پدر دیوار محکمی بود
ما روی سینهاش میخ میکوبیدیم
تا خندههای کوچکمان را قاب کنیم
مادر، پنجرهای میان سینه ی دیوار
و ما هر وقت دلمان میگرفت
روبروی او می ایستادیم و آه می کشیدیم
ما بچههای بدی بودیم
| ستاره جوادزاده |
حالا اگر تمام جهان را
در جعبه های رنگی برایم پست کنند
بی فایده ست...
من تو را می خواستم
برای ساعتِ گفتنِ دوستت دارم
تا راست بگویم،
حالا هی کل بکشند و
خنچه بیاورند و
مبارک باد بگویند...
خوشبخت می شوم؟!