کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «حسن آذری» ثبت شده است

 

بسیار سال ها گذشت تا بفهمم

آن که در خیابان می گرید،

از آن که در گورستان می گرید

بسیار غمگین تر است

سال ها گذشت

من از خیابان های بسیار و از گورستان های بسیاری گذشتم

تا فهمیدم

آن که حتی در خلوت خانه ی خویش

نمی تواند بگرید

از همه اندوهناک تر است

 

| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


از مادرم پرسیده بودم

با گل‌هایی که خواهم چید

چه کنم که هرگز خشک نشوند؟

گفته بود بکار، در دامن محبوبت بکار

از پدرم پرسیده بودم

با زخم‌هایت چه کرده‌ای

که ردی از آن‌ها نیست؟

گفته بود بسته‌ام

با روسری محبوبم بسته‌ام. 

به برادرم گفتم چه می‌کنی

که هرگز کسی گریه ات را ندیده است

گفت به هر چیزی که تو را می‌گریاند

نگو اندوه، نام کوچکش را پیدا کن و

با نام کوچک صدایش بزن...


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...

چسب زخم

۱۹
خرداد


وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم

کجای خانه بودی؟

کجای خانه احتمال زخم بیشتر است؟


در آشپزخانه

لوله ظرف‌شویی گرفته بود از لجن؟

دل آدمی از چه می‌گیرد؟


در پذیرایی

پرده‌ها را کشیده بودی؟

پرده‌ها را که می‌کشی

نور است که محبوس می‌شود در خانه

یا تاریکی؟


وقتی پیام دادی چسب زخم بخرم

در صف نانوایی بودم

نگاه می‌کردم به سنگ‌ریزه‌ ها

که چسبیده بودند پشت نان

و داشتم به خاطر می‌آوردم

اندوه‌های بی‌شماری را که

می‌چسبند به قلب آدمی

به خانه رسیدم

چسب زخم، اسید لوله بازکنی و نان را

با لبخند، لیوانی آب و میز چیده‌ی‌ شام مبادله کردیم

و دیدم که پرده‌ها کشیده بودند


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...

نیایش

۲۹
ارديبهشت


الهی!

هیچ دری را به حال خود وا مگذار 

و آبروی هیچ پرده ای را به دست باد مسپار

وگرنه پنچره ها دق می کنند

از داغ دختری که هر شب

در بستر یک دریا می خوابد.


خدایا!

هرگز کسی را برای گریستن

محتاج چشمان همسایه‌اش نکن

دوچشم زخمی همیشه گریان

لابه‌لای روسری مادران

نازل کن برای روزهای مبادا


پروردگارا!

به حق این ماه و برکه

مسیر مهاجرت مرغابی ها را

به نور مهتاب روشن کن و 

غریزه‌ ی ماهی آزاد را

مستدام بدار تا ابد


خدای من!

باد را از چمنزار

گرده را از گل

لقاح را از زنبور

و عشق را از آدمی باز پس نگیر


خدای ما!

فکر گلوله که به سرمان می‌زند

تیر می کشند قلب‌ها

سرها را با قلب‌ها مهربان‌تر کن

 و سرگرممان نکن جز به مهربانی


آفریدگارا!

کلمه را رفتاری نو بیاموز

نسل آهو را با چاقو

مرد را با درد

و زن را با تن

از قافیه‌ها ریشه‌کن بگردان و 

بر عمر کلمات هم خانواده بیافزا


خداوندا!

سوزنبانان و زندانبانان و نگهبانان را

بانیان ملاقات و بوسه قرار بده

و به مرزبانان

آوازی مشترک عطا بفرما


خدایا!

مگذار گران تمام شود این شعر

پس به انبار غلات 

گندم ارزانی فرما

و ضمانت چاقوها را

فقط در آشپزخانه‌ها بپذیر.


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...

انسانم

۱۰
اسفند


برای دیدن تو

اگر رودخانه بودم، برمی‌ گشتم

اگر کوه بودم، می‌ دویدم

اگر باد بودم، می‌ ایستادم

اما انسانم

و بارها برای دیدنت

برگشته، دویده، ایستاده ام...


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


چه خوشبخت هستید شما

اما خود نمیدانید

شما که از اندوهناکترین روزها

تنها عصرهای جمعه را به خاطر دارید.


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


ویرانه هایی متحرکیم

اما روبه روی تلویزیون

به بمب گذارها دشنام می دهیم

مرا ببخش عزیزم!

حتی جرأت ندارم مثل تروریست ها

مسئولیت ویرانی تو را

به عهده بگیرم.


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


چراغ را روشن می کنم

در تاریکی معلوم نیست

تا کجا تنها هستم


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


تنها منم که می‌دانم

چرا اغلب اوقات ساکتی...

به اولین صبح

پس از پایانِ جنگ میمانی

آرامی و زیبا

اما غمگین

به اولین صبحانه

در اولین روز صلح شبیهی

شیرینی و دلچسب،

اما...

تنها با گریه می‌توان به تو دست زد...


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...

اندوهم

۲۶
آذر


می‌توانم آن‌قدر دیر بخوابم

که اندوهم را خواب کنم

اما یکی به من بگوید

کی باید از خواب بیدار شوم

که اندوهم

سحرخیزتر از من نباشد


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...

نرو...

۱۴
آبان


وقتی می گویی نرو

از آن گاه که می گویی بیا

بیشتر دوستت دارم

نمی دانم و هرگز هم نخواهم فهمید

" نرو "

از

" بیا "

چرا این گونه غمگین تر است!


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...


دو درخت در سرم دارم

که مدام حرف می زنند با هم

درخت جوان می پرسد:

پائیز از پشت سر می آید

یا از رو به رو

درخت پیر می گوید:

من از پائیز هم اگر بگذرم

از بهار نخواهم گذشت

از بهاری که ما را زنده می کند

تا به پائیز دیگری بسپاردمان.


دو درخت در ذهنم دارم

مدام گریه می کنند

درخت جوان از ترس پائیز

درخت پیر از دست بهار


| حسن آذری |

  • پروازِ خیال ...