در من زنی با درد می جنگید
من فکر نان شب فقط بودم
او از لب و از روسری میگفت
در من زنی با درد می جنگید
او از فنون دلبری می گفت
می گفت و من با بغض خندیدم
می گفت و من صورت خراشیدم
می گفت و من مردانه پوشیدم
می گفت و زلفم را تراشیدم
می گفت و می گفتم ولی افسوس
دنیای ما با هم تفاوت داشت
من احمقانه ریشه می دادم
او احمقانه تر تبر برداشت
دلگیرم از دنیای نامردی
که بغض یک زن را نمی فهمد
آغوش من آن جنگل بکری ست
که راه آهن را نمی فهمد
گفتم جهان نامرد نامرد ست
نامرد یعنی پول داروهام
نامرد یعنی قبض آب و برق
نامرد یعنی درد زانوهام
نامرد یعنی خانه ای بی مرد
نامرد یعنی دست خالی ، آه
وقتی ببینی بچه ات بیمار
افتاده روی تخت درمانگاه
نامرد یعنی کیسه ی سیمان
بر روی دوش طاقت بابا
هی برجها قد می کشیدندو
کوتاه می شد قامت بابا
نامرد یعنی جنگ در بین
یک مشت حزب باد و ترسوها
در خون گرمم غوطه ور بودم
بر جانم افتادند زالوها
آه از "جهان سست و بی بنیاد"
ای وای"از این فرهاد کش فریاد"
نامرد یعنی جوی خون در شهر
یعنی خیابان امیر آباد
نامرد یعنی خانه ای بی سقف
یعنی خدای بچه های کار
سرمایه ی آن تن فروشی که
ای تف به تو دنیای لاکردار
مادر مرا با بوسه راهی کن
من از مسیرم برنمیگردم
مادر تو گفتی زندگی سخت است
گفتی ولی باور نمی کردم
شاعر شدیم و درد را دیدیم
او از لب و از زلف زن می گفت
من همچنان از درد می گفتم
او همچنان در وصف تن می گفت
| رویا ابراهیمی |
- ۱ نظر
- ۱۸ خرداد ۰۱ ، ۱۰:۳۰
- ۳۷۹ نمایش