کافه شعر

******
اگر شعری آرامتان کرد
دعایی به حال شاعر بد حالش کنید
ثواب دارد...

" دنیا به شاعرها بدهکاره "

******
برای دیدن عکس در سایز واقعی
بر روی آن کلیک کنید.
امیدوارم از پست ها لذت ببرید :))

بایگانی
محبوب ترین مطالب

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داوود سوران» ثبت شده است

افتاده

۲۳
بهمن

 

ما خانواده ی افتاده ای هستیم

پدرم از کار

مادرم از پا

و من از چشم‌های تو...!

 

| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...


دلم به دست های تو خوش بود

به اینکه این بهار

پاییز را از لباس هایم می تکانی.

به اینکه خط به خط دستم

پر از دست خط تو باشد.

به اینکه قول دست هایت را

ـ ده بار تمام ـ به انگشت هایم داده ام.


دلم به چیزهای ساده ای خوش بود

به بوییدن گل های سرت

بافتن موهات

به اینکه برای حتی یک بار

گره روسری ات با سر حرف من باز شود.


چقدر داشتن چیزهای ساده سخت است.

مثل یک مار بی دست و پا

که هیچ وقت نتوانست برای معشوقه اش نامه ای بنویسد

یا دست کم یک بار برایش دستی تکان بدهد

می پیچم به دور خودم

به دور خودم می پیچم

و دلم برای دلم می سوزد.


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...

عمیق و بلند

۲۷
فروردين


عمیق

عمیقِ عمیق.

بلند

بلندِ بلند

هر بار به تنهایی ام نگاه می کنم

کلاه از سرم می افتد...


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...


بر می داشتی

می بوسیدی

می گذاشتی گوشه ای امن.

چقدر دوست داشتم

خُرده نان های سرِ راهت باشم.


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...


دلهره ی دلخواهم

مانده ام دوستت داشته باشم

یا...

مثل صدای کلید

در گوش یک اعدامی

که نمیداند

باید به مرگ فکر کند

یا آزادی؟


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...


تکلیف ﻣﻮﻫﺎﯼ ﻣﺮﺍ

ﺗﻨﻬﺎ ﯾﮏ ﭼﺮﺍﻍ ﺧﺎﻣﻮﺵ

ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ

ﻭﻗﺘﯽ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺭﻭﺷﻦ ﺷﻬﺮ

ﭘﻨﺠﺮﻩ ﯼ ﺍﺗﺎﻕ ﺧﻮﺍﺏ ﺷﻤﺎﺳﺖ .

ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺳﺖ ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﻻﯼ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﻮﺳﺖ

ﻭ ﻫﺮﺷﺐ

ﺑﺎ ﭘﯿﺮﺍﻫﻦ ﻗﺮﻣﺰ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﺩ

ﺗﺎ _ ﺩﮐﻤﻪ ﺩﮐﻤﻪ _

ﺳﺮ ﺣﺮﻑ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﮐﻨﺪ.

ﺗﮑﻠﯿﻒ ﻣﻮﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﻡ

ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﺭﻭﺷﻦ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ

ﻭﻗﺘﯽ ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﻟﺒﺎﺱ ﻫﺎﯾﺖ ﺭﺍ ﻣﯽ ﭘﻮﺷﯽ

ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ ﭼﺮﺍﻍ ﻫﺎ ﺭﺍ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺳﺎﺩﮔﯽ

ﯾﮑﯽ ﯾﮑﯽ

ﺑﻪ ﭼﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﭘﯿﺸﺎﻧﯽ ﺍﻡ

ﺍﺿﺎﻓﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ...


| ﺩﺍووﺩ ﺳﻮﺭﺍن |

  • پروازِ خیال ...


پنجره ای برای دیدن تو

مدادی برای نوشتن تو

کاغذی برای کشیدن تو

چقدر به تو وصل می کنند مرا

این درختان قطع شده ...


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...


ﻣﻦ

ﻫﯿﭻ ﻭﻗﺖ ﺟﻨﮕﺠﻮﯼ ﺧﻮﺑﯽ ﻧﺒﻮﺩﻡ !

ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ

ﻫﺮﺑﺎﺭ ﺩﺳﺘﻮﺭ ﺷﻠﯿﮏ ﻣﯽ ﺩﺍﺩ

ﺑﻪ ﺁﺧﺮﯾﻦ ﻧﺎﻣﻪ ﯼ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺷﻤﻦ ﻓﮑﺮ ﻣﯽ ﮐﺮﺩﻡ:

" ﻫﻤﺴﺮ ﻋﺰﯾﺰﻡ

ﺑﻪ ﺩﺧﺘﺮﻣﺎﻥ ﺑﮕﻮ

ﭘﺪﺭﺕ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﯼ ﺑﺎﺯ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﮔﺸﺖ "


| داوود سوران |

  • پروازِ خیال ...