آخرین جمله خدا
- ۱ نظر
- ۱۴ دی ۹۹ ، ۱۰:۳۹
- ۲۶۰ نمایش
آنکه گم شده است بین هزار و یک شب، شب قدر نیست، آن تـویی.
که اگر خود را پیدا کنی و قدرش را بدانی و روح را روان کنی و جان را جلا بدهی و قلب را قوّت ببخشی و دل را دوا، هر شب، شب قدر است و هر روز، روز قدر است و هر دم، دم قدر.
آن تقویم که ندیده اش می گیری، عمر تـوست و آن ماه که به میهمانی خدا نمی روی، همه دوازده ماه است که سفره خدا همیشه پهن است و ضیافتش مدام و رزقش دائم.
تو اما مهمان نمی شوی، چون صاحبخانه را نمی شناسی و خانه را گم کـرده ای و شب را نمی دانی و روز را هم.
بگرد و پیدا کن هم خودت را و هم خانه را و هم صاحبخانه را...
که اگر خـانه را یافتی و صاحبخانه را هم؛ همه شب ها، شب قدر می شود و همه روزها، روز قدر.
قدر خویش را بدان پیش از آنکه دفتر قدر و تقدیر بسته شود.
| عرقان نظر آهاری |
اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای.
اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد.
اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت. با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد.
پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم.
| عرفان نظر آهاری |
بهار اتفاقی نیست که در تقویم ها بیفتد و روی کاغذ.
بهار ماجرایی نیست که در گوشی های موبایل رخ دهد و با پیام هایی نوروزی که هزاران بار دست به دست می گردد؛
بهار اتفاقی ست که در دل می افتد و در جان و در رفتار و در زندگی.
هیچ درختی پیام تبریکی برای کسی نمی فرستد. درخت اما می شکفد، جوانه می زند، شکوفه می کند، سبز می شود...
و ما باخبر می شویم که بهار است و ما می فهمیم که این چنین بودن مبارک است.
درختی که از شاخه ها و شانه هایش برف و یخ و قندیل های زمستانی آویزان است، اگر هزاران تقویم بهارانه نیز بر خود بیاویزد، کیست که باور کند؛ چنین درختی غمنامه ای طنز آلود است.
بهار باش
نه بهارِ تقویم
که بهارِ تصمیم!
| عرفان نظر آهاری |
در و دیوار دنیا رنگی است؛ رنگ عشق...
خدا جهان را رنگ کرده است؛ رنگ عشق...
و این رنگ همیشه تازه است و هرگز خشک نخواهد شد.
از هر طرف که بگذری
لباست به گوشه ای خواهد گرفت و رنگی خواهی شد.
اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛
شاد باش و بی پروا بگذر،
که خدا کسی را دوست تر دارد که لباسش رنگیتر است...
| عرفان نظرآهاری |
نامه ات که به دستم رسید، من خواب بودم؛ نامه ات بیدارم کرد.
نامه ات ستاره ای بود که نیمه شب در خوابم چکید و ناگهان دیدم که بالشم خیس هزار قطره نور است. دانستم که تو اینجا بوده ای و نامه را خودت آورده ای.
رد پای تو روشن است. هر جا که نور هست، تو هستی، خودت گفته ای که نام تو نور است.
نامه ات پر از نام بود. پر از نشان و نشانی. نامت رزاق بود و نشانت روزی و روز.
گفتی که مهمانی است و گفتی هر که هنوز دلی در سینه دارد دعوت است.
گفتی که سفره آسمان پهن است و منتظری تا کسی بیاید و از ظرف داغ خورشید لقمه ای برگیرد.
و گفتی هر کس بیاید و جرعه ای نور بنوشد، عاشق می شود.
گفتی همین است آن اکسیر، آن معجون آتشین که خاک را به بهشت می برد.
و گفتی که از دل کوچک من تا آخرین کوچه کهکشان راهی نیست، اما دم غنیمت است و فرصت کوتاه و گفتی اگر دیر برسیم شاید سفره ات را برچیده باشی، آن وقت شاید تا ابد گرسنه بمانیم...
آی فرشته، آی فرشته که روزی دوستم بودی، بلند شو دستم را بگیر و راه را نشانم بده، که سفره پهن است و مهمانی است.
مبادا که دیر شود، بیا برویم، من تشنه ام، خورشید می خواهم.
| عرفان نظر آهاری |
زنان و درختان چقدر به هم شبیهاند!
هر دو ریشه دارند و برگ و بار میدهند.
هر دو بهارهای بسیار دارند
و زمستانهای بسیارتر.
هر دو به نور محتاجاند و هر دو
نفس میبخشند و زندگی.
و در کمین هر دویشان تبرهای بسیار است.
برای بریدنها، برای شکستنها،
برای قطع امیدها...
اما هنر زن بودن،
جوانه زدنهای پیدرپی است،
حتی وقتی شاخههایت را شکستند،
حتی وقتی ساقههایت را زدند،
حتی وقتی بیرحمی تبر، تنت را،
تنهات را از ته برید...
تو اما ریشهات را نگه دار،
دستهایت را به آسمان بلند کن
تو دوباره سبز خواهی شد...
| عرفان نظر آهاری |
این که مدام به سینه ات می کوبد، قلب نیست؛ ماهی کوچکی ست که دارد نهنگ می شود.
ماهی کوچکی که طعم تُنگ آزارش می دهد و بوی دریا هوایی اش می کند.
قلب ها همه نهنگانند در اشتیاق اقیانوس اما کیست که باور کند در سینه اش نهنگی می تپد؟!
آدم ها، ماهی ها را در تُنگ دوست دارند و قلب ها را در سینه، اما ماهی وقتی در دریا شناور شد ماهی است و قلب وقتی در خدا غوطه خورد قلب است.
هیچ کس نمی تواند نهنگی را در تُنگی نگه دارد؛
تو چطور می خواهی قلبت را در سینه نگه داری؟
| عرفان نظر آهاری |
در و دیوار دنیا رنگی است
رنگ عشق
خدا جهان را رنگ کرده است
رنگ عشق
و این رنگ همیشه تازه است
و هرگز خشک نخواهد شد
از هر طرف که بگذری
لباست به گوشهای خواهد گرفت
و رنگی خواهی شد
اما کاش چندان هم محتاط نباشی؛
شاد باش و بی پروا بگذر،
که خدا کسی را دوست تر دارد
که لباسش رنگیتر است ! ...
| عرفان نظر آهاری |