منی که سوز زمستانام را
با خود به خانهات آوردم،
ببین،
ببین
که چه گرم و
چه پُر بهار
میروم از تو!
| اسماعیل خویی |
با من بگو:
وقتی که صدها صدهزاران سال بگذشت
آن گاه...
اما مگو: هرگز!
هر گز چه دور است، آه...
هرگز چه وحشتناک،
هرگز چه بی رحم است...