میخواهم مثل تو باشم
- ۰ نظر
- ۱۸ تیر ۹۹ ، ۲۳:۳۴
- ۶۵۳ نمایش
دوست دارم با تو باشم چون هیچ وقت از با تو بودن خسته نمی شوم.
حتی وقتی با هم حرف نمی زنیم،
حتی وقتی نوازشم نمیکنی،
حتی وقتی در یک اتاق نیستیم،
باز هم خسته نمی شوم. هرگز دلزده نمی شوم.
فکر کنم به خاطر این است که به تو اعتماد دارم.
می توانی بفهمی چه می گویم؟
همه ی آنچه در تو می بینم و هر آنچه نمی بینم را دوست دارم.
با این همه، ضعف هایت را می دانم. اما احساس میکنم همین نقاط ضعف تو و نقاط قوت من هستند که با هم سازگارند.
ترس های مشترک نداریم.
حتی پلیدی های ما به هم می آیند!
تو بیش از آنچه نشان می دهی می ارزی و من برعکس.
| من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا |
گفت: "راستش در واقع برای تو نمی نویسم. دارم کارهایی را یادداشت میکنم که دلم میخواهد با تو انجام دهم."
کاغذها همهجا پخش و پلا بود؛ دور و برش، پایین پاهایش، حتی روی تخت.
یکی از آن ها را همینطوری برداشتم:
"پیکنیک، چرت بعد از ظهر روی سینه ات، رقص، عطر، تماشای ویترین مغازهها، کباب درست کردن روی زغال، سرک کشیدن به روزنامهای داری میخوانی، وراجی، آواز خواندن برای تو، درخواست چیدن ناخنهایم، کسل شدن، بهانه گرفتن، قهرکردن، کشیدن ریشات، بازی با موهایت، گوش دادن حرفهایت، گرفتن دستهایت، احساس امنیت کردن، پرسیدن اینکه هنوز دوستم داری یا نه...بچه."
تمام ورق ها را جمع کردم و لبهی تخت نشستم تا ببینم ماجرا چیست.
لبخند میزدم، اما در واقع آن همه انرژی و آن همه شور، زبانم را بند آورده بود.
| من او را دوست داشتم / آنا گاوالدا |