من از این بند نخواهم به در آمد همه عمر
بندِ پایی که به دست تو بوَد، تاج سَر است
| سعدی |
میان عاشق و معشوق اگر باشد بیابانی
درخت ارغوان روید، به جای هر مغیلانی...
در دامِ تو محبوسم، در دستِ تو مغلوبم
وز ذوقِ تو مدهوشم، در وصفِ تو حیرانم
من ره نمیبرم مگر آن جا که کوی دوست
من سر نمینهم مگر آن جا که پای یار...
ویرانه دل ماست که با هر نِگه دوست
صد بار بنا گشت و دگر بار فُرو ریخت
گفتم مگر ز رفتن غایب شوی ز چشمم
آن نیستی که رفتی آنی که در ضمیری