در حنجرهام شور صدا نیست رفیق
یک لحظه دلم ز غم جدا نیست رفیق
بگذار که قصه را به پایان ببرم
آخر غم من یکی دو تا نیست رفیق
| ایرج زبردست |
شد کوچه به کوچه جستجو عاشق او
شد با شب و گریه روبرو عاشق او
پایان حکایتم شنیدن دارد
من عاشق او بودم و او عاشق او...
آهم که هزار شعله در بر دارد
صد سلسله کوه را ز جا بر دارد
من رعدم و می ترسم اگر آه کشم
سرتاسر آسمان ترک بر دارد
صد بار به سنگ کینه بستند مرا
از خویش غریبانه گسستند مرا
گفتند همیشه بیریا باید زیست
آیینه شدم، باز شکستند مرا
امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچهی دیدار است
آنگونه تو را در انتظارم که اگر
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است
روح سحری، ناز دمیدن داری
مثل غزلی تازه شنیدن داری
ای قصهی روزهای «من بودم و تو»
آن قدر ندیدمت که دیدن داری
چون جاده به زخم رفتن آراست مرا
یک سینه تپش.. نفس نفس کاست مرا
این بود تمام ماجرای من و او :
"میخواستمش ولی نمیخواست مرا..."