها بی دلیل از دست من نمی افتند... لیوان ها را من نمی شکنم!
و سر درد هایم دلیل علمی دارد!
نیامدی و چه خوب... !
که همسایه ها مرا نگاه هم نمی کنند..
خانه بوی تلخ خاکستر می دهداز توی یخچال ،صدای گریه ی یواش یک مرد می آید
و گربه های حیاط ناله می کنند
نیامدی و چه خوب ...!
چه خوب که مرگ من با دست های تو بی ارتباط نیست ...
| کیارش غلامی |
دلم میخواست
می شد مثل اعضا بدن
احساس را هم اهدا کرد !
اصلاً هر کسی
هر چیز به درد بخوری که دارد را باید اهدا کند
وصیت می کردم
احساسم را قسمت کنند
میان هزار زن
هزار زن
با دستانی سرد
و نگاهی بی روح
زنانی که طعم عشق نچشانده اند
که دلشان هرگز نتپیده
که نگاهی هوش از سرشان نبرده
و طعم گس دلتنگی نچشیده اند
اصلاً می دانی
چیزهای به دردبخور را نباید به گور برد !
باید بخشید و زندگی ها را نجات داد ...
| هستی دارایی |
من این رو خیلی خوب می دونم که آدم ها وقتی بزرگ میشن اگه کسی رو دوست داشته باشن،
اون دوست داشتن خیلی ارزشمند میشه، منظور من از بزرگ شدن بالا رفتن سن نیست،
این فهمیدن هست که آدم ها رو بزرگ می کنه!
اونی که تنها می مونه و فکر می کنه بزرگ میشه،
اونی که سفر می کنه و از هر جایی چیزی یاد می گیره بزرگ میشه،
اونی که با آدم های مختلف حرف می زنه و سعی می کنه اون ها رو درک کنه بزرگ میشه،
برای همین همیشه به این اعتقاد دارم که کسانی که زیاد کتاب می خونن می تونن آدم های بزرگی بشن،
چون اون ها تنها می مونن و فکر می کنن، با داستان ها به سفر میرن،
چیزهای مختلف یاد میگیرن و سعی می کنن بقیه رو درک کنن.
به نظر من زن ها و مردهایی که کتاب می خونن و روح بزرگی دارن،
دوست داشتن و دل بستن واسشون خیلی با ارزشه.
| قهوه سرد آقای نویسنده / روزبه معین |