گل چو خندید محال است دگر غنچه شود
سر چو آشفته شد از عشق، بهسامان نشود
| صائب تبریزی |
:( سامان؟ به قول سعدیِ جان:
زنهار از این امید درازت که در دلستهیهات از این خیال محالت که در سرست
:))
:( سامان؟ به قول سعدیِ جان:
زنهار از این امید درازت که در دلست
هیهات از این خیال محالت که در سرست