هوا هوای بهار است
- ۳ نظر
- ۰۳ فروردين ۰۱ ، ۲۰:۳۵
- ۴۰۴ نمایش
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک میرسد اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمهها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها
خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که میخندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمیپوشی به کام
باده رنگین نمیبینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که میباید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
گر نکوبی شیشه غم را به سنگ
هفت رنگش میشود هفتاد رنگ
| فریدون مشیری |
پشت خرمن های گندم،
لای بازوهای بید
آفتابِ زرد کم کم رو نهفت
بر سر گیسوی گندم زارها،
بوسهی بدرود تابستان شکفت...
از تو بود،
ای چشمهی جوشان تابستانِ گرم
گر به هر سو خوشهها جوشید و خرمن ها رسید
از تو بود،
از گرمی آغوش تو هر گلی خندید و هر برگی دمید...
این همه شهد و شکر،
از سینهی پر شور توست
در دل ذرات هستی نور توست
مستی ما از طلایی خوشه ی انگور توست،
راستی را
بوسهی تو، بوسه ی بدرود بود...؟
بسته شد آغوش تابستان
خدایا،زود بود....
| فریدون مشیری |
چشم در راه کسی هستم
کوله بارش بر دوش،
آفتابش در دست
خنده بر لب، گل به دامن، پیروز
کوله بارش سرشار از عشق، امید
آفتابش نوروز
باسلامش، شادی
در کلامش، لبخند
از نقس هایش گُل می بارد
با قدم هایش گُل می کارد
مهربان، زیبا، دوست
روح هستی با اوست!
قصه ساده است ، معما مشمار،
چشم در راه بهارم آری،
چشم در راهِ بهار!
| فریدون مشیری |
مشت می کوبم بر در
پنجه می سایم بر پنجره ها
من دچار خفقانم خفقان
من به تنگ آمده ام از همه چیز
بگذارید هواری بزنم
ای
با شما هستم
این درها را باز کنید
من به دنبال فضایی می گردم
لب بامی
سر کوهی
دل صحرایی
که در آنجا نفسی تازه کنم
آه
می خواهم فریاد بلندی بکشم
که صدایم به شما هم برسد
من به فریاد همانند کسی
که نیازی به تنفس داد
مشت می کوبد بر در
پنجه می ساید بر پنجره ها
محتاجم
من هم آوازم را سر خواهم داد
چاره درد مرا باید این داد کند
از شما خفته ی چند
چه کسی می آید با من فریاد کند ؟
| فریدون مشیری |