چه رنجی است خوابیدن زیر آسمانی
که نه ابر دارد، نه باران.
از هراس، از کلمات،
هرشب خوابهای آشفته میبینیم.
به این جهان آمدهایم که تماشا کنیم؛
صندلیهای فرسوده و رنگباخته
سهم ما شد.
انتخاب ما مرواریدهای رخشان بود.
| احمدرضا احمدی |
من حوصله تو را فراوان دارم
تو از یادگارهای
به جامانده از جوانی من هستی
من کسانی را که دوست دارم
«تو» صدا میکنم...
| احمدرضا احمدی |
دوستت دارم...
باید در چشمان نگریست؟
یا در گوشها گفت؟
کسی باور نمی کند
لبخندش می توانست پُلی باشد،
که جمعه را
به همه ی روزهای هفته
پیوند بزند...
بوسههای ما
نه گزاف بود نه دروغ،
پناه بود...
بوسه ها
آواره ترین مخلوقات پروردگارند...
بر باد
بر در
بر خود
بر حسرت
و گاهی بر لب!
برای تو آرزوی سلامت دارم.
دیگر باید قول دهی که به خواب من نیایی
دیگر نمیخواهم در فرودگاه
از پله بالا رفتن مرا
نظاره کنی
و من در هواپیما تا مقصد
دو چشمان گریان تو را
با خود حمل کنم.
آن روز مه هم نبود
که من تو را
برای همیشه در عمرم گم کردم.