سال ها گذشت
- ۳ نظر
- ۱۲ آذر ۹۸ ، ۱۴:۴۵
- ۵۱۸ نمایش
از مادرم پرسیده بودم
با گلهایی که خواهم چید
چه کنم که هرگز خشک نشوند؟
گفته بود بکار، در دامن محبوبت بکار
از پدرم پرسیده بودم
با زخمهایت چه کردهای
که ردی از آنها نیست؟
گفته بود بستهام
با روسری محبوبم بستهام.
به برادرم گفتم چه میکنی
که هرگز کسی گریه ات را ندیده است
گفت به هر چیزی که تو را میگریاند
نگو اندوه، نام کوچکش را پیدا کن و
با نام کوچک صدایش بزن...
| حسن آذری |
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم
کجای خانه بودی؟
کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟
در آشپزخانه
لوله ظرفشویی گرفته بود از لجن؟
دل آدمی از چه میگیرد؟
در پذیرایی
پردهها را کشیده بودی؟
پردهها را که میکشی
نور است که محبوس میشود در خانه
یا تاریکی؟
وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم
در صف نانوایی بودم
نگاه میکردم به سنگریزه ها
که چسبیده بودند پشت نان
و داشتم به خاطر میآوردم
اندوههای بیشماری را که
میچسبند به قلب آدمی
به خانه رسیدم
چسب زخم، اسید لوله بازکنی و نان را
با لبخند، لیوانی آب و میز چیدهی شام مبادله کردیم
و دیدم که پردهها کشیده بودند
| حسن آذری |
الهی!
هیچ دری را به حال خود وا مگذار
و آبروی هیچ پرده ای را به دست باد مسپار
وگرنه پنچره ها دق می کنند
از داغ دختری که هر شب
در بستر یک دریا می خوابد.
خدایا!
هرگز کسی را برای گریستن
محتاج چشمان همسایهاش نکن
دوچشم زخمی همیشه گریان
لابهلای روسری مادران
نازل کن برای روزهای مبادا
پروردگارا!
به حق این ماه و برکه
مسیر مهاجرت مرغابی ها را
به نور مهتاب روشن کن و
غریزه ی ماهی آزاد را
مستدام بدار تا ابد
خدای من!
باد را از چمنزار
گرده را از گل
لقاح را از زنبور
و عشق را از آدمی باز پس نگیر
خدای ما!
فکر گلوله که به سرمان میزند
تیر می کشند قلبها
سرها را با قلبها مهربانتر کن
و سرگرممان نکن جز به مهربانی
آفریدگارا!
کلمه را رفتاری نو بیاموز
نسل آهو را با چاقو
مرد را با درد
و زن را با تن
از قافیهها ریشهکن بگردان و
بر عمر کلمات هم خانواده بیافزا
خداوندا!
سوزنبانان و زندانبانان و نگهبانان را
بانیان ملاقات و بوسه قرار بده
و به مرزبانان
آوازی مشترک عطا بفرما
خدایا!
مگذار گران تمام شود این شعر
پس به انبار غلات
گندم ارزانی فرما
و ضمانت چاقوها را
فقط در آشپزخانهها بپذیر.
| حسن آذری |
دو درخت در سرم دارم
که مدام حرف می زنند با هم
درخت جوان می پرسد:
پائیز از پشت سر می آید
یا از رو به رو
درخت پیر می گوید:
من از پائیز هم اگر بگذرم
از بهار نخواهم گذشت
از بهاری که ما را زنده می کند
تا به پائیز دیگری بسپاردمان.
دو درخت در ذهنم دارم
مدام گریه می کنند
درخت جوان از ترس پائیز
درخت پیر از دست بهار
| حسن آذری |