- ۱ نظر
- ۲۷ تیر ۰۲ ، ۱۹:۳۸
- ۱۰۹ نمایش
از سر خط نوشتم اسمت را
تا ته خط ادامه ات دادم
باز یادم نبود دل کندی
یادم آمد، به گریه افتادم
نیستی تو، جهان پر از خالی ست
خالی از عشق، خالی از همه چیز
مثل تنها قدم زدن وسطِ
عصرِجمعه حوالیِ پاییز...
باز هم آن سوال تکراری
چه شد از من دلت برید اصلا؟
تو چه گفتی که از تو برگشتم؟
من چه کردم دلت گرفت از من؟
کاش میشد به قبل برگردم
سرنوشتم عوض شود شاید
کاش تنها برای من بودی
تا جهان جای بهتری باشد...
| اهورافروزان |
جمعه یعنی تو نیستی، اما
خاطراتت به جانم افتاده
گرد مرده به شهر پاشیدند
بختکی بر جهانم افتاده
جمعه یعنی چقدر غمگینم
جمعه یعنی چقدر غمگینی
شعرهایت هجوم تنهایی ست
چشم بستی، مرا نمیبینی...
باز بغض غروب نزدیک است
پیله کرده به جان من یادت
گریه کن تا سبک شوی اما....
به کجاها رسید فریادت؟!
جمعه بس کن! چه کرده ام با تو
که مرا این چنین میآزاری؟؟
چه کنم تا مرا رها بکنی
حرمتم را کمی نگهداری؟!
جمعه یعنی، تو نیستی، هستم
با سیاهی مرگ هم رنگم....
عکس هایت سکوت میبلعند
و برایت چقدر دلتنگم...
| اهورا فروزان |
بعضی ها شنبه ی آدمند
پُرِ قرار های تازه
پُرِ شروع های دوباره
جدی و عبوس
بعضی ها سه شنبه ی آدمند
پُرِ کارهای نکرده
پُرِ وعده های عقب افتاده
آشفته و مضطرب
بعضی ها پنجشنبه آدمند
پُرِ رهایی و بی خیالی
پُرِ سبک باری و خوشحالی
تو جمعه ی منی
بهترین روز هفته ام،
که آفتابش بالا نیامده به غروب میرسد...
| حسین وحدانی |
اینم از این! بهارتم دیدیم!
تویی که عشقِ هفتسین بودی!
صبح بارون و عصر و شب بارون...
تو زمستونِشم همین بودی!
من کجا راهو اشتبا(ه) رفتم؟
چرا این خونه با تو را(ه) نمیاد؟!
نه! بهم فرصت دوباره نده!
این ادا بازیا به ما نمیاد!
فصلِ نو! آسمونِ ابری تر!
سالو بازیچهی بهارم کن!
عصر جمعه! غروبِ سیزده به در!
عید امسالو زهرمارم کن!
مطمئنّم که غصههای تو ام
توی تقویم قبلی جا نشده
اون که تو آینهی اتاق توئه
مطمئنّی ازم جدا نشده؟
مطمئنّی میخوای ببخشی منو؟!
مطمئنّی هنوز کنار منی؟!
پاشو! تعارف نکن! طبیعی باش!
نمیخوای سبزهتو گره بزنی؟
فصلِ نو! آسمونِ ابری تر!
سالو بازیچهی بهارم کن!
عصر جمعه! غروبِ سیزده به در!
عید امسالو زهرمارم کن!
| میثم بهاران |